
کافههای شهر به بستری برای گفتوگوهای اجتماعی بدل شدهاند
داستان کافه و کافهنشینی

فهیمه طباطبایی/خبرنگار
چندسالی میشود که کافهها از خیابانهای اصلی و پرتردد مرکز شهر و مغازههای کوچک و تاریک با نور کم و طراحی دلگیر به کوچهپسکوچهها در نقاط مختلف شهر و خانههای بزرگ و حیاطدار تغییر مسیر دادهاند؛ کافههایی که صرفا منوهایشان پر از اسامی عجیب و غریب از غذاها و نوشیدنیهای اروپایی و آمریکایی نیست و میشود در آن از شربت خیار و سکنجبین تا دمنوش بهارنارنج و شیرینی زنجبیلی و میرزا قاسمی پیدا کرد؛ کافههایی که دیگر محل قرار و مدارهای عاشقانه هم نیست و از صبحانه کاری و دوستانه تا تماشای مسابقه فوتبال در عصرهای بلند تابستان و بازیهای فکری و دستهجمعی در شبهای طولانی زمستان در دل آن رخ میدهد؛ کافههایی که بهخاطر استقبال زیاد، حالا از ساعات ابتدایی صبح تا پاسی از شب فعال هستند و رفتوآمد و معاشرت در آنجا جریان دارد. کافههایی که اگر در دهههای 40 و 50 فقط محل تردد بخشی از روشنفکران ادبی مثل شاملو و دولتآبادی و... بود و محفلهای خاصی در آن گرد هم میآمدند، حالا محل تردد گروههای سنی مختلف با دیدگاهها و سلایق گوناگون است که تمرین باهمبودن و گفتوگو و تعامل مدنی و اجتماعی میکنند؛ بستری که به گفته جامعهشناسان فضای خشک و رسمی ساختارهایی همچون فرهنگسراها و خانهفرهنگها را شکسته و توانسته است سبک جدیدی از تعاملات اجتماعی را پدید آورد. به همین بهانه سراغ چندکافه در تهران رفتیم تا از حال و هوای این روزهای کافهها بنویسیم و با کافهدارها و کافهروها درباره نقش و تأثیر این پاتوقها در زندگی روزمره مردم و فرایند شکلگیری و تقویت گفتوگوهای اجتماعی صحبت کنیم.
صدای خندهها و بحثشان کل حیاط کافه را گرفته، 15نفری میشوند پشت یک نیمکت بلند چوبی که مشغول بازی مافیا هستند. آنقدر گرم و جدی بازی میکنند که توجه کل کافهنشینها هم به آنها جمع شده و میخواهند حدس بزنند مافیاهای پنهانشده در گروه چه کسانی هستند. حتی پسر جوان صندوقدار هم از پشت مانیتور سرش را بالا آورده تا از روی چهرههای مشکوک بتواند دو، سه نفر مافیا را شناسایی کند. ساعت 10شب است و تمام میزهای کافه خانه بزرگ و قدیمی خیابان سمیه پر است از آدمهایی که آمدهاند تا شب طولانی زمستانیشان را در اینجا با یکدیگر سپری کنند. به جز گروه 15نفری که در انتهای حیاط سرد پتوپیچ دور آتش نشستهاند و حالا توانستهاند دست یک مافیا را رو کنند، تعدادی هم روی مبل راحتی و زیتونیرنگ، کنار بخاری قدیمی مهیاگاز جمع شدهاند و مارپله بازی میکنند. بوی قهوه دمشده و کیک هویج تازه از فر درآمده، در کافه پرنور و شلوغ که صدای تکنوازی آکاردئون مهرداد مهدی در آن پخش میشود، پیچیده. شهر شبزده بوی زندگی گرفته است.
ثنا و دوستانش حالا 2سالی میشود که هر ماه میآیند این کافه و با هم گپ میزنند و شام میخورند و بازی میکنند و آخر شبها راهی خانه میشوند. «ما دوستان دبیرستانی هستیم، دانشگاه ما رو مثل تکههای یک پازل از هم پاشیدهشده پرت کرد به یه طرفی؛ یکی سمنان، یکی تهران، یکی اصفهان، یکی آزاد، یکی سراسری، ما مثل رفیقای فیلم ضیافت مسعود کیمیایی خواستیم دور هم جمعشیم ولی نه با اون فاصله زمانی زیاد، این شد که قرارمون شد سهشنبههای آخر هر ماه، همین کافه.» آهو هم از خوبیهای کافه میگوید؛ از اینکه میشود دو، سه ساعتی را بدون تشریفات و دشواریهای پذیرایی در خانه دور هم بود و حرف زد و کتاب خواند و بازی کرد؛ «میآییم اینجا، یکی شعرهایش را میخواند، یکی دیگه طرحهای نقاشی سیاهقلمش را میآورد، یکی از ازدواجش میگوید، یکی از کتابهایی که تازه خوانده و یکی از کاری که تازه شروع کرده، امشب شام مهمان زهرا هستیم که نخستین حقوق رسمیاش را گرفته.»
در این کافه بازی انگار حرف اول را میزند؛ سر هر میزی چند تا بازی فکری گذاشته شده و کافهنشینها دو تا چند نفری با هم مشغولند. مسئول کافه که پسر جوانی است، درباره شکلگیری این اتفاق میگوید: «وقتی قرار شد کافه را راه بیندازیم، روی دو نکته فکر کردیم؛ اول اینکه تمام المانها و طراحیهایمان ساده و در راستای برگرداندن هویت و روح اصلی این خانه است که 57سال از عمر آن میگذرد. این است که میبینید هر وسیلهای که در خانه بوده، دوباره بازسازی شده و از آن استفاده کردهایم و دوم اینکه مبلمانمان بدون تکلف و برای دور هم بودن و بازیکردن باشد، چون بهنظر روانشناسان، بازی میتواند باعث افزایش شادی در انسان و بالطبع اجتماعیشدن او و جلوگیری از افسردگیهای مزمن باشد. اینجا افراد زیادی میآیند که اول تنها و با قیافه کاملا ناراحت مینشینند یک گوشهای و قهوه یا چایشان را میخورند اما با قرارگرفتن در جو بازی که خودمان هم بهعنوان مسئولان کافه در آن نقش داریم، کمکم اخمشان باز میشود، سپس میخندند و بعد با روحیهای بهتر از کافه خارج میشوند. ما دقیقا دنبال همین هستیم و صرفا نمیخواهیم با این شغل یک درآمدزایی بدون هدف داشته باشیم.»
بازگشت هویت گفتوگوی مدنی و تعامل به کافهها
دمادم غروب، درست زمانی که آدمها از ترس سوز سرمای زمستان - که چندان زیاد هم نیست - خودشان را در پالتوهای بلند و کاپشنهای پشمی پوشاندهاند و با تعجیل از پیادهروی خیابان نهچندان شلوغ کریمخان میگذرند، وارد کافهای میشوم که اگرچه تابلوی بزرگ یا نمای بیرونی پرجلوهای ندارد، اما برای اهالی ادبیات شناخته شده است؛ کافهای در یک ساختمان نسبتا قدیمی که طراحی ترکیبی مدرن و سنتی به آن روح تازهای داده و حیاط کوچک پر از گل و گیاهش نقطه قوت آن محسوب میشود. هرقدر هوا تاریکتر میشود، فضای کافه بیشتر جان میگیرد و صدای پچپچها و گفتوگوهای چندنفره از لابهلای موسیقی بیکلام و پشت میز و صندلیهای کوچک شنیده میشود. کافهدارها دخترها و پسرهای جوانی هستند که با دفترچههای کوچک کاهی دائم در تردد هستند و گهگداری هم با بعضی از مشتریهای آشنا خوشوبش میکنند. ستاره ایوبی از آن کافهروهای حرفهای است که تقریبا تمام کافههای این حوالی و خیابان نجاتاللهی و سمیه را میشناسد. او که گرافیست است هر روز بلااستثنا چند ساعتی را در یکی از این کافهها میگذراند و در خلوت خود یا با دوستانش ساعاتی را سپری میکند؛ «بیشتر برای قرارهای کاری میآیم، آن هم یک علت دارد، چون فضای کافه صیمیمی و دور از تنش و استرس است و این به گفتوگو و معاشرت مؤثرتر کمک میکند. همینطور این کافهها آزارهای بصری متعددی را که در محیطهای اداری مثل میز و صندلیهای زمخت، دیوارهای سفید و بیروح و... هست، ندارند و میشود در یک مبلمان و فضای استانداردتری در آن ساعتها نشست و فکر کرد؛ بهنظر من واقعا باعث افزایش خلاقیت و بهرهوری میشوند.»
اینجا بیشتر افراد در قالب گروههای 2 تا 4 تا 5 نفره میآیند و پشت میزهای کوچک در صندلیهایشان مستقر میشوند. یکی، دو نفر تنها پشت میز مشغول خواندن کتاب هستند یا در لپتاپهای شخصیشان مشغول کاری. لابهلای میزها میشود صدای توریستهای خارجی را هم که مبهوت مزه غذاها و طعم دمنوشها شدهاند شنید. «نمیشود گفت که در کافهها فضای گفتوگوهای جمعی و بحثهای جدی شکل میگیرد. البته بعضی از کافهها مثل اینجا که پاتوق یک قشر خاصی مثل بچههای هنری و ادبی است، میشود چنین اتفاقهایی را دید، گعدههایی که حول یک موضوع شکل میگیرد و استعدادهایی هم از دل آن بیرون میآید اما در کل نمیشود این کارکرد را برای همه کافهها در ایران قائل شد چون بسیاری از آنها در این سالها هدف صرفا تجاری دارند و برایشان این مسائل مهم نیست ولی به هر حال فکر میکنم دوباره کافهها به سمت این هدف که در دهههای گذشته میشد در کافههایی مثل کافه نادری که محل آمد و شد چهرههای نامی ادبیات و هنر بود را دید، پیش میروند و هویت اصلی خودشان را بازیابی میکنند.» ستاره ایوبی گرافیست کتابهای کودک این اعتقاد را دارد که کافهها بستر تازهای است برای شکلگیری اتفاقات تازه که به فرصت نیاز دارند.
کافهای کوچک برای تماشای تئاتر
مقصد بعدی، کافههای خیابان نجاتاللهی (ویلای سابق) است؛ جایی که پر از کافهخانههای تاریخی است که در حاشیه این خیابان خلوت و با قدمت باز شدهاند. کافه مورد نظر در اواسط کوچه درست لابهلای چند خانه 50 تا 70ساله است که مثل خودش هنوز سرپا ماندهاند. ورودی آن کتابفروشی است و سمت چپ آن یک سالن تئاتر کوچک و جمعوجور قرار دارد. انتهای سالن هم کافهای است با میز و صندلیهای لهستانی و حیاطی با حوض آب لاجوردی و دیوارهای آجر قرمزی و نیمکتهای دراز و میزهای مستطیل. داخل محوطه بسته کافه، 2 مرد میانسال مشغول خوردن غذا و در حیاط 3پسر جوان مشغول بازی فکری هستند. کسری متحدجو، یکی از مسئولان کافه در مورد فضای حاکم بر کافه توضیح میدهد که «این کافه در امتداد مرکز آموزش تئاتری که در طبقه بالا داریم، تشکیل شده؛ پس میشود گفت که فضای تئاتر بر اینجا حاکم است. ما سالن تئاتر کوچکی با ظرفیت 30 نفر هم داریم که در آن نمایشهای دانشجویی برگزار میشود و مردم عادی برای تماشا میآیند. در واقع اینجا یک پاتوق هنری نمایشی است و بر نگاه افراد عادی که برای گذراندن ساعاتی به کافه میآیند هم تأثیر گذاشته است.» هیجان بازی فکری پسرهای جوان بالا رفته و پشت میزشان بند نمیشوند. آنها از مشتریهای ثابت این کافهاند که بهگفته کسری، هفتهای یکبار به اینجا میآیند. «بهنظرم کافهها میتوانند فضای خوبی برای تخلیه انرژیهای منفی و زائد باشند و در تأمین اوقات فراغت سالم نقش ایفا کنند. لزوما نباید در کافهها گفتوگو و جریان فکری خاصی شکل بگیرد؛ همینکه قشرهای مختلف بهخصوص جوانترها میتوانند چند ساعتی را در محیطی سالم با هم گپ بزنند و بازی کنند و پیرامون مسائل شخصی یا جامعه حرف بزنند، کافی است. این تبادل فکری که در کافهها جریان پیدا میکند، باعث رشد در بسیاری از زمینهها بهخصوص فرهنگ و هنر میشود.» او میگوید که در سطوح مختلف سنی از 20 تا 60 سال مشتری دارند و دیگر اینطور نیست که کافهنشینی مخصوص سن خاصی باشد. «محیط کافهها برعکس کافیشاپهای مدرن دهههای70 و 80 طوری طراحی شده که افراد در سنین مختلف با آن ارتباط برقرار میکنند، خیلی از مشتریها با چنین خانههایی ارتباط عاطفی و خاطرات طولانی دارند اما به هر دلیل خانه را از دست دادهاند و حالا با آمدن به اینجا و نشستن برای ساعاتی، آن حال و هوا را بازیابی میکنند.» پیرمردها غذایشان تمام شده و حالا مشغول خواندن روزنامه و نوشیدن چای هستند. گاهی عینکشان را برمیدارند و از پنجرههای قدی به حیاط خزانزده نگاه میکنند.
خوانش داستانهای یک خیابان
در این کافه که آن هم در یک خانه بزرگ و اصیل به سبک خانههای ایرانی در دهههای 30 تا 50 شمسی راهاندازی شده، داستانهای یک خیابان با قدمت روایت میشود آن هم توسط اهالی یا آنهایی که گذر هرروزهشان به این خیابان و مغازهها و ساختمانهای آن میافتد. روایت اول تعلق گرفته به یک شیرینیفروشی معروف و آدمهایش که برای سال 1345 شمسی است و هنوز هم از فرهای آن، تارتها و شیرینیمرباییهای خوشمزه بیرون میآید. زیر شیشه هر میز چوبی یک روایت با عکسهایی است که از دل آلبومهای قدیمی بیرون آمدهاند. این کافه هم شبیه اغلب کافههای خیابان ویلا محلی شده برای حضور کافهنشینهایی که بعد از یک روز پرتنش کاری و... آمدهاند تا قهوه و چای بنوشند و با خود خلوت کنند اما در طبقه دوم کافه که پس از گذر از پلههای مارپیچ سنگی، میشود وارد آن شد، اتاقهایی با کتابخانههای بزرگ هست که بیشتر کتابهای آن مربوط به تهرانشناسی، ادبیات، تاریخ، جامعهشناسی و مجلات مطرح روز ادبی و هنری است. در دل این کافه که از صبح تا 11شب باز است، کلاسهای ادبی و نشستهای تخصصی برگزار میشود و حتی مقری است که علاقهمندان از آنجا به تورهای تهرانشناسی میروند. فضای کافه آنقدر پویاست که ساعتها میشود در آن عکسها، لوازم بازسازیشده و نقشههای تهران قدیم و روایت تک تک مغازهها و خانهها را مرور کرد. «خوانش روایتهای این شهر یکی از جذابیتهایی است که در کافه اتفاق میافتد، اینطوری ما بیشتر با جایی که در آن به دنیا آمدهایم و سالهاست در آن زندگی میکنیم، آشنا میشویم و این تعلق خاطر به ما کمک میکند که در حفظ داشتههایمان تلاش بیشتری داشته باشیم. این اتفاق هم برای جوانان جذاب است و هم برای میانسالانی که چهره اصیل تهران را دیده و درک کردهاند.» آدمها در مواجهه با اتاقها و کمدهای چوبی و ویترینهایی که با ظروف کریستال و شمعدانهای نقره تزیین شدهاند و سماور بزرگ برنجی با قوری گلسرخی که پشت پیشخوان در حال جوشیدن است و مبلمان قدیمی و تراس پر از گل پیچک و ناز و... همانند یک موزه برخورد میکنند. «آنقدر حس خوب در این فضا جریان دارد که هرکس میرود، دوباره برمیگردد.» یکی از کافهدارها این صحبتها را با لذت میگوید و به در ورودی که دائم در حال باز و بسته شدن است، نگاه میکند.
ساعت از 11 گذشته، استاد بسطامی آرام و نرم میخواند «من ماندهام تنهای تنها، من ماندهام تنها میان سیل غمها عزیزم» این صدای گرم و آشنا یاد کافهنشینها میاندازد که سالروز زلزله بم همین دیروز بود. کافهای در تهران به یاد بم در سکوت فرو میرود.
کافه؛ مؤثر در تقویت روحیه جمعی
میثم مشایخی، فعال در حوزه استارتاپ کافه و رستوران: توسعه و گسترش کافهها در ایران را طی سالهای اخیر از 2 منظر میتوان بررسی کرد؛ از بعد اقتصادی اگر بخواهیم به ماجرا نگاه کنیم میتوان گفت که بهدلیل شرایط اقتصادی حاکم بر ایران و ارزان درآمدن هزینههای یک کافه نسبت به رستوران برای سرمایهگذار، کافهها توانستهاند سهم بیشتری از بازار را بهدست آورند. از سویی دیگر شهروندان نیز به دلایل مختلفی مانند امکان حضور چند ساعته در کافه نسبت به رستوران (که باید پس از صرف غذا میز را ترک کرد) و امکان تجربه فضایی صمیمیتر و دوستانهتر و از همه مهمتر پایینتر بودن هزینه غذا و نوشیدنی در کافهها استقبال بیشتری از این فضا کرده و به آن رو آوردهاند؛ همچنین کافهها در سالهای اخیر روی ترمولوژی ایدهها و کانسپتهای جدید توجه ویژهای نشان داده و در این زمینه تلاشهای خلاقانه و طراحیهای فوقالعادهای داشتهاند. این ایدهها توانسته فضای کافهها را در این مدت تعاملیتر و مناسبتر برای گفتوگو کند. یکی از این ایدهها ایجاد میزهای ارتباطی است که 10تا 15نفر ظرفیت دارد و کاربردش این است که انسانها با عقاید و نظرات مختلف پیرامون مسائل گوناگون دور آن جمع میشوند و با یکدیگر گفتوگو میکنند تا اینکه معاشرت صورت میگیرد یا برخی کافهها با تعریف بازیهای گروهی تلاش دارند که حصار فردیت در برخی از افراد گوشهگیر را بشکنند و روحیه اجتماعی آنها را بالا ببرند؛ تماشای دستهجمعی مسابقات فوتبال، فیلم و تئاتر هم در همین راستا تعریف شده و میتوان گفت در کاهش خشونت اجتماعی و تقویت روحیه جمعی موفق بودهاند. البته باید به این نکته اشاره کرد که فرهنگ کافهنشینی هنوز در بین تمام ایرانیها جانیفتاده و عقاید و نظرات منفیای درباره آن وجود دارد و به همین دلیل است که نمیتوان با قاطعیت گفت که کافهها محل تردد همه اقشار جامعه است یا در کافهها تعامل و معاشرت به شکلی که در دهه 40 و 50 در کافههایی مانند کافه نادری حول محور شاعران، دانشگاهیان و اهالی هنر صورت میگرفته، داریم ولی میتوان امیدوار بود با حرکت به این سمت، دستاوردهای خوبی را بهخصوص در مسائل اجتماعی و فرهنگی داشته باشیم.
کمک به شکلگیری گفتوگوی مدنی با توسعه کافهها
امان الله قرابی مقدم/جامعه شناس
در گذشته نهچندان دور قهوهخانهها به واسطه ایجاد تعاملات بالای اجتماعی در بین گروههای مختلف جامعه تأثیر بسزایی در تغییرات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی داشتند. در واقع آنها بهمثابه یک وسیله ارتباط جمعی قوی عمل میکردند که اوضاع و احوال جامعه در آن دقیق و روزانه رصد میشد. حتی میگویند که پادشاهانی مانند شاهعباس صفوی با لباس مبدل به قهوهخانه میرفت تا با گوش خود نظرات و عقاید مردم کوچه و بازار را که هر شب ساعاتی طولانی آنجا گرد هم میآمدند، بشنود. اما این روزها قهوهخانهها با آن سبک و سیاق از بین رفتهاند یا اگر باشند هم چنین کارکردی ندارند و در عوض در این سالها کافهها از دل خیابانها و کوچههای شهر بیرون زدهاند تا که آنجا به قول «چارلز کولی» جامعهشناس آمریکایی، دوستان بهعنوان گروه اولیه پیرامون انسان بتوانند گردهمآیند و بر اندیشه و عمل یکدیگر تأثیرگذار باشند. تحقیقات «تالکوت پارسونز» دیگر جامعهشناس آمریکایی هم نشان میدهد که گپزدن و گفتوگوکردن در کنار هم و با هم، فراتر از هرگونه آموزش عمومی در مدرسه یا تلویزیون عمل میکند و با تکیه بر این دو نظریه میتوان گفت که کافهها میتوانند بستر چنین رویکردی باشند. همچنین کافهها بهمثابه ابزاری برای افزایش وابستگی و تعلقات اجتماعی و بالابردن روحیه نشاط و شادی در کاهش آسیبهای اجتماعی مانند افسردگی و خودکشی عمل میکنند.
اما این نکته مهم نیز در مورد کافهها وجود دارد که آنها از ابتدای پیدایش تاکنون نتوانستهاند اقشار گوناگون جامعه (بهویژه طبقه فقیر) را دربربگیرند و همچون قهوهخانهها کارکرد مؤثر اجتماعی در تمام ابعاد داشته باشند. البته توسعه کافهها و تغییر افکار عمومی و نگاه سنتی غالب بر آنها-که عموما منفی است- میتواند کارکرد آنها را به نفع بهبود وضع جامعه تغییر دهد؛ در این صورت است که وجود چنین مراکزی میتواند به شادابی و پویایی چهره شهرها کمک کند و به تعامل و گفتوگوهای جمعی و گروهی پیرامون مسائل مهم در حوزههای مختلف فرهنگی، اجتماعی، هنری و... بینجامد. فضایی که مردم بیشتر با هم مراوده کنند، حرف بزنند، تمرین بحث و گفتوگوی منطقی دور از عصبانیت و خشم را داشته باشند و روابط خشک و موزائیکیشان به سمت پیوندهای عمیق عاطفی تغییر دهند.
کافههایی که در چند سال اخیر شکل گرفته تا حد زیادی توانسته است در این جهت حرکت کند، بهویژه راهاندازی آنها در خانههای کلاسیک و به اصطلاح تاریخی که هر گوشه آن تداعیکننده سبک زندگی اصیل ایرانی است و آرامش روحی و معنویت در آن جریان دارد نیز مضاف بر علت شده و توانسته در جهت گام برداشتن به سمت این هدف راهگشا باشد. به هر حال، من بهعنوان یک جامعهشناس طرفدار افزایش کافهها در شهرهای مختلف ایران هستم چراکه محیطهای خشک و رسمی که تحت عنوان فرهنگسراها، خانههای فرهنگ و... برای شکلگیری گفتوگو و تعامل اجتماعی از سوی حکومت برای اقشار مختلف جامعه ایجاد شده، هیچکدام نتوانستهاند جریانساز و مفید عمل کنند و جذب حداکثری داشته باشند اما کافهها این قابلیت را دارند؛ به این دلیل که ما ایرانیها در حافظه تاریخی خود حضور در قهوهخانهها را با همین رویکرد داریم.