به مناسبت صدمین سال پایان جنگ جهانی اول5
اگر عثمانی وارد جنگ نمیشد ایران از آتش جنگ در امان بود
در شمارههای پیشین این نکته را یادآور شدیم که احمدشاه قاجار به محض آنکه خبر آغاز جنگ جهانی به تهران رسید طی اعلامیهای بیطرفی ایران را در این جنگ رسماً اعلام کرد. با وجود این آتش جنگی که آتشافروزان آن اروپاییها بودند بلافاصله توسط عثمانیها که متحد آلمان بودند به ایران سرایت کرد.
هرچند عثمانیها از تبار عرب نبودند و مقام خلافت را به اعتبار واگذاری آن از سوی یکی از بازماندگان خلفای عباسی بهعاریت گرفته بودند، ولی اسلامبول بهعنوان مرکز خلافت اسلامی، برای جهان اسلام از اهمیت خاصی برخوردار بود و باید گفت که مهمترین پیامد جنگ جهانی اول فروپاشی امپراتوری عثمانی و امپراتوریهای آلمان، اتریش و روسیه تزاری بود. از اینرو دلایل ورود عثمانیها به جنگ و انگیزههای آن از مسائلی است که باید عمیقا بررسی شود.
درگیرشدن امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اول و قرارگرفتن آن کشور در کنار متحدین بهطور قطع امری اجتنابناپذیر نبود. در آستانه شروع جنگ جهانی اول حکومت عثمانی تحت فرمان ترکان جوان بود. این گروه که شامل انورپاشا، طلعتپاشا و جمالپاشا بودند، ناسیونالیستهایی بودند که سودای قدرتمندشدن عثمانی را در سر داشتند و میخواستند سرزمینهای ازدسترفته عثمانی را که شامل مصر و کشورهای بالکان و... بودند، دوباره به امپراتوری عثمانی ملحق کنند. هرچند آنها تحمیل فرهنگ و زبان امپراتوری عثمانی را از اهم وظایف خویش به مستعمرات خود میشمردند و چون تصور میکردند افول قدرت این امپراتوری ناشی از عقبماندگی عثمانی از ترقیات جهان غرب است، بر این باور بودند که از طریق استقرار ساختار سیاسی و اجتماعی غرب موفق به نجات امپراتوری عثمانی خواهند شد. آنها در سال1889 کمیتهای به نام «اتحاد و ترقی» را بنیان گذاشتند که بیشتر اعضای آن از جوانان دانشجو بهویژه دانشجویان پزشکی بودند. بهزودی درون ارگانهای مملکتی بهویژه ارتش امپراتوری نفوذ کردند و شماری از نظامیان عالیرتبه عثمانی به رهبران این گروه پیوستند و چون مستعمرات اروپایی عثمانی، یک به یک ازدسترفته بود، گروه اتحاد و ترقی، این حوادث را ناشی از استبداد خلفای عثمانی دانسته و با نفوذی که در ارتش داشتند دست به کودتا زدند. بدینترتیب نیروهای شورشی ارتش به رهبری ژنرال شوکت پاشا به اسلامبول هجوم آوردند و سلطان عبدالحمید دوم را که از اواسط سلطنت ناصرالدینشاه و در طول سلطنت مظفرالدینشاه خلیفه عثمانی بود، وادار کردند که قانون اساسی سال1876 میلادی را که به امر سلطان موقوف شده بود دوباره به مرحله اجرا درآورد. در اینجا توضیح این نکته را لازم میدانیم که سلطان عبدالحمید دوم در سال1876 میلادی با مشروطیت امپراتوری عثمانی موافقت کرده و قانون اساسی، امپراتوری را که براساس رهنمودهای مدحتپاشا، صدراعظم عثمانی تنظیم شده بود پذیرفت و در پی آن پارلمان عثمانی در دلمه باغچه اسلامبول رسماً افتتاح شد اما دوران این دمکراسی پارلمانی چندان نپایید و 2سال بعد عبدالحمید آزادیخواهان عرب و ترکهای تجددخواه را سرکوب کرد. این وقایع که با مشروطیت ایران با اختلاف چند سالی همزمان بود به همان سرنوشت پارلمان ایران دچار شد. نمایندگان عرب پارلمان تحت تعقیب قرار گرفتند و عده زیادی از آنها تبعید شدند، شماری را کشتند و گروهی هم به مصر گریختند. درواقع انتقاد نمایندگان نخستین پارلمان عثمانی از شیوه حکومت عبدالحمید دوم فکر انحلال پارلمان را در ذهن سلطان عثمانی قوت بخشید و خشونت و تعقیب و آزار کسانی که خواستار حکومت مشروطه بودند به آنجا رسید که مدحتپاشا طراح قانون اساسی از صدارت معزول، تبعید و سرانجام در عربستان کشته شد. برخی از سران آزادیخواهان مغضوب، خانهنشین شدند و گروهی در تبعید مردند. البته قلع و قمع آزادیخواهان عثمانی ناشی از تفاوت طرز تفکر سلطان و مشروطهخواهان بود که میخواستند شیوههای حکومتی غرب را در قلمرو خلافت آل عثمان پیاده کنند. این نکته را باید توضیح دهیم که جمعیت امپراتوری عثمانی از مسیحیان، ترکها و عربها تشکیل میشد و کشورهایی که امروز مصر، عربستان سعودی، فلسطین، سوریه، لبنان و عراق نامیده میشوند از مستعمرات عثمانی بودند. باری، عبدالحمید بیشتر علاقه داشت که خلیفه مسلمین باشد. سلطان عبدالحمید دوم در محاسبات سیاسی خود از اعراب نمیترسید و میدانست که آنها با خلافت او مخالفتی ندارند. او در جلب رضایت مسیحیان نیز میکوشید و در عین حال هروقت لازم میشد از سرکوب آنها دریغ نمیکرد اما از آنجا که تقویت ملیگرایی موجب نارضایتی اعراب و مسیحیان میشد مایل به قدرتیافتن ملیگرایان نبود و بر این باور بود که سرکوب اصلاحات و حکومت مشروطه موجب رضایت ملتهای غیرترک امپراتوری میشود. در این میان اعراب مسیحی سرزمینهای تحت امر خلیفه به نهضت ترکان جوان که هدفش تجدید عظمت گذشته بود با بدبینی مینگریستند و میدانستند که به قدرت رسیدن ترکان جوان ظاهرا به اقلیتهای دینی و نژادی قلمرو امپراتوری برابری اعطا میکند ولی عملاً موجب استحکام قدرت در حال افول امپراتوری عثمانی میشود. در این میان گروهی از نخبگان عربتبار، سیاست خلفای پیشین عثمانی را که دوستی با مسیحیان اروپایی بود زیرسؤال میبردند و عبدالحمید را بهدنبالکردن اتحاد اسلام تشویق میکردند. اما عبدالحمید دوم نهتنها از سیاست اتحاد اسلام طرفی نبست بلکه گروهی از اعراب خواستار انتقال خلافت عثمانیها به اعراب بودند. آنان براساس روایات، خلافت را خاص اعراب میدانستند.
با تمام این احوال اعراب قلمرو امپراتوری و حتی گروه قابل توجهی از مسیحیان خواستار حفظ وحدت عثمانی بودند و فکر انقلاب عربی و جداشدن اعراب از امپراتوری عثمانی زمانی قوت گرفت که اعراب و مسیحیان احساس کردند با سر کار آمدن گروه ترکان جوان آنها نمیتوانند مانند گذشته، حقوق مساوی با شهروندان عثمانی داشته باشند و البته انگلستان نیز بهخاطر مصالح خود به این ماجرا دامن میزد تا به موقع خود، تیر خلاص را به مغز امپراتوری عثمانی که سالها بود در آستانه سقوط قرار گرفته بود و مرد بیمار اروپا نامیده میشد خالی کند و سر انجام نیز در پایان جنگ جهانی چنین شد.
انگیزههای دولت عثمانی در جنگ جهانی اول برای همپیمانی با آلمان و اتریش بهطور قطع اجتنابناپذیر نبود. با وجود تب میهنپرستانهای که میان مردم بهوجود آمده بود بیشتر اعضای دولت و کمیته اتحاد و ترقی که گروه ترکان جوان را هدایت میکرد و بسیاری از سیاستمداران دریافتند که امپراتور بیمار عثمانی در وضعی نیست که بتواند در یک جنگ عمومی شرکت کند، آن هم اندک زمانی پس از رشتهجنگهایی که جمعیت امپراتوری را کاهش داد، توان مالی و بنیه نیروهای مسلح را تضعیف کرده بود. از سوی دیگر امپراتوری آلمان هم که ارتش خود را بهتازگی بازسازی کرده بود از خلیفه عثمانی این انتظار را نداشت که در این جنگ جهانگیر سهم عمدهای را برعهده بگیرد.
افزون بر اینها بیشتر اعضای کمیته اتحاد و ترقی و اکثر مردم که طرفدار شعارهای میهنپرستانه بودند هنوز خود را به انگلستان و فرانسه نزدیکتر احساس میکردند تا به آلمان و شماری از افسران ارتش عثمانی که در آلمان تعلیمات نظامی آموخته بودند و احساسات آلمانپرستی داشتند هنوز در اقلیت بودند و نمیتوانستند در سیاستهای دولت عثمانی تأثیرگذار باشند.
اما انورپاشا با مهارت خاصی برای انعقاد معاهدهنامهای با آلمان زمینهچینی میکرد و توجیهات او برای سیاستی که در پیش گرفته بود، این بود که میگفت: اگر جنگی پیشآید روسیه تزاری بهطور قطع خواهد کوشید که متصرفات خود را به زیان امپراتوری عثمانی در قلمرو شرق گسترش دهد. اما برخلاف روسها، آلمان هیچگونه جاهطلبی ارضی در خاور میانه ندارد و دولت عثمانی از همپیمانی با آلمان زیانی نمیبیند میماند دولت اتریش. اگرچه این دولت از مدتها پیش به مستعمرات دولت عثمانی چشم طمع دوخته بود ولی مشکلات اتریش در بوسنی و هرزگوین بهحدی رسیده بود که دولت اتریش دیگر به گسترش قلمرو نفوذی خود در مستعمرات عثمانی تمایلی نداشت. بدینترتیب اتحاد با اتریش هم برای دولت عثمانی زیانآور بود.
بقیه در شماره آینده