• سه شنبه 1 خرداد 1403
  • الثُّلاثَاء 13 ذی القعده 1445
  • 2024 May 21
دو شنبه 3 دی 1397
کد مطلب : 42102
+
-

بله تو می‌توانی

بله تو می‌توانی


سحر سخایی| نویسنده و آهنگساز

گمان نمی‌کنم برای اهل موسیقی دهه60، دورانی برای ستایش باشد. من آن دوره را به یاد ندارم و در نیمه‌اش به دنیا آمده‌ام، اما تاریخ به من دهه شصتی هم این پیام روشن را می‌رساند که آن روزها، آن سال‌ها و آن ساعات برای کمتر کسی یادآور خوشی‌های اصیل است؛ اصالتی که قائم به ذات باشد نه آنکه در مواجهه با یک درد عمیق و در ستایش زنده‌ماندن به‌وجود بیاید. هربار که در یک سال اخیر در پیاده‌روی خیابان انقلاب دفتر مشق‌ها و کتاب‌های فارسی زردشده آن دوران را با آن گل‌های زشت قرمز وسطشان نگاه می‌کنم، بی‌آنکه تجربه‌ای حقیقی از آن سال‌ها داشته باشم چیزی روی دلم می‌نشیند مثل سنگینی آسمان یا زمین و هربار به ملودی‌ها و موسیقی‌هایی فکر می‌کنم که گوش آن دهه را پر کردند و کمک کردند آن سال‌ها آسان‌تر بگذرند.

گمانم در همان سال ۱۳۶۳ بود که کیلومترها دورتر از ایران، مهاجرانِ تازه شهر فرشتگان به خیال خودشان -که در نمونه‌های بسیاری غلط هم نبود- در واکنش به غمِ زمانه و فراق یار شروع به تولید موسیقی‌های شاد کردند؛ خیلی شاد. یک شادی اغراق‌شده و بی‌مناسبت که آرام‌آرام مثل آب در سنگ راه باز کرد؛ به خانه‌های آجری و رنوهای 5 و پیکا‌ن‌های یخچالی و جیب‌ شلوارهای پیلی‌دار و مانتوهای سیاه اِپُل‌دار گشاد. در آن سال آلبوم «طلسم» منتشر شد و میان آهنگ‌های خیلی شادش یکی بدجور غمگین بود با آنکه باز تلاش می‌کرد که بگوید خوبم. این آهنگ برای من خودِ آن سال است؛ آن سال و البته سال‌های قبل و بعدش. خواننده می‌خواند: وقتی جای خنده غم، می‌شینه روی لبام، تشنه نوازشم، خسته از خستگیام، تو می‌تونی غمامو خاک کنی، گونه‌های خیس‌مو پاک کنی.

برای من سال ۱۳۶۳ می‌شود یک مرد. آن مرد در خیابان راه می‌رود. به او خبر داده‌اند معشوقه‌اش برای همیشه ترکش کرده است. آن مرد این موسیقی می‌شود. این موسیقی و موسیقی‌های دیگر. در سر او از ملودی‌های مهربان «محله برو بیا» هست تا نی جانسوزِ «سلطان و شبان» و آن قطعه اصفهانِ ساخت بابک بیات. در سر او همه‌‌چیز هست، اما جاماندن از کسی که دوست داردش از همه‌‌چیز پررنگ‌تر است. او نمی‌خواهد کسی اشکش را ببیند. او سرش را می‌اندازد پایین و خوش‌شانس است که آسمان می‌تپد و باران می‌بارد. ترکیب غم و شادی این قطعه که نامش «می‌تونی» است، تصویر استیصال این مرد است؛ تصویر استیصال مردی که نامش ۱۳۶۳ است. میانه جنگ است، جهانی مقتدر در برابر یک کشور ایستاده است و دارد با وجدان خیلی آسوده مردمانش را بمباران و تحریم می‌کند. آدم‌های بسیاری از این کشور سفر کرده‌اند و خواسته و ناخواسته از آن دور مانده‌اند. آنها هم دلشان تنگ شده. آنها و اینها، از درون و بیرون با موسیقی برای هم پیام می‌فرستند. مثل دوتا سرخپوست که روی 2تپه دورافتاده از هم با دود به هم می‌گویند: طاقت بیار رفیق.

آن قطعه‌ که در ابتدا گفتم، سال‌ها بعد با تنظیمی جدید راهی بازار شد و جالب اینکه تنظیم جدید نسبت به شکل اولش به‌مراتب آرام‌تر و سنگین‌تر بود. من بنا به همان چیزی که دوست دارم تکرارش کنم، یعنی «روح دوره‌ای‌بودن»، همان شکل اولی را ترجیح می‌دهم؛ حتی اگر در آن اولی تضاد شعرِ غمگین و شش  و هشت آنچنان زیبا به‌نظر نرسد. به گمانم این ماندن بین اشک و خنده، این ترک شدن و باز از پا ننشستن، این بلاتکلیفی غریب و تضاد، همه در این آهنگ و آن زمانه حلول کرده است. تکه دیگری از شعر این ترانه را با هم بخوانیم:

وقتی که شب می‌رسه آسمون سیاه می‌شه
غم و غصه تو دلم قد یه دنیا می‌شه
وقتی که دستای تو خونمون در می‌زنه
دلم من پشت دیوار از خوشی پر پر می‌زنه
تو می‌تونی غمامو خواب کنی تو می‌تونی
گونه‌های خیسمو پاک کنی تو می‌تونی
تو می‌تونی دلمو شاد کنی تو می‌تونی
منو از درد و غم آزاد کنی تو می‌تونی


نانوایی جهاد


عبدالرضا نعمت‌اللهی|روزنامه نگار


بُستان از اولین شهرهایی بود که به تصرف عراق درآمد و تا پاییز 60 در اشغال عراق ماند. اینجا یک نانوایی صلواتی در شهر بستان است و طریق القدس نام عملیاتی است که به آزادی بستان انجامید؛عملیاتی که فرماندهی‌اش با سردار قاسم سلیمانی بود و بخش‌های زیادی از خاک ایران را آزاد کرد. برای همین هم بود که به فتح الفتوح مشهور شد. نانوایی را جهاد سازندگی احداث کرده. قبلا همینجا نوشته بودم که جهاد همه کار می‌کرد!

این خبر را به اشتراک بگذارید