تهران زیرآب
بخشی از رمان چاپنشده « آبسپار» نوشته ضحی کاظمی
ضحی کاظمی از معدود نویسندگان ایرانی است که تخیلخود را صرف نوشتن رمانهای علمی- تخیلی میکند. این نویسنده در آخرین رمانش تصویری متفاوت از آینده تهران ترسیم کرده است. با سپاس از این نویسنده و به امید چاپ کامل آخرین رمانش: آبسپار.
خلاصه رمان:
در آینده نزدیک، پس از فاجعهای طبیعی، کره زمین در آب غرق شده است و انسانها روی کشتیها و جزایر زندگی میکنند. مردمان دریا اغلب ماهیگیر، قایقران یا غواص هستند. تعداد محدودتری از آنها روی کشتیهای خاص کشاورزی و صنعتگری میکنند. غواصان به شهرهای غرقشده زیر آب میروند و از بقایای این شهرها مواداولیه برای تولیدات خود استخراج میکنند. جزیرهها مانند جزیره آکسان محل خرید و فروش ماهیها و آبزیان خوراکی دیگر، اجناس غواصی شده از شهرهای زیر آب و دیگر مایحتاج تولیدشده مردمان دنیای پس از آب است. اما در زمان حال رمان آبسپار که 300سال پس از حادثه آخرالزمانی «مهِ بزرگ» میگذرد، در کنار جزیره آکسان، جزیره دیگری به نام جزیره ناجی در منطقه پر نفوذ است. در این جزیره، پیروان آیین پس از آبِ ناجی، ساختار مذهبی- اقتصادی- سیاسی منطقه را بهدست گرفته و کنترل میکنند. تیراد، قهرمان داستان، یکی از پیروان سوم ناجی است که طی داستان به فساد ریشهدار در بدنه پیروان همآیین خود پی میبرد. در کنار درگیریهای ساختگی سران آکسان و محفل ناجی، مانند جنگی که با جزیره آتلان آغاز کردهاند، طبیعت راه خود را پیشمیبرد. مرگهای مشکوک زنان باردار خبر از تغییرات مهمی میدهد که از کنترل فرامین ناجی خارج است.
آسین را غواصان آویژ وسط دریا بالای شهر پیش از آب تهران پیدا کرده بودند. منطقه غواصی غنی و پرخطری که هم غواصان آکسان و هم غواصان آتلان از آنجا بلوکهای سیمانی، آجر، سنگ و آهن غواصی میکردند. آسین روی کلکی کوچک بیهوش افتاده بود و موج دریا او را تکانتکان میداد. شاید اگر کمی دیرتر پیدایش کرده بودند، به درون آب غلتیده بود. هیچچیز همراهش نبود. نه آب، نه غذا. معلوم نبود چند وقت روی آب بوده اما بهنظرشان آمده بود او را بابت خطایی مجازات کرده بودند و احتمالا مجازاتش مرگ بوده. یک سال پیش از تولد دالیا، ماهیگیران آویژ، او را از آب گرفتند و به کشتی آوردند. آسین به زبان آنها حرف نمیزد و نمیتوانست توضیح دهد چه اتفاقی برایش افتاده. بعدها هم که تنها مترجمش دالیا بود و بالاخره میتوانستند از طریق دالیا بپرسند، آسین یکه و تنها وسط دریا چه میکرده، از کجا آمده و گذشتهاش چه بوده، دیگر کسی کنجکاو نبود. از آن زمان خیلی گذشته بود و گذشته مبهم آسین به فراموشی سپرده شده بود.
پدر دالیا کر و لال بود. اما غواص ماهری بود. خودش او را از آب گرفته بود و بیکلامی آسین برایش قابل تحمل بود. آسین زبان مردم آکسان را تا حدی میفهمید اما نمیتوانست به زبان آنها صحبت کند. خیلی زود همه به کر و لالی او عادت کرده بودند. خود آسین هم همینطور. یک سال نگذشته بود که دالیا متولد شد و اهالی آویژ ازدواج آنها را رسمی اعلام کردند. دالیا بدون مو و ناخن به دنیا آمده بود. پوست بدنش را باید مدام مرطوب میکردند وگرنه شکافته میشد و از مویرگهای ریز کف سرش، خون بیرون میزد. اما انگار برای آسین عادی بود. ته دلش خوشحال بود که نوزاد مثل خودش انگشتهای به هم پیوسته ندارد. ناخن نداشتن مشکلی ایجاد نمیکرد و مرطوب نگه داشتن پوست سر، برای ساکنین دریا کار سختی نبود. اما اینها را نمیتوانست به همسرش و اهالی کشتی آویژ که نوزاد را ناقصالخلقه میدانستند توضیح دهد. زنان کشتی از رئیس آویژ خواسته بودند موجود ناقصی را که برایشان نحوست میآورد به دریا بیندازد. ارداز نگاهی به دستهای نوزاد کرده و گفته بود ممکن است ناخنهایش دیرتر دربیایند، همزمان با دندانهایش. همین توجیه، زنان کشتی را قانع کرده و خطر کشته شدن نوزاد را به تعویق انداخته بود و آسین میدانست خیلی زود همه غیرعادی بودن نوزاد را فراموش خواهند کرد. دالیا نمیتوانست به راحتی چیزی را بلند یا از هم جدا کند. بهنظر بیاحتیاط و خرابکار میآمد و مهارت دستش ناشیانه و ضعیف بود. اما آسین میدانست لیزخوردن و افتادن مدام اشیا از دست دالیا بهخاطر ناخن نداشتن است. خودش به فکر ناخنهای مصنوعی افتاده بود. برای دالیا صفحات ظریف فلزی با بندهای چرمی ساخته بود و دالیا را بهکارکردن با انگشتان دستش عادت داده بود. دالیا با اینکه ظرافتی در انگشتان دست نداشت، بازوهایی قوی داشت و ششهایی پر حجم. آسین به دخترش افتخار میکرد که پا به پای او شنا و غواصی میکرد. خیلی بیشتر و بهتر از مردان و زنان آویژ. آسین همپای پدر دالیا غواصی میکرد. عضلاتی قوی داشت و در شنا، هیچکس بهسرعت او نمیرسید. چیزهای عجیبی از شهرهای غرقشده پیدا میکرد. سنگهای بزرگی که معلوم بود به شکل جانداران پیش از آب تراشیده شده بودند، چهارچوبهای بزرگ چوبی، شیشههای قطور و... یکبار سنگی با خود بالا آورده بود که شبیه سر یک انسان بود. بعد از پاککردن خزهها، همه با دقت به آن نگاه کرده بودند. هر کس چیزی میگفت. بهنظر دالیا که آن زمان خردسال بود به مردی شبیه بود که چیزی دور سرش پیچیده باشد. اما طرح صورت خورده شده و در هم بود. به هر حال سنگ یک تکه باارزشی بود که یکی از کشتیهای آهنگری و ابزارسازی بهعنوان سندان از آنها خریداری کرده و سکه قابل توجهی در بازار آکسان برایش پرداخته بود. آسین تا 5سال بعد از تولد دالیا، باردار نشده بود. و ای کاش هرگز دوباره باردار نمیشد. همه میدانستند دریا فراموشی میآورد. معلوم نبود بابت شوری آب بود یا آفتابهای داغ فصل آفتاب، مه و باران فصل باران یا ماهیهای کمحافظهای که تنها خوراکشان بود. ساکنین دریا حافظه ضعیفی داشتند و تقریبا خاطرات برایشان بیمعنا بود. شاید برای همین بود که به حافظه کشتی به گل نشسته ناجی اتکا میکردند و تمام گذشته خود را به آن سپرده بودند. همهچیز را فراموش نمیکردند، اما آنچه به یادشان میماند همیشه در هالهای از شک و ابهام بود. انگار گذشتهای وجود نداشت و آیندهای در کار نبود. زمان هم مثل کشتی معلق آنها، به تعلیق در میآمد. این فراموشی مردمان دریا که تا مدتی به آسین امان داده بود، حالا او را به خطر انداخته بود. درست که آسین گذشتهای مبهم داشت و فرزندی که بهنظر شبیه دیگران نبود. اما گذشته ساکنین کشتی چقدر واضحتر از گذشته او بود؟ آسین یکی از افراد گروه غواصی آویژ بود و این گروه در عمل درآمد آویژ را به دوش میکشید. هیچکس در این شکی نداشت اما فقط تا زمانی که غواص بودن آسین به گذشته سپرده نشده بود.
فرزند دوم سوراخهای بینیاش باز نبود. چند لحظه بیشتر در دنیای بیرون از رحم مادر، زنده نمانده بود. زنان کشتی پیش از آنکه مرگ نوزاد او را فراموش کنند، به او توصیه کرده بودند از غواصی پرهیز کند. میگفتند فرامین ناجی زنان باردار را از غواصی منع کرده و ناجی بیدلیل چیزی را منع نکرده بود. حاصلش همین میشد، جنینهایی که زیر فشار آب، درست شکل نمیگرفتند و نوزادهایی که زنده نمیمانند. آسین مقاومت کرده بود. ترجیح داده بود مدتی باردار نشود و به کارش ادامه دهد. همه میدانستند عمر غواصها طولانی نیست. همه جور حادثه و اتفاقی در کمینشان بود: از گرفتارشدن در مکانهای بسته زیر آب، غرق شدن بهخاطر سوراخ کپسول اکسیژن یا پارگی شلنگ گرفته تا فشار زیاد آب و حمل اجسام سنگین که با عث شکستن کمر، از کار افتادن قلب یا خونریزی مغزی میشد. غواصان معمولا بین 10 تا 15سال مفید کار میکردند و بعد مشکلات جسمانیشان شروع میشد و مجبور بودند در کنار افراد پیر کشتی و کودکان بنشینند و از خاطرات محو دوران غواصی بگویند که همیشه با قصههای شگرف درهم میآمیخت، و اگر وضع جسمیشان اجازه میداد قایقرانی و ماهیگیری میکردند. آسین میدانست پیش از آنکه باروری خود را از دست دهد دوره غواصیاش بهسر خواهد آمد. میشد دیرتر بچهدار شود اما سن غواصی محدود بود و نمیخواست خیلی زود از آن کنار بگیرد.
هیچچیز برای آسین زیباتر از تماشای شهرهای غرقشده نبود. دنیای زیر آب جذابتر از دنیای بالای آب بود. سکون و سکوت بود و تاریکی؛ هزارتوی سنگها، آجرها، شیشهها و پلاستیکها و اشیا و اجسامی که بهدست انسانها شکل گرفته و ابزارهایی که برای مردمان بعد از آب تنها معماهایی بیپاسخ بودند. حتما تمام حجمهای خاکستری و خزه بسته، پیش از غرقشدن رنگهای شفاف و زیبایی داشتهاند. ساختمانهای عظیم و تودرتو که زمانی انسانها در آنها زندگی میکردند و حالا خزهها دیوارهایشان را پوشانده بودند و مأوای ماهیهای ریز و درشت شده بود. اجازه نداشتند وارد ساختمانها شوند. معلوم نبود بعد از صدها سال در فضاهای بسته کابینهای ساختمانها، چه خطری در کمین بود. بیشتر غواصی آنها به کندن تکههای سنگ و آجر از بالاترین سطوح ساختمانها میگذشت. آسین بیاجازه خودش را به کف شهر که زمانی محل رفتوآمد انسانها بود میرساند و چیزهای جالبی پیدا میکرد. با اینکه در این 300سال، غواصان آکسان و آتلان، هر چیز به دردبخوری را که ته این شهر پیدا میشده، بیرون آورده بودند، هنوز با گشت زدن زیاد در کف آب میشد لاشه اتومبیلی را پیدا کرد که موتورش را پیشتر غواصی بالا کشیده اما به بدنه آن دست نزده باشد. بالا آوردن موتور و بدنه اتومبیلها به گروههای چندنفره و موتور بالاآورنده نیاز داشت. اما آسین قطعات کوچکی از آنها میکند و با خود به سطح آب میآورد. مثل آینه یکدست و سالمی که پشتش نیمکرهای سفیدرنگ داشت. آسین آینه را برای دالیا آورده بود اما مجبور شده بود به گروه فروش غواصی تحویل دهد. چنین آینه سالمی خریداران زیادی داشت.
3سال بعد از زایمان دوم، آسین ناخواسته باردار شد. دالیا بالغ شده بود و اجازه گرفته بود دالیا را برای غواصی همراه خودش به زیر آب ببرد که تصمیم گرفت به حرف زنان کشتی گوش کند و تا تولد نوزاد غواصی را کنار بگذارد. 8ماه روی کشتی مانده بود. کار سنگینی انجام نمیداد و وقتی در نظافت و کارهای آشپزخانه کمک میکرد، حواسش به جنینی بود که در رحم داشت. زیاد خم و راست نمیشد، سر پا نمیایستاد و از بلند کردن چیزهای سنگین خودداری میکرد. دالیا همچنان همراه پدرش و گروه غواصی به شهر غرق شده میرفت. گاهی چند هفته غواصیشان طول میکشید و روزها و شبها برای آسین کش میآمد. حوصلهاش سرمیرفت. کسی نبود که بتواند با او حرف بزند و بیش از همیشه احساس دلتنگی میکرد. نوزاد سوم گوش نداشت و مرده به دنیا آمده بود. زنان کشتی خاطره محو 2 نوزاد مرده دیگر را به اتفاقی که افتاده بود، متصل کرده بودند. با اینکه نوزاد اول آسین زنده مانده بود اما زنان کشتی میگفتند نوزاد بدون ناخن را به دریا انداخته بودند. آسین هم چیزی نمیگفت که یادشان بیندازد دالیا همان نوزاد اولیاست که به دریا انداخته نشد. نمیخواست تصویر مبهم ذهن آنها را مرتب کند و برای دالیا دردسری ایجاد شود. زنان کشتی مرگ نوزاد سوم را هم بهخاطر غواصی آسین میدانستند. دالیا که برای وضع حمل مادرش سفر غواصیاش را لغو کرده بود، برای آسین ترجمه میکرد. هر چه میگفت تمام مدت بارداری، آسین روی کشتی باقیمانده، آنها باور نمیکردند. مطمئن بودند آسین را در این چندماه روی کشتی ندیدهاند. آسین بعد از آخرین زایمانش، بیحال و افسرده شده بود و برای دوری از زخمزبانهای اهالی کشتی تا مدتی روی یکی از قایقهای متصل به کشتی، تنها بهسر میبرد. حوصله هیچکس را نداشت.
مدت کوتاهی نوزادان مرده آسین نقل محفل کشتی آویژ بود. تا اینکه حملههای ماهیهای بزرگ به قایقهای ماهیگیری و غواصی آویژ آغاز شد. مرگ ماهیگیران، گمشدن گروههای غواصی و حمله دستهای از ماهیهای بزرگ به کف کشتی، اهالی کشتی را ترسانده بود. جایی برای صحبت از آسین و نوزادان مردهاش باقینمانده بود و آسین تصور میکرد حافظه اهالی کشتی درباره او پاک شده است. اما بعد از مدتی، اهالی کشتی به حملههای ماهیها و مرگها عادت کردند و با مرگ سومین زن باردار کشتی آویژ، آسین را از هزارتوی حافظه مبهمشان بیرون کشیده بودند. زنان باردار از وضع حمل روی کشتی امتناع میکردند و به آب میزدند. نه اثری از خودشان باقی میماند، نه از نوزادشان. زنان کشتی حمله ماهیها و مرگ زنان باردار را به آسین ربط میدادند. به نحوستی که با خودش آورده بود و نقض فرامین ناجی از سوی زنان غواص. آسین ناخواسته سمبل بیش از 30زن غواص کشتی شده بود. هم بهخاطر افتخارآفرینیاش در این کار و هم نوزادان مردهاش.