قصههای کهن
مالک دینار
نقل است که وقتی «مالک دینار» بیمار شد، آرزوی گوشت در دل او افتاد. 10روز صبر کرد و چون کار از دست شد، به دکان رواسی(کله پزی) رفت و دو سه پاچه گوسفندی خرید و در آستین نهاد و رفت. رواس، شاگردی داشت. در عقب او فرستاد و گفت: «بنگر تا چه میکند.» زمانی گذشت که شاگرد گریان باز آمد و گفت: «از اینجا به جایی رفت که خالی بود و آن پاچه را از آستین بیرون کرد و دو سه بار بویید.پس گفت: «ای نفس، بیش از اینت نمیرسد.» و آن نان و پاچه به درویش داد.»

تذکرة الاولیا – عطار نیشابوری