• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
چهار شنبه 7 آذر 1397
کد مطلب : 39073
+
-

حکم وزیر

قصه‌های کهن
حکم وزیر


یکی از بندگان عمرولیث گریخته بود. کسان در عقبش برفتند و باز آوردند. وزیر را با وی غرضی بود و اشارت به کشتن فرمود تا دگر بندگان چنین فعل روا ندارند. بنده پیش عمرو سر بر زمین نهاد و گفت: هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست.

بنده چه دعوی کند؟ حکم خداوند راست اما به موجب آن که پرورده نعمت این خاندانم، نخواهم که در قیامت به خون من گرفتار آیی. اجازت فرمای تا وزیر را بکشم آنگه به قصاص او بفرمای خون مرا ریختن تا بحق کشته باشی. ملک را خنده گرفت. وزیر را گفت چه مصلحت می‌بینی؟ گفت: ای خداوند جهان! از بهر خدای این شوخ‌دیده (چشم دریده) را به صدقات گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیفکند. گناه از من است و قول حکیمان معتبر که گفته‌اند:

چون کردی با کلوخ اندر پیکار
سر خود را بنادانی شکستی
چو تیر انداختی بر روی دشمن
چنین دان کاندر آماجش نشستی
 

گلستان سعدی

این خبر را به اشتراک بگذارید