موسیقی فیلم، به چه مولفههایی مجهز است؟
موسیقی قبل از سینما تصویر داشت
گفتوگو با کریستف رضاعی- آهنگساز- درباره دنیای موسیقی فیلم و تجربههایش
نگار حسینخانی
چطور ممکن است صداها «در دنیای تو ساعت چند است؟» حس کوچههای نمزده و آن رطوبت چسبناک عشق را روی تنتان ننشاند؟ چطور ممکن است عاشق رشت نشوید و بوی ماهی همه وجودتان را پر نکند؟ چطور ممکن است با موسیقی متن «ماهی و گربه» دلهره، خرخرهتان را نچسبد و مرگ، چاقو روی پوست نرمتان نکشد؟ چطور ممکن است موسیقی، سکوت سردتان را نشکند و با تصویرش همه آن سفید و سیاههای معمول را به رؤیایی رنگارنگ نکشاند. با کریستف رضاعی درباره موسیقی متن و متن موسیقی صحبت کردهایم. او آثار درخشانی خلق کرده که پیش و گاه بیش از تصویر در خاطره میمانند. اما خودش معتقد است که همه آن رنگهایی که به ما بخشیده، فقط و فقط در خدمت تصویر بودهاند و تصمیم کارگردان. رضاعی درباره مولفهها و مشخصههای موسیقی فیلم و آهنگسازی روی تصویر میگوید.
موسیقی فیلم را اگر بتوان بهعنوان هنر هشتم درنظر گرفت، درباره این هنر میانرشتهای، موسیقیدان وامدار فیلمساز است یا فیلمساز وامدار موسیقیدان؟
با این گزاره چندان موافق نیستم که موسیقی فیلم را هنر هشتم بدانیم چون بهنظر من موسیقی، موسیقی است و بهنظرم هنر اول است. پیش از اینکه فیلم وجود داشته باشد، موسیقی تصویری بود. کافی است آثار کلود دبوسی، آهنگساز فرانسوی قرن بیستم را بشنوید، چشمها را ببندید و تصویر ببینید. وقتی فیلم بهوجود آمد، کنار موسیقی شکل گرفت. فیلم صامت بدون موسیقی نبود؛ اگر نه شما آن دوران تصاویری بدون هیچ صدایی میدیدید. در آن روزگار تکسازی مثل پیانو در سالن سینما مینواختند و سینما بدون موسیقی قابل تصور نبود. اما وقتی صدا ضبط شد و دیالوگ روی فیلم قرار گرفت، آمبیانس و افکت روی آن آمد، دیگر کمتر بر موسیقی تأکید شد و این به نوعی به ضرر فیلم بود چون گاهی سکوت بین موسیقیها میتوانست چیزهایی به فیلم اضافه کند. در فیلمهای صامت موسیقی 2 نقش داشت؛ یکی حس تصویر و حرکت را میرساند و دیگر آنکه صدای آپارات را خفه میکرد. اما وقتی تکنیک پخش فیلم بهتر شد، دیگر آن صدای آپارات نبود و این حق انتخاب را به کارگردان میداد که دیالوگ روی فیلم بگذارد یا از موسیقی و... استفاده کند. این، هم به ضرر موسیقی بود چون دیگر وجودش را ضروری نمیکرد و هم به سود آن چون لازم نبود از ابتدا تا انتهای فیلم موسیقی بشنویم. پس از اینکه موسیقی در فیلمها کمرنگ و در جایی حذف شدند، ما فیلمهایی را تماشا کردیم که به آن واقعیتگرا میگفتند و نیاز به آن حس تخیلی که موسیقی در هنر هفتم، سینما ایجاد میکرد، نداشتند.
خب با این تفاسیر، آهنگساز فیلم باید به چه مولفههایی مجهز شود؟
آهنگسازی که قرار است روی تصویر موسیقی بسازد باید علم موسیقی را بداند؛ هم آهنگسازی و هم شناخت ابزار موسیقی. آهنگساز باید بداند که زمان خلق، هنر و تخیلش در خدمت دیگری است. خلق اثری هنری که در فیلم خلق میشود، میتواند کارکرد جداگانهای داشته باشد و با تخیل تصویر را کاراتر کند. موسیقی این امکان را دارد که تصویر بسازد و گاه فراتر از تصاویری است که سینما به ما ارائه میکند. گاهی ما موسیقی متن فیلمهایی را جداگانه میشنویم و میتوانیم از آن لذت ببریم و تصاویری در ذهن برای آن قطعات موسیقی تصور کنیم. از سویی آهنگسازی برای فیلم به نوعی آهنگسازی سفارشی است و باید آنچه کارگردان میخواهد، ایجاد شود ولی باید آهنگساز بیان و شخصیت موسیقایی خود را حفظ کند؛ یعنی در عین در خدمت فیلمبودن امضای خود را داشته باشد. حفظ این شخصیت هنری باعث موفقیت آن موسیقی میشود.
اما گاهی موسیقی فیلم به اندازهای مستقل است که میتوان بهعنوان اثری جداگانه به آن گوش کرد؛ اینطور نیست؟
ما نمیدانیم موسیقی تا چه اندازه خود را از فیلم مستقل کرده است. کسانی که موسیقی را جداگانه میشنوند، اغلب با تصاویری که از فیلم دارند، موسیقی را گوش میکنند. موسیقی هرچند تصویرساز است اما موسیقی متن یادآور فیلم خواهد بود. وقتی کارگردان تصمیم میگیرد، آن موسیقی روی فیلم قرار بگیرد، جدایی موسیقی پس از آن، جدایی نسبی خواهد بود. متأسفانه پس از مدتی انگار کارگردانان در ایران مخالفتی با آهنگساز پیدا میکنند، درحالیکه لازم است بدانند آهنگساز نیز مثل دیگر عوامل در خدمت فیلم است نه زائد بر آن. گاهی پیش میآید فیلم، موسیقی انتخابی داشته باشد، مثلا روی فیلمهای استنلی کوبریک موسیقی واگنر یا بتهوون است. این آثار را جداگانه میشنویم. مقایسه اینکه موسیقی بتهوون بهتر است یا اثر کوبریک مقایسه درستی نیست.
آیا تا این اندازه در خدمت فیلم و نظر کارگردانبودن، آهنگساز را محدود نمیکند و آیا این محدودیت نافی خلق نیست؟
خوشبختانه هر هنرمند آهنگسازی میتواند انتخاب کند که موسیقی فیلم بسازد یا نه. خیلی از آهنگسازان هستند که انتخاب میکنند خلاقیت خود را صرف کار دیگری نکنند و اثری مستقل داشته باشند. آهنگ ساختن برای فیلم، انتخاب و چالش به همراه میآورد. من هم موسیقی و هم تصویر را دوست دارم و کارهای تبلیغاتی داشتهام و هماهنگ کردن موسیقی روی تصویر برایم جالب بود. موسیقی فیلم برای من مثل زندگی است. موسیقی اگر هنر باشد آبستن رهایی، آزادی و خلق خواهد بود. زندگی ما پر از محدودیت است، حتی همین کالبدی که ما را مجبور به خوردن و خوابیدن میکند و اجتماعی که برایمان بایدها و نبایدهایی درنظر میگیرد، اگر بتوانیم راه رهایی از بین این چهارچوبها را پیدا کنیم، برندهایم. آهنگساز باید با خواستههای کارگردان کنار بیاید و حتی فهم اینکه آن کارگردان چه میخواهد و شخصیتشناسی کارگردان و تسلط به علایق و شناخت فیلم و تصویری که میخواهد به نمایش بگذارد، همه میتواند آن چهارچوبهایی باشد که ما را به سمت رهایی سوق میدهد. پس از مجهز شدن به این ادراک، آهنگساز میتواند مشغول خلق آن قطعه شود. پس این محدودیت چندان بد نیست و میتواند حس خوب به ما بدهد.
برای آهنگسازی آیا به شخصیتهای فیلم هم فکر میکنید؛ مثلا برای اینکه درک درباره شخصیتی را برای تماشاگر بیشتر کنید با صدا و موسیقی خاصی نشانش بدهید؟
یکی از جذابیتهای ساخت موسیقی فیلم، همین کار کردن روی شخصیتهاست. از جذابیتهای این بخش انتخاب ساز یا موسیقی براساس شخصیتهای فیلم است. البته میشود به این مسائل نپرداخت و به عمق داستان فیلم توجه کرد. انیو موریکونه - آهنگساز ایتالیایی- میگوید که موسیقی ناگفتهها و نادیدههاست در فیلم. البته این را میشود به این گزاره اضافه کرد که حسن موسیقی به آن است که اثر دوبعدی را در پرسوناژها و داستان به بعد دیگری، یعنی تخیل پیوند میدهد. گاهی یک جمله مثل «دوستات دارم» با موسیقی بعد تازهای پیدا میکند. اما باز همه اینها بهنظر کارگردان وابسته است.
ممکن است در عین این وابستگی بهنظر کارگردان و در خدمت فیلمبودن آهنگساز بتواند امضای خودش را حفظ کند؟
آثار الکساندر دسپلا- موسیقیدان فرانسویالاصل- چنین ویژگیای دارد یا برنارد هرمان، آهنگساز آثار آلفرد هیچکاک. او در عین اینکه در خدمت فیلم است شخصیت و امضای خود را حفظ میکند.
بهنظرتان در کدام یک از آثارتان توانستهاید چنین رضایتی برای خودتان و کارگردان ایجاد کنید، در عین اینکه اثر کاملا موفق بوده است؟
این برای هیچکس قابل پیشبینی نیست؛ مثلا در استقبال از در دنیای تو ساعت چند است هم من و هم صفی یزدانیان، کارگردان فیلم، از ابراز احساسات متعجب شده بودیم. این موفقیت هیچگاه قابل پیشبینی نیست. هر چند دوست داشتن مردم معیار نیست، اما این همسوشدن میتواند جالب و هیجانانگیز باشد. بهنظر خودم اما در ماهی و گربه از نظر آهنگسازی و رنگآمیزی ارکستر کاری انجام دادم که برایم ارزش موسیقی ویژهای دارد. در دنیای تو... موسیقی ساده و سبکی دارد که خوشحالم به این مرحله رسیدم که 3 ملودی کوبایی، پانامایی و روسی را توانستم با تنظیم مجدد و استفاده از ترانه مردمی بسازم. اما در ماهی و گربه کار دیگری انجام دادهام. در همه کارهایم سعی کردم صداقت هنری خودم را حفظ کنم و این برای خودم از همهچیز مهمتر است.
بهعنوان آهنگساز چه زمانی به فیلم اضافه میشوید؛ پیش تولید یا پس از اتمام فیلمبرداری؟
گاهی ابتدا و در پیشتولید و گاهی آخر. اما خودم دوست دارم تصویر را ببینم. بهترین حالت این است که سناریو خوانده و صحبت شود و وقتی فیلمبرداری تمام شد با طول و عرض سکانسها و پایانبندی، کار نهایی انجام شود. چون گاهی سناریو خوب است و اجرا جالب نیست و گاهی برعکس. ترجیح من این است که تصاویر را ببینم و بعد کار بسازم.