داستانک
![بازی جنگ](/img/newspaper_pages/1397/08%20ABAN/27/rooye/E%20L%20S%20A/2412.jpg)
سرجوخه جان توماس بهخاطر وحشت از خشونت باورنکردنی اولین نبردی که در آن شرکت کرده بود و در اطرافش جریان داشت در میان گل و لای چُندک زده بود.
در میان غوغای جنگ صدای مادرش در گوشش پیچید: «جانی! وقت شام است!»
سرجوخه توماس، با چشمهای اشکآلود، ام-16 خود را به زمین انداخت و به طرف صدا دوید.
مسلسلی زمانی کوتاه به صدا درآمد، بعد خاموش شد.