• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
شنبه 26 آبان 1397
کد مطلب : 37741
+
-

آدم‌ها در لحظه بیکارشدن به چه فکر می‌کنند؟

بی‌تابیِ بیکاری

داستان احساس یک بی‌شغل بدون روتوش و دخل و تصرف و چند نکته برای پیدا کردن کار

زهرا رستگارمقدم

آدم‌ها در لحظه بیکاری تنها می‌شوند انگار. حس می‌کنند این خودشان نیستند که قرار است افسار زندگی را در دست بگیرند و بتازانند. انگار لگام، دست سرنوشت افتاده و به هر سو که می‌خواهد می‌کشاند. پشت سیستمی نشسته و با کامپیوتر بازی می‌کند. بعد از یک‌ساعت سرش را می‌گذارد روی میز و کمی چرت می‌زند. بعد سر بلند می‌کند و انگشت تعریف شده را روی دستگاه می‌گذارد و ساعت خروج را ثبت می‌کند. سپس خسته و بی‌جان به خانه بازمی‌گردد. او کارمندی بیکار است و از این بیکاری با حقوقش لذت می‌برد؛ خلاف همه بیکارانی که حقوق نمی‌گیرند و روی مبل راحتی خانه حتی شب‌ها هم خواب به چشم‌هایشان نمی‌آید. این متن داستان یک بیکاری بدون روتوش و دخل و تصرف است؛ صرفا لحظه‌هایی از آن زمان که فکر می‌کنند به‌عنوان بیکار تنها هستند.

درجه صفر نوشتار

یکریز غر می‌زد که به هیچ کارش نمی‌رسد و کار، وقتی برای استراحت و تفریح برایش باقی نگذاشته است. همین‌که شنید تعدیلی‌های این ‌ماه شرکت شامل او هم می‌شود، اول فکر کرد پشتش خالی شده و بعد بغضی از اینکه او را نمی‌خواهند دلش را ‌لرزاند. فکر کرد برنامه‌ای برای خودش تنظیم کند تا کارهای عقب افتاده‌ را انجام دهد. اما می‌داند این هم از آن تصمیم‌های شب امتحانی است که به‌خودت قول می‌دهی این‌بار از اول سال درس بخوانی، اما نمی‌خوانی. برای ادامه کار بی‌انگیزه است و سرگیجه‌ای گنگ نمی‌گذارد به فردا فکر کند. تنها چیزی که می‌داند این است که باید انتظار بکشد.

بیکاری کمی بالاتر از صفر و یک‌های معمول

یک‌ماهی است که بیکار شده و به‌نظرش بیکاری خسته‌ترش می‌کند. دروغ نمی‌گوید. روانشناسان معتقدند سفرهای ذهنی روزانه از پیمودن مسافت‌های کاری و فعالیت‌های فیزیکی بیشتر انرژی می‌گیرند. هرچند به ‌کار‌کردن علاقه‌ای ندارد، اما ته ذهنش می‌داند که بیکاری هم نابودش می‌کند. از همان روزها که فهمید عده‌ای را تعدیل می‌کنند، به خیلی‌ها زنگ زد تا کاری برایش دست و پا کنند. هنوز نتیجه‌ای نگرفته است. خانواده فشار می‌آورند که تا اوضاع اقتصادی‌اش حسابی به هم نریخته باید کاری را شروع کند. این فشارها مجبورش می‌کند دروغ بگوید که پروژه‌ای کار می‌کند و گاهی تلفن‌ها را جواب ندهد تا فکر کنند خانه نیست. فکر می‌کند اگر قرار باشد دستگاه فشارسنجی، درجه فشارها را بر روانش بررسی کند، فشار خانواده بسیار عمیق‌تر و ویران‌کننده‌تر از فشار بیکاری است.

بیکاری درجه 2

روی مبل راحتی نشسته و صبح تا شب در اینترنت دنبال کار می‌گردد و رزومه ارسال می‌کند. به محض اینکه می‌شنود بهتر است از همین زمان بیکاری استفاده کند و کار مفید انجام دهد، می‌گوید متمرکز نیست و نمی‌تواند هیچ کاری انجام دهد. باید اول کارش درست شود. او دقیقا همان کسی است که در درجه صفر نوشتار معتقد بود کار اجازه نمی‌دهد به هیچ‌چیز دیگری در زندگی فکر کند. آنقدر طالب است که دنبال کارهای کاذب راه می‌افتد؛ حتی آنهایی که معلوم نیست پولی نصیبش کند. مثل همین چند‌ماه که برای شرکتی کار کرده و هیچ‌چیزی نصیبش نشده. خودش معتقد است مهم نیست، می‌خواسته بیکار نباشد و تیری در تاریکی رها کرده است. اگر پولی گیرش می‌آمد بهتر و حالا که پولی نصیبش نشده حداقل احساس بیکاری نمی‌کند.

پند بزرگان برای فرار از بیکاری

برای اینکه یادش نرود چطور کار می‌کرده گاهی به دوستان و همکارانش سر می‌زند. یکی از آنها که سری در سرها دارد و استاد خطابش می‌کنند می‌گوید: «چند نکته را برای پیدا کردن کار آویزه گوش ات کن! همیشه نشان بده از رئیست کمتر می‌فهمی و گاهی تحسینش کن. نگذار بدانند چقدر در کارت حرفه‌ای هستی و همیشه به‌عنوان یک مبتدی وارد محیط کار جدیدت شو. کمتر نظر بده تا کامل محیط دست‌ات بیاید و گاهی از اینکه بزرگت کنند فرار کن چون همین ارتقا باعث می‌شود زودتر زمینت بزنند».
 

این خبر را به اشتراک بگذارید