پایتختنشینان تنها، زندگی خود را چگونه توصیف میکنند؟
تلخیهای شیرین تنهایی
مثبت و منفی از زندگی مجردی در تهران
آوین آزادی
چراغها را خودت روشن میکنی. با کلی وسیله و کیسه و پلاستیک و... به خانه میرسی و خستهای اما کمکم یاد میگیری چراغها را فقط خودت باید روشن کنی. یاد میگیری منتظر نباشی و یاد میگیری مسئولیت همهچیز پای خود توست. از یک جایی به بعد تو تعبیر درستی از «کسی نیست یک لیوان آب دست ما بدهد» شدهای.
میل به غذا در تو کم و وعدههای غذاییات دوتا یکی میشود. بعد به شکل عجیبی به سکوت عادت میکنی. از یک جایی به بعد، صدای آدمها وقتی بیش از حد بلند یا جملههایشان بیش از حد طولانی باشد، کلافه میشوی.
آرامش تنهایی اما بهترین هدیه آن است. آنقدر همهچیز آرام است که میتوانی بدون دغدغه همه کتابهای معوقه را بخوانی و همه فیلمهای منتظر را ببینی. اختیار همهچیز دست توست؛ تلویزیون، کولر، چینش وسایل، ساعت غذا خوردن، صدای گوشی موبایل، میزان نور اتاق و هزار و یک چیز دیگر که تو تعیینکننده وضعیت آنها هستی.
تجربه تنهایی زندگی کردن، تجربه تلخ شیرینی است که اگر پای حرف همه پایتختنشینان تنها بنشینی، احتمالا آن را تأیید خواهند کرد. اعتیاد به تنهایی فصل مشترک همه جوانانی است که این روزها مستقل شدهاند و در تهران زندگی میکنند؛ اعتیادی که به گفته خودشان هرچه بیشتر از مرز 30 سالگی عبور میکنند، در آنها کمتر میشود.
در تنهایی بزرگ میشوی
تجربه تنهایی زندگی کردن؛ این ترکیبی است که نگار مدام لابهلای حرفهایش به آن اشاره میکند. 12سال است که در پایتخت زندگی میکند که البته خودش را مستقل نمیداند؛ «خانه را پدر و مادرم برای من خریدهاند. هزینههای جانبی زندگیام را هم به نوعی آنها تأمین میکنند. من شاید مثال خوبی برای شما نباشم چرا که تحت فشار هزینههای زندگی مجردی نبودهام.»
او با اشتیاق تأکید میکند که اگر بارها و بارها هم به دنیا بیاید باز تنهایی را انتخاب میکند؛ «من از بچگی به چنین روزی فکر میکردم. همیشه رؤیای تشکیل یک زندگی مستقل در تهران را در سر داشتم. اگرچه خانوادهام مخالف بودند، تا جایی که حتی چندماه اول مجبور شدم با همخانه زندگی کنم اما در نهایت مجاب شدند و حمایتم کردند. تنهایی انتخاب بیبرو برگرد من بوده و خواهد بود اما همانقدر که این تنهایی در این سالها برای من مفید بود به من ضرر رساند.»
نگار تجربه مدتی مستقل بودن و تنهایی زندگیکردن را لازمه هر فردی میداند و میگوید: «وقتی تنها باشی، تجربه میکنی، قوی میشوی و لایههای جدیدی از شخصیت خود را کشف میکنی. تنهایی به رشد تو کمک میکند و تو را تغییر میدهد؛ تغییراتی که هرگز در زندگی جمعی آن را تجربه نخواهی کرد».
او ادامه میدهد:« آدمها را در تنهایی بهتر میشناسی و دوستان واقعیتری پیدا میکنی. حتی تنهایی قدرت نه گفتن تو را بالا میبرد؛ چرا که اگر نتوانی نه بگویی باید تا همیشه اجراکننده خواستههای اطرافیانت باشی! البته این را هم بگویم که بعد از مدتی برای خودت یک پا آچار فرانسه میشوی. من کمکم خودم به تعمیر همه وسایل خانه مسلط شدهام و آشپزی کردن را با هر امکانات و در هر شرایطی یاد گرفتهام».
نگار اعترافات صادقانهای هم دارد؛« با اینکه اعتیاد شدیدی به تنهایی پیدا کردهام اما اقرار میکنم که امروز و بعد از گذشت 12سال، کمتر از گذشته به لحظههای تنهایی نیاز دارم. بهانهگیر شدهام و دوست دارم اغلب اوقات در جمع باشم. از طرفی از وقتی تنها زندگی میکنم ترسوتر شدهام و گاهی حتی صدای رعد و برق مرا آزار میدهد».
هزینههای نجومی زندگی تنهایی در تهران
« زندگی تنهایی برای من شیرین است. تنهایی انتخاب من نبود اما بعد از مدتی، به آن خو گرفتهام.»؛ اینها را سارا میگوید. او حدود 2سال است که در غرب تهران ساکن شده و زندگی میکند. نکات مثبت تنهایی برای او به گفته خودش هزاران بار بیشتر از نکات منفی آن است.
«نمیتوان ادعا کرد تنهایی سراسر لذت است. خود من زمانهای بسیاری از روز، احساس تنهایی میکنم. انجام یکسری از کارها هم هنوز برای من سخت است. بهخصوص که از ابتدا بهخاطر جنسیتم آنها را نیاموختهام. خراب شدن یک وسیله در خانه برای من خیلی دردسرآفرین است. از طرفی تقریبا تمام حقوق یکماه من به هزینههای جانبی خانه میرود و همین باعث شده که مجبور به صرفهجویی در همه حوزهها شوم. گاهی حتی برای خرید یکدست لباس مجبورم ساعتها دودوتاچهارتا کنم.»
سارا ادامه میدهد: « همه این دردسرها اما برای من به شیرینی مستقل شدن میارزد. تنهایی اگر چه انتخاب خود من نبوده و به نوعی مجبور شدم به آن تن دهم اما اگر دوباره بخواهم تصمیم بگیرم قطعا زندگی مجردی را انتخاب خواهم کرد».
تنهایی؛چرخه باطل تکراری
مجید برخلاف سارا و نگار فکر میکند. 5سالی میشود که ساکن تهران است اما تنهایی انتخاب او نبوده و به گفته خودش در تبعید است؛ «خسته و کوفته به خانه میرسی. دلت یک وعده غذای گرم میخواهد یا یک خانواده که در انتظار تو باشند اما خبری از اینها نیست. کمکم به ماشین کار تبدیل میشوی و کار میکنی و کار میکنی و کار میکنی تا شاید زودتر سر و سامانی بگیری اما آنقدر هزینههای زندگی در تهران زیاد است و هر سال هم زیادتر میشود که تو در یک لوپ باطل میافتی؛ تنهایی، کار، هزینهکردن. شک نکنید اگر در شهرستان ما هم به اندازه تهران فرصت تحصیلی یا شغلی بود، من تن به زندگی مجردی نمیدادم.»
مجید که انگار دلش خیلی پر است، ادامه میدهد:« من در خانواده شلوغی به دنیا آمده و بزرگ شدهام. دوست ندارم در شبی مثل شب یلدا، در جشنها و تعطیلیها، تنها باشم اما رفتوآمد مدام به شهری مثل بجنورد هم برایم ممکن نیست.
از طرفی بیش از یک میلیون تومان در ماه کرایه میدهم و مدام هزینههای جانبی روی دستم میماند و این باعث میشود روند پیشرفت کردن من به کندی جلو رود. در چنین شرایطی این تنهایی اجباری چه سودی برای من دارد؟».
* تجربه تنهایی زندگی کردن، تجربه تلخ شیرینی است که اگر پای حرف همه پایتختنشینان تنها بنشینی، احتمالا آن را تأیید خواهند کرد. اعتیاد به تنهایی فصل مشترک همه جوانانی است که این روزها مستقل شدهاند و در تهران زندگی میکنند؛ اعتیادی که به گفته خودشان هرچه بیشتر از مرز 30 سالگی عبور میکنند، در آنها کمتر میشود.