• سه شنبه 11 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 21 شوال 1445
  • 2024 Apr 30
سه شنبه 19 دی 1396
کد مطلب : 3631
+
-

روایت محمد هاشمی از روز درگذشت آیت‌الله

بی‌تابی در مجاورت اتاق احیا

بی‌تابی در مجاورت اتاق احیا

فرزانه آیینی:

گام‌هایش را آهسته برمی‌دارد و مهربان است و پرحوصله. تجربه زندگی 75ساله، چنان او را سردوگرم‌چشیده کرده است که برای اظهارنظر درباره هر موضوعی سعی می‌‌کند پیش و پس ماجرا را ببیند و نظراتش را بر تجربه‌هایش استوار کند.

محمد هاشمی، برادر کوچک آیت‌الله اکبر هاشمی‌رفسنجانی است؛ کسی که همواره همگام، همراه و حامی او بوده و در حمایت و پشتیبانی از آیت‌الله، لحظه‌ای درنگ نکرده است. 

از روز درگذشت آیت‌الله هاشمی که می‌پرسم آن‌قدر متاثر می‌شود که تمرکزش را در پاسخ به سؤالات از دست می‌دهد و مدام با انگشت اشاره‌اش در ظرف شکری که کنار فنجان قهوه‌اش است، طرح‌های ریز و درشت می‌کشد. روایت او از 19دی‌ماه سال95 و حال‌وهوای اورژانس بیمارستان شهدای تجریش  را در بخشی از گفت وگو می‌خوانیم:

 

 

 

فعالان سیاسی و رسانه‌ها به مرحوم آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی لقب «شاقول سیاست» داده‌اند؛ به ‌نظر شما فاکتور‌هایی که سبب شده بود آیت‌الله هاشمی به چنین جایگاهی دست یابند چه بود؟

اگر به روند زندگی سیاسی ـ اجتماعی آیت‌الله‌هاشمی رفسنجانی توجه کنیم دلیل انتخاب این عنوان برای آن مرحوم به‌خوبی روشن می‌شود.

ایشان از سال36 یعنی از همان آغاز مبارزات انقلابی به بعد، یکی از شخصیت‌های مؤثر و فعال و محوری در مبارزه بودند.

آیت‌الله هاشمی از قم ـ به‌عنوان شاگرد و همراه امام ـ مبارزات را آغاز کردند.

همراهی ایشان با امام چنان بود که امام همواره کارهای محوری را به هاشمی می‌سپردند. نمونه‌اش هم در روند موضع‌گیری امام در مورد لایحه کاپیتولاسیون مشهود است.

آن‌روزها مثل حالا نبود که در روند تصویب و اجرای قانون، همه جزئیات، شفاف و در دسترس عموم باشد؛ مجلس، برخی امور را محرمانه مصوب می‌کرد و کمیته‌های اجرایی قوانین نیز محرمانه امور را جلو می‌بردند؛ به همین دلیل عامه و اکثریت مردم نمی‌دانستند مثلا قانونی چون کاپیتولاسیون چیست!

آن ایام زمزمه‌هایی درباره تصویب این قانون در برخی محافل مطرح شده بود. مرحوم آیت‌الله هاشمی زمزمه‌ها را به امام منتقل کردند و امام هم چون به آیت‌الله هاشمی اعتماد داشتند، ایشان را مأمور تحقیق و جمع‌آوری اطلاعات در این زمینه کردند.

به این ترتیب آقای هاشمی به تهران می‌روند و در ارتباط با برخی شخصیت‌ها، مدارک لازم را جمع‌آوری می‌کنند و 3سند رسمی هم در این باره به امام ارائه می‌دهند. بعد هم امام به واسطه این مدارک و اسناد، آن بیانیه مشهور را صادر کردند که در نهایت منجر به آگاهی مردم و سپس تبعید امام از ایران به ترکیه شد.

نقش آیت‌الله هاشمی در جریان انقلاب و پس از آن نیز همواره نقشی محوری بود. ایشان از نظر اعتقادی و سیاسی مشی اعتدال‌گرایانه داشتند؛ یعنی با افراط و تفریط مخالف بودند. این روند از قبل از نهضت در شخصیت‌شان کاملا آشکار بود و بعد از پیروزی انقلاب و حضورشان در سمت‌های مختلف هم این روحیه بیشتر به چشم آمد.

ایشان در معرفی افراد و به‌کارگیری‌ آنها در جایگاه‌های سیاسی و مدیریتی، نقش تعیین‌کننده‌ای داشتند و همین وی‍ژگی سبب شد که در سال‌های اخیر هم به کفه تعادل عالم سیاست داخلی ایران بدل شوند.

به‌واسطه این اعتدال و نقش محوری در نظام بود که عقلای هر دو جناح سیاسی شاخص کشور که خردگرایی رویه امور‌شان بود در امور مهم برای مشاوره‌گرفتن، به هاشمی مراجعه می‌کردند؛ آیت‌الله هاشمی هم که تلاش‌شان موقوف به جذب همه سلایق و حفظ آنها بود دلسوزانه با آنها برخورد می‌کردند و سعی داشتند آنچه را به مصلحت نظام و مردم است در نظر بگیرند؛ هرچند افراد افراطی هر دو طیف، از مخالفان جدی هاشمی بودند و برای شکستن این محور اعتدالی، تلاش می‌کردند.

 

اما به‌رغم این جایگاه اعتدالی و محوری، آیت‌الله هاشمی چهره‌ای بودند که هم از سوی اصولگراها و هم از سوی طیفی از اصلاح‌طلبان، مورد نقدهای تند و تیز قرار می‌گرفتند و هر دو جناح سیاسی، زمانی در صف اول هاشمی‌ستیزی قرار داشتند؛ به نظر شما چه چیزی عامل این هاشمی‌ستیزی بود؟

متأسفانه افراطیون و تندروها همواره و در هر دوره‌ای آیت‌الله هاشمی را سیبل نقدهایشان قرار می‌دادند. آنها تعبیر درستی در مورد آیت‌الله هاشمی به ‌کار می‌بردند و می‌گفتند او «نخستین خاکریز» برای ضربه‌زدن به نظام جمهوری اسلامی است.

 البته باید به این نکته اشاره کنم که هدف تندروها و افراطیون، بیشتر از تخریب آیت‌الله هاشمی بود؛ همه آنهایی که مخالف اصل نظام جمهوری اسلامی و درصدد براندازی نظام بودند، اول هاشمی را می‌زدند و بعد سراغ امام یا مقام‌معظم رهبری می‌رفتند. آنها آیت‌الله هاشمی را شخصیتی می‌دانستند که نظام، قائم بر او بوده است؛ به همین دلیل همواره درصدد بودند که هاشمی را حذف کنند و ترور فیزیکی و شخصیتی آیت‌الله هاشمی همیشه در دستور کار مخالفان نظام قرار داشت. آیت‌الله هاشمی 3بار تهدید به ترور فیزیکی شدند و بارها و بارها به‌ دلیل شایعه‌پراکنی‌ها و دروغگویی‌های افراطیون مورد ترور شخصیتی قرار گرفتند.

 

این روند سبب خستگی و گلایه آیت‌الله هاشمی نشد؟

طبعا انسان نسبت به ناملایمات خسته می‌شود؛ منتها در مورد ایشان نکته‌‌ای وجود داشت و آن هم توجهشان به آینده بود. می‌گفتند اگر ما بخواهیم به هدف‌های بزرگمان در آینده برسیم باید دیدمان را وسیع‌‌‌تر کنیم. آینده همواره برای آیت‌الله هاشمی نقش مهمی داشت و اساس زندگی‌شان ساختن آینده‌ای بهتر بود و به همین دلیل هم بود که سختی و شکنجه و تهمت و افترا را سنگلاخ‌های مسیر در رسیدن به اهداف‌ می‌دانستند.

آیـــنده‌نـگری‌و برنامه‌ریزی برای آینده، 2عنصری بود که از سوی آیت‌الله مدام مورد توجه قرار داشت؛ آنچنان که آینده‌نگری در جای‌جای خاطرات‌شان مورد تأکید قرار گرفته است.

آینده‌نگری ایشان حتی در ایام شکنجه از سوی ساواک هم مددرسان‌شان شده بود و فکر و امیدواری‌شان به آینده سختی زندان سال‌‌های قبل از انقلاب را برایشان کمرنگ‌تر کرده بود. یک بیت شعر از فرخی یزدی هست به این مضمون: «آن که در راه طلب خسته نگردد هرگز/ پای پرآبله‌ی بادیه‌پیمای من است». مصداق این بیت، آیت‌الله ‌هاشمی هستند.

 

به ‌عنوان برادر ایشان، چه زمانی از هجمه‌‌ها و تخریب‌‌هایی که علیه‌شان راه می‌افتاد خیلی ناراحت شدید و فکر کردید باید در دفاع از ایشان کاری کنید؟

در زمان شاه و رژیم پهلوی از اخباری که از اوضاع ایشان به ما می‌دادند خیلی ناراحت می‌شدم. در ایام زندان برادرم پیش از انقلاب، من در آمریکا مشغول تحصیل بودم و هرازگاهی خبری به من می‌رساندند مبنی بر شکنجه‌های افراطی برادرم یا اینکه مثلا دادگاه برایشان حکم اعدام صادر کرده است.

آن‌روزها هم برقراری ارتباط با خانواده از طریق نامه‌نگاری بود و اطلاع به‌روز از شرایط، امکان نداشت. مجموع شرایط و بی‌خبری‌ها و حتی اخبار نادرست درباره موقعیت برادرم سبب شد که من زخم‌معده بگیرم.

 پس از انقلاب هم با اوج‌گرفتن هجمه‌‌ها و تهمت‌ها به ایشان، آنچه برایمان سخت بود روانه‌‌شدن این اتهامات از جانب نزدیکان و خودی‌های انقلاب بود. ما همواره می‌گفتیم اینها که خودشان در جریان انقلاب و روند امور هستند چرا این صحبت‌ها را می‌کنند!

واقعا تهمت از جانب نزدیکان خیلی سخت است؛ چراکه آدم از دشمن، انتظار هر رفتاری را دارد اما از جانب کسانی که خودشان را همفکر و انقلابی می‌دانستند تحمل افترا‌ها و تهمت‌‌ها خیلی دشوار بود؛ هرچند خود آیت‌الله هاشمی در برابر تخریب‌ها جوابی مناسب داشتند و می‌گفتند: «چون تأثیرگذارم این همه هجمه به من و خانواده‌ام وارد می‌شود؛ اگر تأثیر‌گذار نبودم این هجمه‌ها هم نبود». ایشان با این نگاه، تحمل شرایط را برای خودشان و اطرافیان‌شان راحت‌تر می‌کردند.

البته من نسبت به بیشتر تخریب‌ها واکنش نشان می‌دادم. روزی در اوج تخریب شخصیت آیت‌الله هاشمی، یک خبرنگار به من گفت: «از آقای هاشمی دفاع می‌کنید چون برادرش هستید»! جواب من به او این بود که «مگر دفاع برادر از برادر بد است؟ مگر ما خودمان را عاشورایی و پیرو مکتب اهل‌بیت نمی‌دانیم؟

دفاع برادر از برادر در مکتب اهل‌بیت هم هست و مگر حضرت ابوالفضل نبود که به‌ خاطر برادرش از جانش گذشت؟ پس هیچ ایرادی ندارد که من از مظلومیت برادرم دفاع کنم و به تخریب‌ها و افتراها و تهمت‌هایی که به او زده می‌شود واکنش نشان دهم».

 

به 19دی‌‌ماه سال گذشته برگردیم. لطفا شرح دهید که روز فوت آیت‌الله هاشمی برای شما چگونه گذشت؟

آن‌روز ما تا ساعت 4بعدازظهر در مجمع تشخیص مصلحت نظام با هم بودیم؛ بعد من به سمت منزل رفتم و ایشان هم به استخر رفتند.

در مسیر منزل در خیابان دربند بودم که یکی از محافظان آقای هاشمی به من زنگ زد و گفت حاج‌آقا حالشان بد شده است و ما در اورژانس بیمارستان شهدای تجریش هستیم. من به سمت بیمارستان تغییر مسیر دادم. ورودی اورژانس بیمارستان شهدای تجریش به خاطر ازدحام جمعیت خیلی شلوغ شده بود. وارد اورژانس که شدم و بدن ایشان را بدون لباس روی تخت دیدم که استخوان‌های قفسه سینه‌شان شکسته شده خیلی منقلب شدم؛ مخصوصا اینکه تیم احیا با تشکیلات خاص احیا دور ایشان بودند. فضای ناراحت‌کننده‌ای ایجاد شده بود.

تیم احیا به‌شدت برای احیای آقای هاشمی تلاش می‌کردند. من از آنها پرسیدم که «برادرم علائم حیاتی دارد؟». گفتند نه! گفتم: «وقتی به اورژانس منتقل شد چطور؟». گفتند آن‌موقع هم علائم حیاتی نداشتند... .

من نگران و شوکه در حال دیدن مراحل احیای برادرم بودم و نگاهم به عقربه‌های دستگاه‌‌های حیاتی بود. یکباره یکی از عقربه‌ها از 60درجه به سمت 90درجه رفت.

از یکی از افراد تیم احیا پرسیدم: «این علامت بهبود است؟». گفتند بله. همان‌موقع از یکی از خبرگزاری‌ها با من تماس گرفته بودند و من گفتم حال آقای هاشمی رو به بهبود است.

چند لحظه‌ای طول نکشید که پزشک تیم احیا به من گفت: «این تغییر درجه مربوط به اقدامات احیاست و هنوز آقای هاشمی واکنش حیاتی بروز نداده‌اند». آن لحظات بر من خیلی سخت گذشت.

من نخستین عضو خانواده آقای هاشمی بودم که به آنجا رسیدم. یک ربع بعد از من آقای قاضی‌زاده هاشمی ـ وزیر بهداشت ـ رسیدند. چند دقیقه بعد از او آقایان حسن روحانی و اسحاق جهانگیری ـ رئیس‌جمهور و معاون اولش ـ آمدند.

ما همه دیوانه‌وار مانیتور وصل‌شده به آقای هاشمی را نظاره می‌کردیم و پیگیر کار تیم احیا بودیم.

آنجا بود که از پزشک تیم احیا پرسیدم: «چقدر امیدوارید که برادرم برگردد؟». آن پزشک جمله‌ای به من گفت که برایم خیلی سنگین بود و سبب قطع امید من شد.

او گفت که در سکته‌های قلبی اگر تا 12دقیقه بعد از ایست قلبی، احیا انجام شود، فرد به زندگی بازمی‌گردد اما اگر بیشتر از 12دقیقه بعد، عملیات احیا شروع شود امیدی به برگشت وجود ندارد. این جمله بیشتر از صحنه‌ای که ابتدا دیده بودم برایم سنگین و تلخ بود.

از این جمله معلوم شد که امیدی به بازگشت آقای هاشمی نیست. بعد هم همراه وزیر بهداشت و آقایان روحانی و جهانگیری به اتاقی در مجاورت اتاق احیا رفتیم. سپس آقای وزیر بهداشت برای ما شرح داد که دیگر امکان احیا و بازگشت آیت‌الله‌هاشمی وجود ندارد و باید بگوییم تیم احیا کار را ادامه ندهند.

من حال بدی داشتم و کاملا گیج بودم. حواسم جمع نبود. درنهایت جمع‌بندی این شد که عملیات احیا را قطع کنند و پیکر برادرم برای شستن و کفن‌کردن به جماران منتقل شود.

 

اشاره کردید که آقایان حسن روحانی و اسحاق جهانگیری هم در بیمارستان حضور داشتند؛ حال‌وهوای آنها چگونه بود؟

همه خیلی متاثر بودند و گریه می‌کردند و به‌ویژه زمانی که وزیر بهداشت گفت که عملیات احیا باید قطع شود، آنها هم بی‌تاب شدند.

 

همان روز وزیر بهداشت در مصاحبه‌ای اعلام کرد که قصور پزشکی صورت گرفته؛ بعدها هم دختران آقای هاشمی در مصاحبه‌ای از وجود رادیواکتیو تا 10‌برابر حد مجاز در بدن پدرشان خبر دادند؛ چراعلت فوت آیت‌الله‌هاشمی بعد از گذشت یک سال همچنان مبهم است؟

فوت به علت ایست قلبی را پزشکان تشخیص داده بودند و به ما گفتند و من هم همین موضوع را اعلام کردم اما عوامل مختلفی سبب ایست قلبی می‌شود و باید این عامل مشخص شود که البته فقط پزشک متخصص می‌تواند در این باره اعلام نظر کند و چون کالبدشکافی هم نشد، این ابهام باقی ماند.

نزدیکان ‌آیت‌‌الله‌هاشمی از حال جسمی خوب ایشان در روز فوتشان صحبت می‌کنند و می‌گویند که فوتشان شوک‌آور بوده است؛ با این اوصاف چرا نخواستید که پیکرشان کالبدشکافی شود؟

من که واقعا شوکه و گیج بودم. وقتی فاطمه و محسن هم آمدند مثل من دچار شوک و بهت شدند. واقعا به ذهن کسی نرسید که بخواهد پیشنهاد کالبدشکافی بدهد. حتی آقای رئیس‌جمهور و آقای جهانگیری و برخی چهره‌های نزدیک به آیت‌الله‌هاشمی هم به ذهنشان نرسید که پیگیر امر شوند.

 

در کنار ابهامی که درباره علت ایست قلبی آقای هاشمی وجود دارد، بحث رادیواکتیو و نقش آن در فوت آیت‌الله را پیگیری کرده‌اید؟ 

این موضوع که حجم رادیواکتیو در بدن آقای هاشمی 10برابر حد مجاز آن بوده است را فائزه هاشمی به نقل از شورای‌عالی امنیت نقل کرده است. شخصا موضوع را پیگیری نکرده‌ام و فقط بحث‌‌های رسانه‌ای را شنیده‌ام.

 

مدت کوتاهی پس از فوت آیت‌الله هاشمی، در ارگان‌ها و سازمان‌‌هایی که سایه ایشان بر سرشان سنگینی می‌کرد و به آیت‌الله منتسب شده بودند پروژه‌ هاشمی‌زدایی کلید خورد؛ ارزیابی‌تان از این روند چیست و فکر می‌کنید تا کجا ادامه خواهد داشت؟

این هاشمی‌زدایی به مسئله دیگری برمی‌گردد. آیت‌الله هاشمی تفکر اعتدال‌گرایانه‌ای داشتند و از افراط و تفریط خوش‌شان نمی‌آمد؛ تظاهر هم نمی‌کردند، ریا هم نداشتند و اعتدال‌گرایی جزو اعتقادات ایشان بود.

اما در عالم سیاست 2تفکر در برابر هم بود؛ یکی تفکر اعتدال‌گرایانه آیت‌الله هاشمی و دیگر، تفکر افراطی که از همان ابتدای انقلاب و حتی در مبارزات انقلابی هم دیده می‌شد؛ مصداقش هم دیوارکشی افراط‌گرایان در کلاس‌های دانشگاه تهران بود که به واسطه انتقال خبر این رفتار متحجرانه و افراط‌گرایانه از سوی آیت‌الله هاشمی به امام، ناکام ماند و پروژه‌شان شکست خورد.

آقای هاشمی در هر جا حضور داشتند برای رعایت اعتدال تلاش می‌کردند؛ مثلا در همین دانشگاه. ایشان مخالف پادگان‌شدن دانشگاه‌ها بودند و می‌گفتند که اداره دانشگاه با شیوه پادگانی ممکن نیست و... .

بعد از آقای هاشمی کسانی آمدند و در جاهایی که منتسب به آقای هاشمی بود مسئولیت گرفتند که از نظر تفکری با آقای هاشمی مشکل داشتند.

من نمی‌گویم آدم‌های بدی هستند، نه! آنها از نظر تفکری با آقای هاشمی و رویه او زاویه داشتند و دارند.

این بحث هاشمی‌زدایی هم ریشه در اختلاف تفکر‌های موجود دارد. هر قدر تفکر افراطی، قدرت بیشتری داشته باشد هاشمی‌زدایی هم با شدت بیشتری ادامه خواهد‌یافت.

 

متأسفانه افراطیون و تندروها همواره و در هر دوره‌ای آیت‌الله هاشمی را سیبل نقدهایشان قرار می‌دادند. آنها تعبیر درستی در مورد آیت‌الله هاشمی به‌‌کار می‌بردند و می‌گفتند او «نخستین خاکریز» برای ضربه‌زدن به نظام جمهوری اسلامی است.

آینده همواره برای آیت‌الله هاشمی نقش مهمی داشت و اساس زندگی‌شان ساختن آینده‌ای بهتر بود و به همین دلیل هم بود که سختی و شکنجه و تهمت و افترا را سنگلاخ‌های مسیر در رسیدن به اهداف‌ می‌دانستند. آینده‌نگری و برنامه‌ریزی برای آینده 2عنصری بود که از سوی آیت‌الله مدام مورد توجه قرار داشت؛ آنچنان که آینده‌نگری در جای‌جای خاطرات‌شان مورد تأکید قرار گرفته است.

در عالم سیاست 2تفکر در برابر هم بود؛ یکی تفکر اعتدال‌گرایانه آیت‌الله هاشمی و دیگر، تفکر افراطی که از همان ابتدای انقلاب و حتی در مبارزات انقلابی هم دیده می‌شد؛ مصداقش هم دیوارکشی افراط‌گرایان در کلاس‌های دانشگاه تهران بود که به واسطه انتقال خبر این رفتار متحجرانه و افراط‌گرایانه از سوی آیت‌الله هاشمی به امام، ناکام ماند و پروژه‌شان شکست خورد.

 

 

ذره‌بین

 

آخرین لحظه وداع

 

روز خاکسپاری، شیون‌های مکرری از داخل ضریح بنیانگذار جمهوری اسلامی به ‌گوش می‌رسید و برخی دوستداران آیت‌الله هاشمی که افراد جاافتاده و مسنی هم هستند از حال می‌رفتند و به بیرون ضریح منتقل می‌شدند؛ دلیل این بی‌تابی‌ها چه بود؟

خب، آخرین لحظه وداع، خیلی سخت است. تصور اینکه عزیزت را برای آخرین بار می‌بینی، واقعا دردناک است.

آقای حسن صانعی و آیت‌الله امامی کاشانی در ضریح بودند که به‌واسطه این سختی از حال رفتند. این ازحال‌رفتن‌ها واقعا احساسی‌است.

مثلا من وقتی می‌دیدم که قبر را آماده کرده‌اند و تا یک دقیقه دیگر برادرم را در آن می‌گذارند و به خاک می‌سپارند، برایم سخت بود و این سختی فقط خاص او نبود؛ در فرهنگ ما همین‌طور است و برای همه این سختی، دشوار است.

این خبر را به اشتراک بگذارید