سیگار بخشی جداییناپذیر از کاراکتر همفری بوگارت بود
جذابیت مرگبار
سعید مروتی
در تاریخ سینما هیچ چهرهای به اندازه همفری بوگارت با سیگار محشور نبوده و تصویر هیچ بازیگری به اندازه او با سیگاری در دست یا برلب، در ذهنمان نقش نبسته است. اساسا بخشی از جذابیت بوگارت از سیگارکشیدنش میآید. از پکهای عمیقی که به سیگار جاگرفته در گوشه لبش میزد و بخشی قابلتوجه از پرسونای سینماییاش را خلق میکرد، شمایلی از مردانگی خلق شد که جذابیتی مرگبار داشت. بوگارت در سالهایی پرده سینما را به تسخیر خود درآورد که هنوز پژوهشهای علمی درباره مضرات مصرف دخانیات به نتایج قطعی نرسیده بود؛ روزگاری که بازیگران خوشسیما بخش قابلتوجهی از بار تبلیغات برندهای مختلف سیگار را به دوش میکشیدند. میان انبوه بازیگران، بوگارت با چهره تلخ و مردانهاش، پیوندی جداییناپذیر با سیگار یافت.
آخرین روزهای بوگارت
احتمالا هیچ بازیگری به اندازه او موقع سیگارکشیدن جذاب نبوده. بوگارت هزینه این جذابیت را با ابتلا به سرطان پرداخت؛ هزینهای سنگین که به بهای جانش تمام شد. این روایت دیوید تامسن از آخرین ماههای زندگی بوگارت است؛ «در حدود اوایل سال 1956، بوگارت تصادفی گریر گارسون را دید. او سرفههایش را دید و بهقدری نگران شد که همان لحظه او را به دکتر برد. تشخیص دکتر ورم مری بود و برایش آزمایش نوشت.» لورن باکال بعدها در اینباره نوشت: «آنقدر به سرفههای بوگی عادت کرده بودم که متوجه تغییری در وضعیتش نشدم». غذا از گلویش پایین نمیرفت. وقتی دکترها گفتند که باید جراحی کند، برای استراحت به پالم اسپرینگز- خانه سیناترا- رفتند. در 29 فوریه 1956 به بیمارستان گود ساماریتان رفت و در آنجا بستری شد تا مریاش را در بیاورند. اما عمل جراحی بیشتر از آن چیزی که انتظار میرفت طول کشید. نشانههایی دال بر گسترش سرطان وجود داشت و به بوگارت توصیه شد یک دوره کامل شیمیدرمانی بگذراند. همینطور وزن کم میکرد و اشتهایش را از دست میداد. رفتهرفته، سرزبانها افتاد که دارد میمیرد. تا جایی که امکان داشت در خانه نگهش میداشتند و همینطور آب میرفت و انرژیاش تحلیل میرفت، بهحدی که با آسانسور مخصوص حمل غذا بالا و پایین میرفت. اما دوست داشت در دورهمیهای شبانه حضور داشته باشد و دوستانی که میخواستند سری به او بزنند در آن زمان پیشاش میرفتند. در همان زمان بود که با اسپنسر تریسی خیلی ایاق شد و تریسی و هپبورن از مهمانان همیشگی آنجا بودند. سرانجام بهوضوح دیده میشد که کجخلقیهای این مرد، به شجاعت و تحمل بیحد و حصر تبدیل شد. هرازگاهی به قایقش، سانتانا، میبردندش، اما قایقرانی دیگر از توانش خارج بود. وقتی کارش داشت تمام میشد جان هیوستن از ایرلند و از فیلمبرداری «موبیدیک» برگشت و سراغش رفت. زمانی که از خانه دور بوده، بیماری رفیقش را تلف کرده؛ «رگهای گردنش بیرون زده بود و چشمهایش در صورت نحیفش زیادی بزرگ میزد. بتی تصمیم گرفته بود راستش را به بوگی نگوید. نمیدانم تصمیم درستی بود یا نه، اما ماهم پابهپایش رفتیم. یک شب، بتی، دکتر بوگارت، مورگان ماری و من همگی در اتاق نشیمن نشسته بودیم که بوگارت گفت: «ببینید، لب مطب رو بهم بگید. منو که سرکار نذاشتین؟ هان؟» نفسم در سینه حبس شده بود. خلاصه دکتر خاطرجمعش کرد که چون تحت معالجه بوده هنوز حالش بد است و وزن کم کرده وحالا که دیگر از دوا و درمان خبری نیست، بهسرعت حالش خوب میشود. بعد ما همگی پریدیم توی حرفش و دروغ سرهم کردیم. بهنظر باورش شد.»
در 14 ژانویه 1957، تنها چندهفته بعد از تولد 57 سالگیاش، بوگارت در گذشت. خبر آن مثل بمب صدا کرد. سیل خبرنگاران به خانه بوگارت سرازیر شد اما کسی آنها را نپذیرفت. همفری بوگارت سنی نداشت. مرگ او شروعی بود تا هالیوود سالخورده به مراسم خاکسپاری عادت کند.» (همفری بوگارت/ دیوید تامسن/ ترجمه رعنا طاهرزاده/ انتشارات کتابکده کسری/ پاییز 1392).
داشتن و نداشتن
نه مثل گریکوپر قد و قامت بالایی داشت و نه چون کریگرانت خوشسیما بود. چهرهاش آنقدر جذاب نبود که مانند تیرون پاور بتواند ستاره نقشهای رمانتیک شود. مثل جورج رفت هم نبود که استودیوها برایش سر و دست بشکنند. در آغاز دهه40 میلادی وقتی که همفری بوگارت، 40سالگی را پشتسر گذاشته بود بهنظر میرسید که او هم یکی از انبوه بازیگران تحت قرارداد استودیوهاست که تا پایان عمرش باید با نقشهای کماهمیت سرکند. ظاهرا در تئاتر، بازیگر بهتری بود و خودش هم علاقهای به سینما نداشت. رائول والش، کارگردانی که در دوره اول بازیگری بوگارت بیش از هر فیلمساز دیگری با او کار کرد از گلایههای دائمی و اخلاق تندش حسابی کفری بود. در سالهای پایانی دهه1930 بوگارت پس از بازی در نقشهای کوتاه و بیاهمیت، توانسته بود در نقش منفی جا بیفتد؛ چیزی که خودش دوست نداشت ولی تهیهکنندهها و کارگردانها ترجیحشان این بود که او در قطب منفی داستان بایستد. در 2فیلم مهم انتهای دهه1930 «دهه پرشور1920» (رائول والش1939) و «فرشتگان آلودهصورت» (مایکل کورتیز1938) در نقشهای مکمل آنقدر خوب بود که در ذهنها بماند. چهره بوگارت آنقدر سرد و خشن بود که تماشاگر به سختی میتوانست متقاعد شود که زنی به او دل ببندد. زخم لب بالایش که یادگار حضور در جنگ جهانی دوم بود لبخند زدن را برایش دشوار میساخت و در عین حال ابهتی مردانه به او میبخشید. شاید همین موضوع (نیمهفلجبودن لب بالاییاش) باعث شد سیگارکشیدنش متفاوت از همه بازیگران سینما باشد؛ نقص عضوی که برایش تمایز به همراه آورد تا از دل نوآرهای سیاه و سفید دهه40، ستارهای متولد شود.
در «سییرای مرتفع» (رائول والش1941) برای اولین بار در قامت ستاره ظاهر شد؛ در نقش گنگستری که روزگارش سپری شده بود؛ در هیأت مردی مسنتر از سن واقعی خود. در «شاهین مالت» (جان هیوستن1941) که رسما بوگارت را به ستارهای برجسته تبدیل کرد، این بخت بلند را داشت که جورج رفت انتخاب اول استودیو برای بازی در نقش سام اسپید، فیلمنامه را نپسندید. با شاهین مالت کاراکتر «بوگی»، مرد تلخاندیش و بهظاهر بیاعتنا به همه کس و همه چیز ولی بهشدت عاطفی و خوشقلب خلق شد. و یک سال بعد با «کازابلانکا» (مایکل کورتیز1942) نامزدی جایزه اسکار و محبوبیت گسترده میان تماشاگران مونث را به دست آورد. در یکی از مهمترین عاشقانههای تاریخ سینما، بوگارت با آن چهره بهظاهر بیاحساسش، موجی از عشق و احساسات را به تماشاگر عرضه میکرد. آشنایی با لورن باکال و همبازیشدن با او در «داشتن و نداشتن» (هوارد هاکس1944) فصل تازهای در زندگی بوگارت بود. هاکس اولین کارگردانی بود که به نحوه سیگارکشیدن بوگارت توجه ویژهای کرد؛ توجهی که به سنت هاکس، بدون جلوهگری و بهشکلی که کاملا طبیعی بهنظر برسد معطوف به ژستهای خاص بوگارت در سیگارکشیدنش میشد. بازی با سیگار در رابطه دراماتیک بوگارت و لورن باکال هم از هنرهای هاکس بود. در عنوان بعدی «خواب ابدی» (هوارد هاکس1946) نوشتهها روی این تصویر میآمد؛ 2 سیگار روشن در داخل 2زیرسیگاری بلورین. این مقدمهای برای ورود به فیلم تازه بوگارت و باکال بود. زوج عاشقی که سیگارکشیدنهایش روی پرده دراماتیک بود و جلوه نمایشی دلپذیری داشت؛ بهخصوص بوگارت که طوری به سیگارش پک میزد که انگار با این کار بخشی از اضطراب وجودش را تسکین میبخشد. این همان جذابیت مرگبار بوگی بود؛ جذابیتی که باعث شد تماشاگران بیشماری به عشق او، سیگارکشیدن را تجربه کنند. در انتهای دهه40 و اوایل دهه50، موفقیت پشت موفقیت از راه میرسید و بوگارت با حضور در آثاری چون «گذرگاه تاریک» (دلمر دیوز1947)، «گنجهای سییرامادره» (جان هیوستن1948) «در مکانی خلوت» (نیکلاس ری1950) «قایق افریکن کوئین» (جان هیوستن1952) و... نقشی اسطورهای در هالیوود یافته بود.
طبیعی بود که در هالیوود نشود همیشه در اوج ماند و بوگارت هم کمی دچار افول شد. با بازی در «هرچه سختتر زمین میخورد» (مارک رابسون1956) به نظر میرسید دوران تازهای برای بوگی آغاز میشود. ولی آنچه بخشی از کاراکتر سینماییاش و جذابیت مردانهاش بود به مهلکهاش انداخت. بوگارت که ناخواسته خیلیها را سیگاری کرد، عاقبت تسلیم بیماری مهلکی شد که احتمالا نتیجه افراط در مصرف دخانیات و الکل بود.
چهرهاش در سالهای آخر شکسته شده بود ولی هنوز با پیرشدن فاصله داشت. جذابترین سیگاری تاریخ سینما قبل از اینکه 60سالگی را ببیند قربانی پکهای عمیقش به سیگار شد.