از رنجی که می بریم
دیدار با حمیدرضا آذرنگ نمایشنامهنویس، بازیگر و کارگردان تئاتر
فهیمه پناهآذر/روزنامهنگار
بازیگری سختگیر است و منتقدی سرسخت. خودش میگوید وقتی از مسائل نادرست ایراد میگیرم و حرف میزنم، میگویند سخت میگیری. اما من سخت نمیگیرم، بلکه همهچیز در عرصههای بازیگری، نمایشنامهنویسی و کارگردانی آسان گرفته شده است. حمیدرضا آذرنگ را با نمایشنامههایش میشناسیم و آثار زیادی که در حوزه جنگ دارد؛ نمایشهایی که در اجرا موفق و پرمخاطب بودند. خودش میگوید تا 18سالگی در جنوب بودم، جنگ را بهخوبی لمس کردم و حالا باید از آن بنویسم. آذرنگ 46ساله ازجمله کارگردانان دارای سبک در حوزه تئاتر است که این سالها حضورش روی سن کمتر شده اما در سینما حضور پررنگی داشته است. او بهعنوان بازیگر سینما هم با کارگردانان زیادی کار کرده و روی پرده نقرهای نیز مانند عرصه تئاتر موفق عمل کرده است. بازی در سریالهای تلویزیونی و نمایشهای خانگی «دندون طلا» و «شاهگوش» داوود میرباقری نیز در کارنامه هنریاش دیده میشود. آذرنگ در ظهری پاییزی به روزنامه همشهری آمد و مهمان گروه ادب و هنر بود. حرفهای او را که با سؤالاتی از مسعود میر و مرتضی کاردر همراه بوده است، میخوانید.
در سالهای اخیر مشغول کار در تلویزیون و سینما شدید. دیگر نوشتن نمایشنامه را کنار گذاشتید؟ فرصت نمیکنید یا دلیل دیگری دارد؟
نوشتن برایم سخت شده است.
چرا؟
(میخندد) چون برای همه نوشتن راحت شده و برای من خیلی سخت شده است.
وقتی حرفهایها نباشند، بقیه حضور پیدا میکنند. کمرنگ شدن شما بهخاطر سختگیریهاست یا خسته شدهاید؟
خسته نمیشوم. فقط گاهی زخمها مرا اذیت میکند. وقتی سلیقههای شخصی بر نگاه متخصصانه حاکم شده، وقتی میبینم نوشتن و نویسندگی این قدر ساده تعریف شده است، چرا ما باید بنویسیم؟ اگر در این روزگار بخواهی نمایشنامه بنویسی و در کارهایت دغدغه کیفیت، قصه و بحث محتوایی را داشته باشی از پیش بازنده هستی.
اما قبول دارید که هنوز وقتی نام درامنویس آشنا و موفق پای یک کار نوشته میشود، باز هم تماشاگر به سالن نمایش کشیده میشود؟
درست است. ولی باورتان میشود که همیشه به کیفیت فکر میکردم و چقدر روزگارم را به لحاظ معنوی و مادی باختم؟
خب ،شما عرصه را خالی گذاشتید که عدهای که به فرمایش شما کیفیت را نمیبینند، وارد حوزه تئاتر شدهاند.عدهای میخواهند ما نباشی
نمیتوانستید مقاومت کنید؟
ما مسیر خودمان را میرفتیم اما مگر میتوانیم؟ چقدر زخم را تحمل کنیم؟ کنار آمدیم و کار کردیم. مقاومت ما کارهایمان بود. اما وقتی قرار بود نمایش «ترن» را اجرا کنیم، چه کردند. ممیزها از صفحه47 به بعد را مانند دفتر مشق بچهها خط زدند و گفتند تا همینجا قصه را بیاورید. برای کارها هم اینطور بود. اینها نمونههای کوچکی است که میگویم. با این شرایط چه کار میتوانستیم بکنیم؟ در همه جای دنیا برای اینکه تئاتر را نگاه دارند، هزینه میکنند. دولتها پشت تئاتر میمانند تا فرهنگ کشورشان زنده باشد. اما در ایران وقتی تئاتر کار میکنی باید به باخت فکر کنی؛ مگر آنکه مسیرهایی را که گفتم، بلد باشی
در دهه80 مخاطبان تئاتر خاصتر شدند؛ برخی کارگردانان یا بازیگران بودند که وقتی اجرا داشتند مخاطبان خود را داشتند. از آن زمان شما کارهای سینماییتان بیشتر شد و از اینسو بازیگران سینما وارد تئاتر شدند. اما بهنظر میرسد ادامه این روند به شکست تئاتر منجر میشود.
متأسفانه همهچیز ما از وزن افتاده. در واقع از محتوا خالی شدهایم و به سمت فرم رفتهایم. در تئاتر، مخاطب به سالن میآید تا نمایشی را ببیند، اما ناگهان با ملغمهای از اتفاقات روبه رو میشود و در نهایت میایستد و کف میزند. عوامل تئاتر هم هیچکدام به روی خودشان نمیآورند که چه نمایشی برای مخاطب تولید کردهاند. حضور بازیگران سینما در عرصه تئاتر و برعکس اشکالی ندارد؛ مهم ماندن در عرصه است. همهجای دنیا تئاتر، مادر هنرهاست، کسانی که تئاتر را بهعنوان حرفه انتخاب میکنند جزو قشر متمول نیستند، بلکه قشر فهیم جامعه هستند. حالا اگر توانایی حضور دارند، وارد شوند و خودشان را محک بزنند. اما اگر توانایی وجود نداشته باشد رسوا میشوند.
اما مخاطبان تئاتر دوست دارند روی صحنه چهره ببیند.
تئاتر خودش هنر والایی است. مخاطب را نباید بد پرورش دهیم. وقتی با حضور چهره، مخاطب تئاتر زیاد میشود نباید زیاد خوشحال باشیم. برخی میگویند حالا که از سینما نباید وارد حوزه تئاتر شوند از تئاتر هم نباید به سینما بیایند. اما نباید فراموش کرد که افتخار سینما از تئاتر است.
کار کردن در سینما راحتتر است یا تئاتر؟
فرقی نمیکند؛ در جامعهای که با اندیشه مخالف است اجازه تنوع وجود ندارد و مجبور هستیم همرنگ سلایق فردی بشویم. باید رنج بکشیم؛ چه در تئاتر چه در سینما. تنها راهی که باقی مانده این است که نفهم باشیم. از هر زاویهای نگاه میکنیم رنج و درد است. این رنج، فردی نیست؛ چه هنرمند چه هر صنف دیگر، اگر در جامعهای زندگی کنند که متأثر از حال مردم نباشند مردهاند. در فرهنگ هزینه میکنند که باعث شکوفایی شود اما وقتی به جایی برسیم که در آثار هنری ترویج اندیشه دیده نشود، مرگ یک جامعه فرا میرسد. جامعه ما ظاهربین شده، این در حالی است که ما به عمق نیاز داریم.
این روزها بحث گرانی بلیتهای نمایش و برخی اظهارنظرها درباره لوکسگرایی در تئاتر شده است، شما چه نظری دارید؟
تئاتر در همهجای دنیا گرانترین هنر بهشمار میآید. در فرهنگهای مختلف، تئاتر به جایگاهی رسیده و آنقدر برجسته است که در سبد فرهنگی مردم قرار گرفته است. یعنی مردم در بحرانیترین شرایط هم هزینه میکنند که تئاتر ببینید تا روحیهای برای مقاومت بهدست آورند. اما در اینجا انگار برای بیشعوری ما هزینه شده است. برای همین است که خیلی جاها با سواد، فهم و اندیشه مخالفت میشود. میروی سالن تئاتر کارهایی میبینی که خارج از قواعد است اما کسی چیزی نمیگوید. بعد در یک نمایش دیگر با سختگیریها برای یک دیالوگ، نویسنده و کارگردان و بازیگر را کبود میکنند.
اغلب کارهایی که بازی کردید، نوشتید و کارگردانی کردید در حوزه دفاعمقدس بوده. خودتان قائل به تقسیمبندی بازیگر تئاتر دفاعمقدس و سینمای دفاعمقدس و... هستید؟
من مخالف جدی این تقسیمبندی هستم. شرط اصلی ماندگاری در بازیگری استعداد است. البته تجربه و تمرین و مطالعه با هم مهم است. تئوری به ما کمکی نمیکند، بلکه سواد را بیشتر میکند. حالا اگر بازیگر به درجهای برسد که بتوان لفظ بازیگر را به او اطلاق کرد، دیگر چه فرقی میکند که چه نقشی را بازی کند. بازیگر باید توانایی بازی در شخصیتهای مختلف را داشته باشد. البته در همهجای دنیا دفاع، مقدس است. دفاع در واژهاش «دفاع» نهفته است. بنابراین تقدس در آن وجود دارد. اما ما درباره جنگ که تلخترین واژه هستی است، صحبت میکنیم. من در حوزه جنگ کار کردم و نوشتم چون تمام کودکی و جوانی در جنگ بودم. ما هنوز از جنگ زخم داریم. پس دربارهاش مینویسیم، بازی میکنیم و کار میکنیم. این اتیکت زدنها مال زمانی است که فردی با سلیقه خودش مسیر را انتخاب کند. جنگ به ما تحمیل شده است. وقتی چیزی به نام جنگ بوده باید نوشت و دید.
با حضور در فیلمهای غیرجنگی نشان دادید که دوست دارید در فیلمهای دیگر هم بازی کنید.
صرفا حضور در فیلم و تئاترهایی با موضوع جنگ مورد علاقهام نیست. دوست دارم فیلمهای اجتماعی و حتی رمانتیک را تجربه کنم. متأسفانه وقتی سالها در یک نوع ژانر کار میکنی، فکر میکنند در این حد بلد هستی و شعورت در حد نوشتن درباره جنگ و تیر و ترکش است. این تقسیمبندی اشتباه است. کسی که تخصص بازی دارد میتواند در هر فیلمی بازی کند. کسی هم که تخصص نوشتن دارد میتواند درباره هر موضوعی بنویسد.
برویم سراغ تلویزیون. اخیرا آرماندو با بازی شما از سیما پخش شد اما بهنظر میرسید نتوانست با توجه به طنز خاصی که داشت با تماشاگر ارتباط برقرار کند.
آرماندو طنز خاصی نداشت. شاید تعریف تلویزیون از طنز مختص به کارهایی با مشخصههای معلوم باشد، اما ذائقه مخاطب تغییر کرده است. احسان عبدیپور ذهن دراممحور و پویایی دارد. او نگاهش صرفا کمدی نبود، بلکه سریالی ساخت که مفرح بودن یکی از شاخصههایش بود. بیشتر میخواست کار خوبی بهلحاظ ساختاری، تصویر، قصه و دکوپاژ باشد. درباره آرماندو فکر میکنم اگر در تدوین مسیر درستی در پیش میگرفت، سریال موفقتری میبود، چون مردم، کمی در دنبال کردن داستان سریال گیج شده بودند. البته ما خیلی روی قصه کار کردیم. آنقدر از درام شناخت دارم که دربارهاش ساعتها میتوانم بحث کنم. اما گاهی حرف که میزنی متهم به سختگیری میشوی. ما سر درام با گروه نویسندگانی که انتخاب شده بودند، خیلی کلنجار رفتیم.
از «روزهای بیقراری» کاظم معصومی بگویید که اخیرا در آن بازی کردید. از کار راضی بودید؟ چه زمانی روی آنتن میرود؟
از آبان تا آذرماه روی آنتن میرود. قصه «روزهای بیقراری» در مشهد میگذرد و بخشی در تبریز فیلمبرداری شد.
بعضی فیلمها هستند که بازی کردید اما بهخوبی دیده نشدند، درست است؟
بله، یکی از آنها فیلم «گیتا» مسعود مددی بود؛ فیلم شریفی که دیده نشد. نمیدانم چرا فیلم خوب و قصه خوب دیده نمیشود. چه بر سر ذائقه مردم آمده است؟ گیتا ممکن است فیلم الف یا ب نباشد، اما فیلمی بود که میتوانست دیده شود. فیلم «بلوک9 خروجی2» هم فیلمی درباره طلاق بود که بهنظرم باید دیده میشد اما به واسطه سلیقه عدهای در وزارت ارشاد که تشخیص داده بودند فیلم تلخی است، 4سال توقیف شد.
اما فیلمهایی هم داشتید که خوب دیده شد؛ مثل «تنگه ابوقریب». به واسطه بازی در «آسمان زرد کمعمق» به فیلم جدید بهرام توکلی یعنی «تنگه ابوقریب» پیوستید؟
من آشنایی دیرینهای با سعید ملکان از فیلم «آسمان زرد کمعمق» داشتم. توکلی و ملکان ازجمله افرادی هستند که اندیشه دارند و به خطکشیها قائل نیستند. آنها پیشنهاد دادند و من قصه را خواندم. اتفاقی که در تنگه ابوقریب افتاد در نزدیکی اندیمشک بود؛ شهری که در آن زندگی کردم اما نمیدانستم که چه اتفاقی در آنجا افتاده است.
بازیتان در تنگه ابوقریب خوب درآمده است.
بله. استقبال مردم با توجه به موضوع فیلم خوب بود، اما انگار کسی ما را ندیده. در فیلم «ملکه» هم دیده نشدیم.
منظورتان از دیده نشدن در جشنواره و داوریهاست؟
ببینید، هر چقدر بگوییم فستیوال و قضاوتها مهم نیست بالاخره در باور عمومی و حتی خودمان دیده شدنها تأثیر دارد. اگر سلامت در این دیده شدن باشد بازیگر مسیر درست را میرود. در جامعه ما متر و معیار، جشنواره و داوریهاست اما سلایقی بر آنها حاکم است. مثلا یک فیلم که درجه متوسطی دارد چون توقیف میشود در بوق و کرنا میشود و بعد به جشنوارههایی راه مییابد.
اما خانه سینما جایزه بازیگری مرد را برای فیلم «ملکه» به شما داد.
این جایزه دادنها نوعی لج و لجبازی در آن زمان بود؛ چون سازمان سینمایی جایزه نداد خانه سینما جایزه داد. جایزه خانه سینما را دم سوپر محله به من دادند! متأسفم برای مدیرانی که روی هنرمندان قیمت گذاشته و آنها را میخرند. قالب مدیران قیمت هنرمندان را میدانند و این جای تأسف دارد.
یعنی جایزه تأثیری ندارد؟
چرا، تأثیر دارد و این تنها در ایران نیست. اگر در جشنواره کن دیده بشوی در اسکار هم دیده میشوی. جایزهها کارکرد خود را دارند و نمیتوان منکر آن شد. اگر به یک فیلم ضعیف جایزه داده شود بهطور حتم در اکران میفروشد. من کار خودم را میکنم اما در این حرفه موارد تعجبآوری وجود دارد. بهطور مثال زمانی که در خانه تئاتر بودم این قاعده وجود داشت که اگر هر سال در جشن بازیگر جایزه به یک بازیگر برسد تا 3سال دیگر جایزه نمیدهیم تا به همه جایزه برسد. من میگفتم با این کار جلوی درخشش بازیگر را میگیرید. وقتی کسی پشت سر هم جایزه بگیرد سره از ناسره مشخص میشود. ولی ما معیار مشخصی نداریم و تکلیفمان با خودمان روشن نیست. معتقدم اگر در بستر درست قرار بگیریم و همهچیز بر اساس قاعده باشد میتوانیم رنگارنگی قضاوتها را بپذیریم اما در سیستم غلط حال آدم بد است. من خوشحالم که آذرنگ شناختهشده نیست، اما شخصیتها و نقشهایی را که بازی میکنم مردم میشناسند و این برای من بازیگر خیلی لذتبخش است. ما در این سیستم اجازه نمیدهیم به فردی که بیاید و خودش را ثابت بکند. در واقع باید فرایندی طی شود برای ثابت شدن، اما این کار صورت نمیگیرد. یک جوان میآید و هنوز کاری نکرده جایزه را به دستش میدهند که بزرگترین آرزویش است. این جوان دیگر فرصت ندارد کار کند.
بهنظر میرسد سیستم در سینما هم این قاعده را قبول کرده و همین را میخواهد.
قطعا همین است. این تنها در سینما نیست، در ورزش ما هم سیستم اینگونه است. بازیگران زیادی داریم که با یک نقش آمدند و پررنگ شدند و همان نقش را در فیلمهای مختلف تکرار کردند؛ درصورتیکه بازیگری جنبههای متفاوتی دارد. ما در ایران به شخصیتسازی توسط بازیگر توجه نمیکنیم، بلکه به شخصیت خوبی که در قصه نوشته شده توجه میکنیم و جایزه میدهیم. بهطور مثال در «شب دهم» هر کسی جز حسین یاری هم بازی میکرد دیده میشد. حتی پرویز پورفلاح هم دیده شد. بازیگرانی هستند که برای خود فهرست دارند که با چه بازیگران دیگری کار کنند و با چه کسانی کار نکنند. عملا کستینگ و انتخاب بازیگر فیلمها در دست آنهاست. در همه دورهها بوده؛ از دهه60 تا به امروز.
شما در جنوب زندگی کردهاید و آن فضا را دیدهاید. فیلمهایی که ساخته میشود به واقعیت جنگ نزدیک است؟
خیلی از واقعیات جنگ در فیلمها دیده نمیشود. در جنگ واقعیاتی مانند تنگه ابوقریب وجود داشته که 30سال پنهان مانده بوده. نگاه ما به جنگ، فیلمهای ساختهشده دهه60 است که اکثرا کلیشهای هم بود؛ در آن فیلمها اگر حاجی بودی، شهادت دردناک میشد. اگر سید بودی سوزناک و اگر سرباز بودی، میمردی و اهمیتی هم نداشت. در سینماها از همان زمان، فاصلهگذاریها صورت گرفت. اما فیلمی مثل ملکه درباره انسان صحبت میکند و فیلم زیبایی است؛ هرچند این فیلم دیده نشد. معتقدم اگر ملکه به اسکار میرفت چون فیلمی انسانی بود نه صرفا جنگی، میتوانست مورد توجه قرار بگیرد. ملکه خوشساخت بود و به نسبت بیشتر فیلمهای جنگی که ساختهایم بهتر و بالاتر.
تنگه ابوقریب خیلی به مذاق برخیها خوش نیامد؛ چرا؟
واقعیتهایی که وجود دارد، به مذاق خیلیها که واقعیت را از منظر خود تعریف میکنند، خوش نیامده است. زمانی که بهرام توکلی و سعید ملکان تصمیم به ساخت این فیلم گرفتند چقدر کارشکنی شد که «چرا توکلی این فیلم را باید بسازد؛ توکلی از ما نیست و فیلم را باید بچههای ما بسازند.» مگر شما چهکسی هستید که همه هستی ملت باید دست شما باشد؟ مگر شما فقط در جنگ بودید؟ همه مردم ایران درگیر جنگ بودند. افتخار، پست، پول و درجه برای شما بوده؛ پس چرا اجازه ساخت فیلمهای متنوع در این موضوع را نمیدهید؟ میخواستند این فیلم را از توکلی بگیرند که چون توکلی فیلم جنگی نساخته، نمیتواند بسازد. تمام زخمهایی که ما خوردیم از نانوشتههایی بود که از سلایق شخصی بیرون میزد.
استقبال از تنگه ابوقریب چطور بود؟
این فیلم برخلاف برخی فیلمها بلیت ارگانی نداشت و استقبال از آن به نسبت یک فیلم جنگی، در دورهای که مردم از همهچیز زده شدهاند بسیار خوب بود.
تا به حال شده که از بازی در فیلمی پشیمان باشید؟
نقش نه، چون خودم انتخاب میکنم انتخاب خودم را زیر سؤال نمیبرم ولی در فیلمهایی حاضر شدم که با اینکه صحبت کردیم و توافق کردیم بعد با تقلبهایی روبهرو شدم که از اعتمادم پشیمان هستم. یکی از آنها فیلم «دعوتنامه» است. فیلم اکران شد و تاوانش را دادم. در دعوتنامه هم انتخابم غلط نبود بلکه اعتمادم غلط بود. آنچه گفته بودند، نشد، افرادی از نزدیکان خود را برای فیلم آوردند که میگفتم در زمان اکران به ما میخندند و همین هم شد. قصه فیلم بد نبود اما انتخابها اشتباه بود. آن زمان در برنامه هفت دربارهاش حرف زدم و کارگردان بخشی از پولم را نداد. کار به شکایت کشید، در خانه سینما به نفع من رأی دادند اما چون روابط بر ضوابط غلبه دارد، رأی برگشت. در تلویزیون هم کارهایی بازی کردم که الان پشیمانم.اما در کارهایی که با داوود میرباقری داشتید، موفق بودید.با یکسری افراد کار کردن باعث میشود تمام وجودت را هزینه کنی و داوود میرباقری یکی از آنهاست. انسانی است اگر تا آخر عمرم جلوی دوربینش نباشم بهخاطر 3همکاری که با او داشتم سپاسگزارش هستم. خوشحال هم هستم که بازخوردی که از مردم گرفتم، خیلی خوب بود و تجربهای دلنشین شد.
قصد دارید در سینما کارگردانی هم بکنید؟
قطعا یک روز این کار را میکنم. این یکی از دغدغههای من است.
کی دوباره به صحنه تئاتر برمیگردید؟
آذر و دیماه قرار است «خنکای ختم خاطره» را بار دیگر بعد از سالها اجرا کنم. متن آن را خیلی دوست دارم و خودم هم در آن بازی خواهم کرد.
آرزویی برای جوانان نمانده
بازیگری در جامعه ما بد تعریف شده است. بازیگری همهاش باور است. بازیگری تجربه است. باید با پوست و گوشتت با بازیگری درگیر شوی و آن را باور کنی. متأسفانه دیالوگ گفتن و حرف زدن جلو دوربین، شده است بازیگری. هرچه جلو دوربین راحت صحبت کنی و وقاحت داشته باشی، بازیگر بهتری هستی. استعداد بازیگری این نیست که بتوانی ادای کسی را دربیاوری. این تقلید اتفاق ویژهای نیست و در بستر جامعه هم وجود دارد. اما بازیگری فرای اینهاست. این نوع بازیگری دوام و بقا ندارد. در دورههایی آدمهایی بودند مانند بهروز وثوقی که 40سال پیش بازی کرده و هنوز هم 3نسل را با خودش همراه کرده است. این بازیگر یک وزنه است. الان قبل از اینکه خودمان برسیم، پزمان میرسد. یک نفر وارد دنیای بازیگری میشود، حتی فرصت شناخت او را به خودمان نمیدهیم. برایش کف میزنیم و یقه جر میدهیم. خب این آدم بزرگترین رقیب خودش میشود. زمانی ما آرزو داشتیم در تئاترشهر اجرا داشته باشیم. الان دانشجوی ترم2 بهراحتی در چهارسو اجرا میرود. دیگر آرزویی برای جوانان وجود ندارد. در موسیقی و سینما هم اینطور است.
قصه ملکه
در جشنواره سیام فیلم فجر «ملکه» به کارگردانی محمدعلی باشهآهنگر در 14رشته نامزد شده بود و درنهایت 2جایزه گرفت. یادم است در جشنواره به عباس رستگارپور، علیرضا زریندست و... برای فیلم ملکه زنگ زدند که به اختتامیه بیایید و این دعوت برای اهدای جوایز بود، اما ناگهان روی صحنه، آرا تغییر کرد. حرفم این است که فیلم ملکه با آن بضاعتش میتوانست جایزهها را از آن خود کند اما جایزهها را به کسانی دیگر دادند. جایزه را به تلهفیلمی که تبدیل به فیلم شد، دادند! یادم میآید آن زمان بعد از اعلام اسامی، کارگردان آن فیلم پشت تریبون آمد و گفت جایزهای را که دادند، تقدیم به کسی میکنم که داور بوده و فیلم خودش را از داوری جشنواره بیرون کشیده است! بعد همان داور جایزه را گرفت. اما از پشت صحنه اعلام شد که همین جایزه به کارگردان آن فیلم هم داده شود! این یعنی یک بازی از پیش تعیینشده که بهنظرم یک قاعده چرک است. برخی میگویند ملکه چون ضدجنگ است دیده نشد. شخصا با واژه ضدجنگ هم مخالف هستم. یکسری واژهها خلق شد که با اهداف نظام هم مشکل دارد. ما در طول تاریخ گفتهایم که جنگ را دوست نداریم و جنگطلب نیستیم. ضدجنگ یعنی چه؟ ضدجنگ یعنی نمیگذاریم محصولت اکران شود؛ چون از تلخی و بدی جنگ گفتهای. ضدجنگ بودن همهجای دنیا باعث شرافت کار است چراکه جنگ را تقبیح میکند.