آنهایی که دیر رسیدند چه کسانی بودند؟
در جست و جوی خوشبختی
گزارش همشهری از بازار ارز و افرادی که در سودای پولدارشدن بودند اما ضرر کردند
شبنم سیدمجیدی
مرد جوانی است، حدودا35ساله، بارانی بلند مشکی بر تن دارد و زیر باران نمنم پاییز مقابل صرافی ایستاده و قیمتها را نگاه میکند. مثل خیلیهای دیگر. سر و وضع و سکوت و آرامشاش شبیه دلالها نیست. نامش احمد است و میگوید: من دلارهایم را همین حالا هم نمیفروشم. کانالهای ارزی تلگرامی، سایتها و دلالان در بازار اینطور القا میکنند که دلار در حال پایینآمدن است تا مردم به همان قیمت کم به آنها بفروشند. اما من که دلارهایم را نمیفروشم. فکر میکنم دوباره قیمت دلار بالا میرود. من همه زندگیام را فروختهام. حتی خانهام را فروختهام و با پولش دلار خریدهام. دلار را 10هزارتومان خریدهام. البته نگرانم که قیمتها از این هم پایینتر بیاید. میگویند با تصویب FATF و اجرای آن، قیمتها باز هم کمتر خواهد شد. بیچاره شدیم با این بیثباتیها. چقدر باید شبها از ترس نگرانی تا صبح بیدار بمانیم؟ چندنفری دورمان جمع میشوند و او ادامه میدهد: خیلی جالب است که همه، ما را مقصر میدانند. مایی که کمی سرمایه داشتیم، از ترس اینکه ارزش پولمان پایین نیاید آن را به دلار تبدیل کردیم. کجای این کار اشکال دارد؟ مینشستم تا ارزش همه سرمایهام اندازه پشیزی میشد؟ این مرد جوان 35ساله میگوید: به هر حال الان هم راضی هستم روی همان 10هزار یا 9هزارتومان ثابت بشود تا مردم بیشتر فشار را تحمل نکنند.
صرافیها نمیخرند
مرد دیگری که خود را ساسان معرفی میکند، میگوید: من 20هزاردلار دارم، اما به هر صرافیای مراجعه میکنم از من دلارهایم را نمیخرد. دلارهایم را 12هزارتومان میفروشم. اگر قیمت برود زیر 10هزارتومان بیچاره میشوم. امروز میخواهم هرچه دارم بفروشم. مرد چتر به دستی میگوید: ایکاش ما هم مثل دلالان و دلارفروشها اتحاد داشتیم. تا قیمتها افت میکند هیچکدام از صرافیها دلار نمیفروشند و همه با هم متحدند. ما هم باید نخریم. متحد باشیم و نخریم. یکنفر دیگر به او جواب میدهد که دلالها قیمت را تعیین نمیکنند. اقتصاد ما و سیاستهای نادرست باعث کمشدن ارزش ریال شده است. دست مردم نیست.
نه پولدارم، نه دلال
آنسوتر مردی که خود را عباس معرفی میکند، میگوید: من دلار خریدم اما دلال نیستم. ما افرادی هستیم که چندسال کار کردهایم. 70میلیون تومان، همه پساندازم بود و میخواستم بگذارم بانک مسکن و خانه بخرم. خانه را که دیگر در خواب هم نمیتوانم ببینم. مجبور بودم دلار بخرم تا پولهایی که با بدبختی بهدست آوردهام بیارزشتر نشود. چه میکردم؟ نمیشد نخرم. حالا هم تا بیشتر ضرر نکردهام باید بفروشم. مگر من چه گناهی کردهام؟ نه پولدارم نه دلال. کشوری که اقتصاد آن هیچوقت ثبات ندارد، فقط مردم آن بیچاره میشوند.
یکی دیگر میگوید: من چارهای نداشتم. میخواهم پذیرش دانشگاه بگیرم و تا توانستم دلار خریدم. وقتی شنیدم گرانتر میشود، من هم خردخرد بیشتر خریدم با قیمتهای متفاوت. یعنی حتی دلار 17هزار تومانی هم خریدهام. حالا هم نیامدهام که بفروشم. میخواهم حالا که ارزانتر شده باز هم کمی بخرم. البته صرافیها گرانتر میفروشند. بهدنبال کسی هستم که به من ارزانتر از صرافی بفروشد. چون بیشتر مردم از ترسشان دارند دلارهایشان را میفروشند.
عامل گرانی چهکسی است؟
اطراف میدان فردوسی، هر کسی از بغلت رد میشود درباره دلار حرف میزند. قیمتها هم هرثانیه جدید میشود. در تاکسی هم حرف از دلار است و گرانی و اینکه عاقبت چه خواهد شد؟
خانمی که صندلی عقب نشسته است، هیچ حقی به مردمی که دلار خریدهاند، نمیدهد: هر چه بر سرشان بیاید حقشان است. اقتصاد مملکت و قشر ضعیف را نابود کردند. با دلالبازیهایشان همهچیز را به هم ریختند، حالا خدا هم زندگیشان را نابود میکند.
عامل گرانیها خود این مردم هستند که با هجوم بیرویه برای خرید، قیمتها را بالا بردند.
خانم دیگری که صدایش جوان بهنظر میآید، از همان صندلی عقب میگوید: من هم پول داشتم، هم میدانستم قیمتها بالاتر میرود، اما دلار نخریدم. اگر کسی نیاز نداشت، نباید میخرید. خداوند میگوید هیچ امتی را نجات نمیدهد مگر اینکه آن امت خودشان بخواهند. بعد به کنایه ادامه میدهد: آنهایی که فکر میکردند خیلی زرنگ هستند و دلار را گران خریدند، حالا باید مواظب سلامتی خودشان باشند!
راننده هم که دیگر معلوم است آنقدر از دلار و ارز و قیمت ماست و شیر صحبت کرده و شنیده که دیگر خبره این کار است؛ میگوید: قیمت دلار دیگر اشباع شده بود و بیشتر از این بالا نمیرفت. هر چیز یک نرخ منطقی دارد. حالا شاید از 13آبان و بعد از تحریمها قیمتها دوباره بالا برود. اما احتمالا دولت میخواهد قیمت دلار را روی 8هزارتومان ثابت نگه دارد. بعد خانم جوان پشت سری دوباره میگوید: خیلیها از این بازی دلار سود میبرند، اما بیشتر مردم مشکل دارند. من شخصی را سراغ دارم که عروسیاش را دائم عقب میاندازد. با حقوق کارگری که نمیتوان حتی ملزومات یک زندگی خیلی ساده را فراهم کرد. خدا عاقبت همه ما را بهخیر کند... راننده سری به ناراحتی تکان میدهد. داخل تاکسی سکوت میشود و دیگر کسی چیزی نمیگوید. باران تمامشده و آسمان شهر خاکستری، کمی آبیتر.