همچنان عاشق زندگیام
بهنام سلطانی
صورت تکیدهاش از عمق بیماری کهنهای خبر میدهد که از سالها قبل پنجه در پنجهاش انداخته اما تا امروز فرجامی جز شکست نداشته است. پیکرش نحیفتر از روزهایی است که با قاب تلویزیون مهمان خانهها بود و خنده را روی لبهای مردم مینشاند. اما هنوز شور زندگی دارد و بعد از 17سال مبارزه با سرطان، بیماری را خسته کرده است. بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون که تاکنون 2 بار سرطان را شکست داده به تازگی مرحله جدید درمانش را پشتسر گذاشته اما کمترین نشانی از نارضایتی در کلام و رفتارش نیست و میگوید: وقتی در 67سالگی میتواند روی صحنه برود حال خوبی دارد و عاشق زندگی است. سرطان، گاهی پایان زندگی بوده و گاهی سرآغاز یک زندگی تازه. با حسین محباهری در ساختمان نزدیک تئاتر شهر گفتوگو کردیم و احوالش را جویا شدیم.
شما مدتی از سینما و تلویزیون دور بودید و امسال در سریال «شب عید» جلوی دوربین رفتید. دلیل این دوری بیماریتان بود یا مشغول کار دیگری بودید؟
من جز بازیگری، نویسندگی و کارگردانی، کار دیگری بلد نیستم. البته خیلی از صحنه دور نبودهام و حتی سال قبل که شیمیدرمانی میشدم، بعدازظهرها برای اجرای نمایش «خسیس» تمرین و اواخر دوره شیمیدرمانی، سریال شب عید را کار میکردم. در هیچ مقطعی بیکار نبودهام اما گاهی اوقات شرایط بیماریام باعث شده کمتر کار کنم. وقتی مشغول بهکار میشوم تمام تمرکزم را روی کارم میگذارم و در نتیجه بیماریام را فراموش میکنم. در تمام مدت تمرین و اجرا ذهنم مشغول شخصیتی است که بازی میکنم و فکر بیماری از ذهنم بیرون میرود. به گفته پزشکان فکرکردن به بیماری موجب تشدید آن میشود و بهتر است فرد بیمار، مدام خودش را با انجام کاری سرگرم کند.
پس کارکردن شما در دوران سخت درمان تعمدی است؟
کاملا تعمدی است. معمولا در خانه نمیمانم چون اگر فرد بیمار به خانهنشینی عادت کند آرامآرام زمینگیر خواهد شد و من نمیخواهم به این مرحله برسم.
چه زمانی متوجه شدید به بیماری سرطان ابتلا پیدا کردهاید؟
اولین بار اواخر سال 79 و سر اجرای نمایش «پیکنیک در میدان جنگ» به کارگردانی شهره لرستانی بودم. یکی از روزهایی که سر اجرا میرفتم متوجه ورم گردنم شدم و فکر کردم یک گلو درد و سرماخوردگی ساده است اما چند روز بعد، ورم گردنم بیشتر شد و خانم لرستانی گفت حتما باید به پزشک مراجعه کنی. همراه او به بیمارستان دی رفتیم و آزمایش دادم اما متأسفانه آنجا بیماری مرا به اشتباه عفونی تشخیص دادند و نشانی از سرطان ندیدند. یک سال بعد حالم بهشدت بد شد و ضعف مفرط پیدا کردم، اشتها نداشتم و حتی آب هم نمیتوانستم بنوشم.
بهشدت تعریق داشتم، طوری که در طول شبانهروز چندبار لباسهایم را عوض میکردم و دردم به حدی شدت گرفت که نمیتوانستم از جایم حرکت کنم. دوباره به پزشک مراجعه کردم و تشخیص سرطان لنف داده شد. پزشک معالجم گفت هرچه زودتر باید جراحی شوم و این اتفاق هم افتاد و تمام لنفهای سمت چپ بدنم را تخلیه و بعد هم شیمیدرمانی تجویز کردند. بعد از شیمیدرمانی و تا زمستان سال 89 خبری از بیماری نبود تا اینکه سر سریال «تبریز در مه» که در کاخ گلستان ضبط داشتیم احساس کردم حالم خوش نیست و علائم برگشت بیماری آشکار شد. از زمستان 89 تا یکماه قبل درگیر بیماری بودم و با اتمام آخرین مرحله شیمیدرمانی باید آزمایش بدهم تا نتیجه روند درمانم مشخص شود.
پس شما هم از قصور پزشکی لطمه خوردهاید؟
در هر صورت اشتباه در علم پزشکی هم اجتنابناپذیر است.
اما درصد این نوع اشتباهات در کشور ما زیاد است.
چون آماری از قصورات پزشکی ندارم در این مورد نمیتوانم با سند صحبت کنم اما یک اشتباه آزمایشگاهی چندینماه روند درمانم را به تعویق انداخت.
در یک دهه اخیر جزو بازیگران تقریبا پرکار تئاتر و تلویزیون بودید و در مقاطعی بهدلیل طیکردن روند درمان بیماری از صحنه دور شدید. دوریهای گاه و بیگاه در روحیه شما تأثیر منفی نگذاشت؟
در برخی مقاطع حال خوشی نداشتم و به ناچار از صحنه دور ماندم. گاهی اوقات از شدت درد و در نیمههای شب به پارک میرفتم و فریاد میکشیدم و 5 صبح در حالت بیهوشی به خانه برمیگشتم اما هیچ وقت از روزگار گلهای ندارم. در هر صورت باید بیماری را بخشی از زندگی بدانیم. مهم این است که چگونه با آن مقابله کنیم.
شما با سرطان چگونه مقابله کردید؟
در درجه اول بیماری را پذیرفتم. زندگی مجموعهای از اتفاقات خوب و ناخوشایند است و بیماری هم یکی از همین اتفاقات است. وقتی مشکلات را بپذیری راحتتر میتوانی با آن مقابله کنی. بیماری سرطان فراز و فرودهای زیادی دارد. گاهی اوقات که دردم کمتر است بهکار و زندگی عادی فکر میکنم و روزهایی که درد شدت پیدا میکند و برای کارکردن تمرکز ندارم ترجیح میدهم از صحنه دور باشم و بیشتر استراحت کنم.
بسیاری از بیماران سرطانی که دوره شیمیدرمانی را طی میکنند دچار افسردگی میشوند. شما هم این دوره را پشتسر گذاشتهاید؟
افسردگی یکی از اثرات مخرب داروهای شیمیدرمانی است و فرد بیمار بهشدت نسبت به زندگی دلسرد میشود. در چنین روزهایی بیمار باید مراقب احوال خودش باشد و از انزواطلبی پرهیز کند. یادم هست در دوره شیمیدرمانی همیشه نیمساعت زودتر به بیمارستان میرفتم تا برای بیماران سرطانی جوک بگویم و با هم بخندیم. عدهای از بیماران طوری به من نگاه میکردند که انگار حالم خوب است و از حال بد آنها خبر ندارم. یک روز به یکی از آنها گفتم شما دومین دوره شیمیدرمانی را پشتسر میگذاری اما من 16مرحله و با دوز بالاتر، شیمیدرمانی شدهام اما میخواهم خودم و اطرافیانم را به زندگی امیدوار کنم. در همان روزها پزشک معالجم خواهش کرد در روزهای شیمیدرمانی زودتر به بیمارستان بروم و برای بیماران جوک تعریف کنم. بسیاری از بیماران سرطانی، در دوره شیمیدرمانی به حدی افسرده میشوند که میخواهند زودتر بمیرند درحالیکه اگر نوع نگاهشان را تغییر بدهند میتوانند به زندگی عادی برگردند. خیلی مهم است که فرد بیمار در قبال خودش و اطرافیانش احساس مسئولیت داشته باشد و گاهی اوقات برای آنها زندگی کند. موضوع مهم دیگر عشق به زندگی و امید به زندهماندن است.
ابتلای بازیگر سرشناسی مثل شما به سرطان، با مشکلات مضاعفی همراه خواهد شد. با نگاه سنگین و پرسشهای متعدد مردم چگونه کنار میآیید؟
پرسشهای مردم بیش از حد معمول است و گاهی اوقات باعث دلخوریام میشود اما در چنین مواقعی خودم را کنترل میکنم چون طرف مقابلم نمیداند روزانه پاسخ 100تا 150نفر را در کوچه و خیابان میدهم و هر کسی فکر میکند نخستین نفری است که در مورد وضع جسمانیام با من صحبت میکند. پیش آمده که بعد از شیمیدرمانی و با حال نزار از بیمارستان خارج شدهام و در همان احوال مردم درخواست سلفیگرفتن در خیابان را مطرح میکنند. شخصا نگاه مثبتی به این ماجرا دارم و فکر میکنم وقتی با مردم عکس یادگاری میگیرم و با آنها همصحبت میشوم برای لحظاتی رنج بیماری را فراموش میکنم. باور کنید گاهی اوقات درحالیکه زیر سرم بودم با مردم عکس یادگاری گرفتم. چندین بار پیش آمده که با کسی که خودش بیمار است عکس یادگاری گرفتیم و هر دو برای چند دقیقه خوشحال بودیم و لبخند زدیم. همین لحظات خوش تا حد زیادی از رنج بیماری کم میکند.
خیلی از هنرمندان و افراد مشهور به سرطان مبتلا میشوند. عدهای از آنها بیماریشان را پنهان میکنند و عدهای دیگر با آشکارشدن مشکلی ندارند. چرا شما جزو گروه دوم قرار گرفتید؟
راستش را بخواهید من هم میخواستم ماجرای بیماریام را پنهان کنم و بنا را گذاشتم بر اینکه جز دوستان خیلی نزدیک و خانوادهام، کسی از ماجرا بویی نبرد اما کمی فکر کردم و متوجه شدم دلیلی ندارد با پنهانکاری برای خودم مشکل درست کنم. بر این باورم که وقتی مردم به اتفاق خانواده سریالی را تماشا میکنند که در آن بازی کردهام، عضوی از خانواده آنها شدهام و این ارتباط برایم مقدس است؛ بنابراین مردم را محرم اسرار زندگیام میدانم. من با این سبک زندگی راحتترم و بهعنوان بازیگر چیزی ندارم که از مردم پنهان کنم.
البته خیلی از بازیگران معتقدند که زندگی خصوصی هنرمند به مردم ارتباط چندانی ندارد.
وقتی بهعنوان هنرمند به خانههای مردم راه پیدا میکنیم درست نیست که بگوییم زندگی خصوصیمان به مردم ارتباطی ندارد. البته همه افراد رازهایی در زندگی دارند که شاید بین افراد خانواده هم فاش نکنند اما اگر مردم را خانواده یا فامیل نزدیک خودمان بدانیم دلیلی ندارد هر مسئلهای را از آنها پنهان کنیم. چنین باوری دارم و به همین دلیل مردم هم با من احساس راحتی میکنند. باور کنید بعضی روزها که سر لوکیشن هستیم شهروندانی که خانههایشان اطراف محل فیلمبرداری است با اصرار مرا برای صرف ناهار و شام به خانههای خود میبرند و درباره مسائل مختلف گپ میزنیم.
درباره چه چیزهایی گپ میزنید؟
بعضیها در مورد کاری که میخواهند انجام بدهند مشورت میگیرند اما عده زیادی سودای بازیگری دارند. به این افراد میگویم اگر با دیدن من به صرافت افتادهاید که بازیگر شوید سخت در اشتباه هستید و برای این کار باید مسیر مشخصی را طی کنید و علاقه و استعداد ذاتی هم داشته باشید. فکر میکنم در کشور ما بیش از همه جای دنیا، مردم دلشان میخواهد بازیگر و خواننده شوند و توهم بازیگرشدن در جامعه رواج دارد.
شما روحیه مثبتاندیش و حس مبارزهطلبی دارید. قبل از ابتلا به بیماری هم چنین روحیاتی داشتید یا بعد از بیماری شکل گرفت؟
بهنظرم انسانها در طول زندگی آبدیده و ساخته میشوند اما بیماری باعث شد این مسیر را زودتر طی کنم. البته من اسمش را مبارزهطلبی نمیگذارم و فکر میکنم «احساس رضایت» برای توصیف شخصیت و روند زندگیام واژه مناسبتری است. راضیام به رضای خدا و این شعار زندگی من است. هیچ گلهای از روزگار ندارم و معتقدم هر اتفاق تلخ و شیرینی که در زندگیام افتاده حکمتی داشته و هیچ طلب و گلهای از کسی ندارم. من خانه، خودروی شخصی، ویلا و مغازه و پسانداز کافی ندارم اما در 67سالگی قدر دوستانم و خانوادهام و روزهای خوبی که با آنها دارم را میدانم. بعضی شبها با یک وعده نان و پنیر سر میکنم اما بهشدت از زندگی راضیام. اتفاقا نان تازه و پنیر خیلی هم غذای لذیذی است.
برای همین است احساس آرامش میکنید؟
وقتی خواسته مادی نداشته باشی احساس رضایت میکنی و به آرامش میرسی. عمیقا اعتقاد دارم زندگی بسیار عالی است و از این بهتر، امکان ندارد. متأسفانه وضع جامعه بهگونهای است که خیلیها دچار روزمرگی شدهاند و مدام برای آینده تلاش میکنند، درحالیکه خیام میگوید: ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست/ بیباده گلرنگ نمیباید زیست/ این سبزه که امروز تماشاگه ماست/ تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست. شاید برای خیلیها مهم نباشد که این هفته در تهران باران بارید و عدهای چنان دچار روزمرگی شدهاند که به این اتفاق خوشایند فکر نمیکنند، درحالیکه باران، نشانه پاکی است و با خودش نشاط و سرسبزی به ارمغان میآورد. فلسفه زندگی، دوستداشتن و شاکربودن است؛ شاید از سبد میوهای که جلوی من قرار دارد یک میوه بخورم اما رنگ و لعاب میوهها برایم جذابتر است و خداوند را بابت این نعمتها شکر میکنم.
در این 17سال، خانواده چقدر در کنار شما بوده و روحیه دادهاند؟
یک اخلاقی دارم که اصلا دوست ندارم کسی از سر دلسوزی با من برخورد کند. دوست دارم خودم با مشکلم برخورد کنم. بعضی وقتها فرزندانم چندینبار تماس میگیرند تا احوالم را جویا شوند اما به آنها میگویم نیازی به تماسهای مکرر نیست و اگر مشکلی داشته باشم به شما اطلاع میدهم. از طرفی انرژیهایی که مردم بهعنوان دعا و آرزوی سلامت میدهند واقعا دوستداشتنی است. عدهای از حرم حضرت معصومه(ع) یا حرم امامرضا(ع) تماس میگیرند و میگویند دعاگو هستیم و من در عجبم که شماره تلفنم را از کجا آوردهاند. وقتی سوار تاکسی میشوم برای پرداخت کرایه با مشکلات زیادی مواجه میشوم و مردم به اجبار کرایهام را پرداخت میکنند که گاهی باعث ناراحتیام میشود. حتی چندین بار با خانوادهام به رستوران رفتهایم و زمانی که پای صندوق میروم میگویند حساب شما پرداخت شده است. همه این اتفاقات مثبت به من کمک میکند و مرا به زندگی امیدوار نگه میدارد. این اقبال را داشتهام که این محبتها را تجربه کنم و حالا بعد از 3بار جراحی و چندین بار شیمیدرمانی همچنان عاشق زندگی هستم.
این اقبال را داشتهام که محبتهای مردم را تجربه کنم و حالا بعد از 3بار جراحی و چندینبار شیمیدرمانی همچنان عاشق زندگی هستم