شقایق عرفینژاد/خبرنگار
گیتا گرکانی در ادبیات نام شناختهشدهای است. مینویسد، ترجمه میکند و بهخصوص در حوزه کتاب نوجوان فعال است. او در اصل اهل رشت است اما خانوادهاش از 5سالگی ساکن تهران شدهاند. او تهران را با تمام مشکلاتش دوست دارد و به آن عادت کردهاست.
هیچوقت در این سالها به رشت برنگشتهاید؟
برای اینکه زندگی کنم نه، ولی چند سال آخر زندگی مادرم بهدلیل ناراحتی قلبی که داشت در دهکده ساحلی ساکن شدیم. بعد از فوت مادرم هم 10سال است که به آنجا نرفتهام.
زندگی کردن در تهران چطور تجربهای است؟
وقتی در رشت بودیم در خانه همیشه باز بود. چون دفتر وکالت پدربزرگم هم در خانه بود در خانه همیشه باز بود و اصلا نمیدانستیم چه تعداد مهمان در خانه است یا چه کسانی در خانه هستند. یادم هست یک تابستان یک اتوبوس مهمان برایمان آمد. وقتی به تهران آمدیم نخستین چیزی که توجهم را جلب کرد این بود که در خانهها بسته است و این خیلی برایم عجیب بود. حتی در بعضی از خانهها سالن هم در داشت و آن را هم میبستند و قفل میکردند. بهنظرم تهران شهر قفل و کلید بود. سالهای اول اصلا نمیتوانستم بفهمم چرا آدمها اینقدر از هم فاصله میگیرند. نمیدانستم میشود در خانه فقط اهل خانواده دور هم غذا بخورند؛ چون همیشه با تعداد زیادی مهمان غذا خورده بودیم. آن زمان در تهران محله جای خانواده گسترده را گرفته بود. محله امن بود و برای ما که در آن بازی میکردیم، هیچ خطری وجود نداشت.
الان چه چیزی در این شهر متعجبتان میکند؟
الان دیگر خیلی چیزها برایم عجیب نیست، چون من هم احتمالا مثل شهرم شدهام. گستردگی شهر باعث شده حتی کسانی را که دوست داری، بهندرت ببینی؛ چون باید برای دیدن کسی که میخواهی او را ببینی برنامهریزی کنی. از سوی دیگر همین بزرگی شهر یک سری آزادیها را به همراه دارد و فضای شخصی بیشتری داری.
چه چیزهایی را در تهران دوست دارید؛ چیزهایی که باعث شده در آن بمانید؟
در تهران نسبت به شهرستانها به خیلی چیزها دسترسی راحتتری وجود دارد؛ از دارو و درمان گرفته تا تفریح. امکان انجام خیلی کارها وجود دارد که در شهرستانها نمیتوان انجام داد. ارتباطات کاری بیشتری هم ایجاد میشود. هرچند الان به لطف اینترنت خیلی از مشکلات دسترسی حل شده و میتوان با هرجای دنیا مکاتبه و ارتباط داشت اما باز هم بودن در این شهر برای کار بهتر است. بعد هم من در این شهر بزرگ شدهام. تهران شهر زشتی است. این را همه میدانیم. کارهایی انجام شده تا چهره بهتری پیدا کند اما باز هم زشت است. بافت قدیمیاش دارد از بین میرود و به جایش ساختمانهای زشتی که هویت ندارند و فقط تقلید بد از شهرهای دیگر هستند، ساخته میشوند ولی واقعیت این است که به اینها هم عادت کردهام؛ چون شهر من است. من در قلبم 2 شهر دارم؛ یکی رشت و دیگری تهران که با تمام ایراداتش دوستش دارم. البته طبیعی است که دوست دارم این ایرادها برطرف شود.
فکر میکنید ممکن است روزی از تهران بروید و در شهر ساکتتری ساکن شوید؟
واقعیت این است که من در جای خلوت نمیتوانم زندگی کنم. تا به حال هم مهاجرت نکردهام و علتش این است که به این شهر عادت کردهام. دوست دارم جایی زندگی کنم که تماس بیشتر و راحتتری با آدمها داشته باشم و همهچیز در دسترس باشد.
بهنظرتان مدیریت شهری در این سالها چه کارهایی باید انجام میداده که نداده است؟
اینکه تمام مدت فضای سبز این شهر در حال خراب شدن و از بین رفتن است و به جای آن ساختمان ساخته میشود، آزارم میدهد. انگار روی درختان این شهر خاک نشسته است. دیگر سبز نیستند؛ درصورتی که ما بهشدت به درخت و فضای سبز احتیاج داریم و باید به آنها رسیدگی شود. من بهعنوان یک شهروند نمیتوانم فضای سبز ایجاد کنم. نهایتش این است که در حیاط خانهام دو تا درخت بکارم. مدیریت شهری است که باید فضای سبز ایجاد کند و نگذارد درختان به آجر تبدیل شوند. فاصله گرفتن آدمها از همدیگر در همه شهرهای بزرگ دنیا وجود دارد، ولی آنها محیطزیستشان را از بین نمیبرند. افرادی هستند که به محیطزیست اهمیت میدهند یا دستکم صدمهای به آن نمیزنند، ولی اصل مدیریت شهری است که نباید بگذارد فضای سبز شهری از بین برود. اما الان بهراحتی اجازه میدهند بهجای درختان ساختمان ساخته شود و این فاجعه است. احتمالا برای مدیریت شهری ساختمان مهمتر از درختان است، ولی زندگی ما به این درختان وابسته است. هوای شهر هم آلوده است و این را هم همه میدانند، ولی کار خاصی برای رفع آن انجام نمیشود. مشکل دیگر این است که وسیله نقلیه عمومی کم و نامناسب است. اگر این وسایل بهاندازه باشد، طبیعی است که مردم هم ترجیح میدهند بهجای ماشین شخصی از آنها استفاده کنند.
درختها را آجر نکنیم
در همینه زمینه :