حمیدرضا زاهدی /مترجم و روزنامهنگار
از میدان جمهوری اسلامی به سمت میدان بهارستان پیاده یا سواره که راه بیفتی با پدیدهای شگفتانگیز روبهرو میشوی؛ انبوه آدمهایی که پیادهرو و حاشیه خیابان را به نوعی اشغال کردهاند و همه به نوعی درباره دلار حرف میزنند.
برخی از آنها با سیبیلهای آویزان به آیندهای تاریک فکر میکنند. دار و ندار خود را وسط آوردهاند و حالا معلوم نیست تکلیفشان چیست و آن دیگری شادمان ایستاده شاید بتواند به شیوه بُز خری تتمه دارایی طرف را از چنگ او بیرون آورد. در وجود هر دو گروه اما یک چیز آشکار است: هردو اصالت ندارند.
راوی میگفت در عهد ماضی صاحب نمایشگاه اتومبیلی ورشکست شده بود، یک روز جمعه نمایشگاهداران جمع شدند که فلان همکارمان دچار این مشکل است و اگر کمکش نکنیم اوضاع فلان میشود. پس هرکس بنا به توان خود کمک کند او را از زمین بلند کنیم.
مبلغی که جمع شد باعث از سرگیری کار نمایشگاه ورشکسته مورد نظر شد.
حالا به اوضاع بازار و بازاری نگاه کنید. چک یکدیگر را میخرند بلکه بتوانند دارایی او را بهنحوی از دستش درآورند. این یعنی حاکمیت پول بر همه وجوه زندگیمان...
برخی صندوقهای قرضالحسنه و مؤسسات مالی قارچی که با شیادی جیب ملت را میزنند و بعد ناپدید میشوند، مؤسسه سکه که سکهها را برداشت و گریخت، مسابقههایی که جایزهها را میخورند و میروند و پول مردم را به جیب میزنند، همه و همه در یک امر شریکند؛ هیچیک اصالت ندارند.
باید راه سالمی برای سرمایهگذاریهای مردم پیدا کرد که نه یکشبه پولدار شوند و نه یکشبه ورشکسته. پول باید گردش طبیعی خود را داشته باشد.
از آدم تا پول
در همینه زمینه :