چرا سالمندان به پارک علاقه دارند؟
جایی برای پیرمردها نیست
سالمندان میگویند جز پارک، گزینه دیگری برای گذران وقت و ارتباط با همسالانشان ندارند
شبنم سیدمجیدی
سالمندان چندوجه اشتراک دارند؛ مهمترینشان علاقه به قدمزدن است. علاوه بر این، چندموضوع دیگر هم هست؛ آنها از زیبایی طبیعت، هوای تازه و تماشای گیاهان لذت میبرند و قدر آرامش را میدانند. همه اینها باعث میشود، پارکها فضایی باب میل آنها برای گذران وقت باشد. از وقتی یادمان میآید، پارکها جایگاه ویژه سالمندان بوده است. بهویژه عصرهای زیبای پاییزی، فضای دلانگیزی را برای آنها فراهم میکند تا خارج از خانه با همسالانشان و گروههای دوستان ارتباط برقرار کنند. البته که آنها در این راه ترسهایی هم دارند؛ ترس از زمینخوردن، بزرگترین وحشت یک سالمند است. شکستهشدن لگن مساوی است با همیشه خانهنشین شدن یا حتی انتقال به خانه سالمندان. اما آنها با این ترس خود در خیابانها و زمینهای ناهموار پارکها مقابله میکنند؛ چرا که جز قدمزدن در پارک، چارهای دیگر برای گذران وقت و تنهانماندن، ندارند.
بیبرنامگی شهر برای سالمندان
شاهرخ، پیرمرد 75سالهای است که طبق عادت 20سالهاش امروز عصر نیز به پارک ملت آمده تا با رفیقش که خود را آقای احمدی معرفی میکند، وقت بگذراند. آقای احمدی 77ساله است. البته عمر دوستیشان به 4سال میرسد اما هر دو از قدیمیهای پارک ملت بهشمار میآیند. شاهرخ میان خندههایش میگوید: از دست زن و بچه فرار میکنیم، میآییم اینجا. دوستش هم دنباله حرفش را میگیرد و میگوید: اگر در خانه بمانیم یا باید با زنمان دعوا کنیم یا کارهای خانه را میاندازند گردنمان. صبحها پیاده میآیم اینجا با گروه ورزش صبحگاهی، نرمش میکنم. بعد میروم خرید خانه را انجام میدهم. اگر همسرم بخواهد جایی برود با اتومبیل او را میبرم. عصرها هم دوباره میآیم اینجا و تا شب همینجا مینشینم و بعد پیاده به خانه میروم.
شاهرخ خان هم میگوید: من در بازار تهران شغل آزاد داشتم. 10سال پیش آن را رها کردم و حالا برای اینکه وقتم را پر کنم باید برای خودم برنامهای بریزم. وگرنه در این کشور هیچکس دیگری برای ما پیرمردها برنامه نمیریزد. برنامه من شامل این کارها میشود: صبحها ساعت 6بیدار میشوم، میروم نان میخرم و صبحانه را آماده میکنم. دخترم را میبرم تا محل کارش بعد برمیگردم خانه. میگویند سیبزمینی بخر، میخرم، میگویند سبزی خوردن نداریم، آن را هم میخرم. حتی گاهی اگر زنم نباشد، آشپزی هم میکنم. یک روز درمیان هم صبحها میروم بازار و به رفقای قدیمی سر میزنم. ظهرها میآیم خانه و ناهار میخورم. بعد میخوابم و اخبار تماشا میکنم. بعد به پارک میآیم. وقتی میپرسم چرا به پارک میآیی و برنامه دیگری برای عصرهایت نداری، میگوید: این سیر طبیعی زندگی است. ما هم در دورانی برای خود برنامههای متنوعی داشتیم، کار میکردیم و فعالیت زیادی داشتیم. حالا دوست داریم وقت خود را در آرامش پارک بگذرانیم و حوصله هیاهو و فعالیت زیاد را نداریم. اگر حوصله داشتیم هم برای پیرمردی به سن و سال من، مگر چقدر برنامه و تفریح در این شهر مهیاست؟
پارک آمدن تعطیل نمیشود
کمی آن طرفتر گروهی از زنان نشستهاند. نام یکیشان که تار موهای تُنک خاکستریاش از زیر روسری بیرون زده، عزیزه است. دیگری ملیحه و آن یکی لیلا. وقتی سن و سالشان را میپرسم، میخندند و چروکهای صورتشان عمیقتر میشود و از پاسخ طفره میروند. میگویند نباید سن یک خانم را بپرسی. بههیچوجه راضی نمیشوند سن خود را بگویند. عزیزهخانم بهنظر میآید بالای 80سال داشته باشد. میگوید 50سال است در این محله ساکن است و از وقتی که هنوز پارک ملت، چنین پارک بزرگ و زیبایی نبود به اینجا رفتوآمد دارد. میگوید: از سال 45 این پارک ساخته شد و از همان موقع به اینجا میآیم. آن زمان معلم زبان فرانسه در مدرسه بودم. بعد بازنشسته شدم و حالا این پارک پاتوق دائمی من است.» این 3نفر دوستهای 17ساله هستند که در همین پارک همدیگر را پیدا کردهاند. بچههایشان ازدواج کردهاند و حالا عصرها کاری ندارند جز اینکه به پارک بیایند و با هم صحبت کنند. ملیحه میگوید من کلاس زبان هم میروم. انگلیسی دوست دارم. اما هر کاری هم داشته باشم، پارک آمدن را تعطیل نمیکنم.
ما اگر یک شب همدیگر را اینجا نبینیم دق میکنیم. تنها دلخوشی هم شدهایم. عزیزه حتی فرزندانش در ایران نیستند و میگوید این دوستان تنها داراییاش هستند. لیلاخانم که کمی گوشهایش سنگین است، وقتی در جریان موضوع بحث قرار میگیرد، میگوید: ما از آنها نیستیم که خودمان را ببازیم. زندگی در پیری هم ادامه دارد. با آنکه گاهی از بیرون آمدن و زمین خوردن میترسم، اما با خودم میگویم اگر حرکت نکنم، با دوستانم معاشرت نداشته باشم، فرقی با مرگ ندارد. پیرمردی که صحبتهای ما را از نیمکت کناری میشنود، ناگهان وارد بحث میشود. میگوید: ما پیرها انتخابهای زیادی نداریم. در همین پارک هیچ کدام از وسایل ورزش برای ما مناسبسازی نشده است. یک کتابخانه وجود ندارد. ما انتخاب زیادی نداریم جز اینکه راه برویم و حرف بزنیم. زمستان که بیاید و هوا آلوده شود، دیگر همین امکان قدمزدن در پارک را هم نداریم. باید در خانه بنشینیم و در و دیوار را نگاه کنیم.
در همه پارکها یا میادین همه شهرهای ایران، آنها را دیدهاید. سالمندانی که کنار هم دورتادور مینشینند، گاهی شطرنج بازی میکنند، گاهی گپ میزنند و از خاطراتشان میگویند، گاهی نرمش میکنند. پارکها به هزار و یک دلیل، انتخاب اول سالمندان برای گذران وقت هستند. جمعیت سالمند ایران تا 20سال آینده به بیشترین میزان خود میرسد. برای اینکه سالمندان آینده مثل سالمندان امروز در پارکها سرگردان نباشند، باید ساخت پارکهای دوستدار سالمند در دستور کار قرار گیرد؛ پارکهایی که سالمندان را به انجام فعالیتهای بیشتر و زندگی سالمتر رهنمون کند و آنها را به زندگی امیدوارتر نگه دارد.