• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
پنج شنبه 5 مهر 1397
کد مطلب : 31943
+
-

در جست‌وجوی اتفاقات خوشایند یک حادثه تلخ ؛

عکاسی که خودش سوژه شد

در این صفحه نگاهی انداخته‌ایم به رخدادهای همدلانه‌ای که در حاشیه حمله تروریستی اهواز جلوه کرد

عکاسی که خودش سوژه شد


  نرگس قوی‌زری
برای ما که چشم و گوشمان سال‌هاست از خبرهای جنگ ، حمله تروریستی ، کشتن و کشته‌شدن همسایه‌هایمان در خاورمیانه پر است و قلبمان پر درد، این بار شنیدن خبر حمله تروریستی در خاک کشور خودمان جور دیگری قلبمان را به درد آورد و حال دیگری داشت. اول هفته‌ای که بوی شروع پاییز و آغاز سال تحصیلی جدید را داشت و روز بزرگداشت رشادت دلیران سرزمین‌مان در سالگرد آغاز جنگ تحمیلی بود با این اتفاق رنگ خون به‌خود گرفت و بوی غم. در این هفته از تلخی‌ها و دردها زیاد گفته شد؛ از درد شهادت کودک 4ساله تا کشته‌شدن سرباز بدون اسلحه. اما در میان همه تلخی‌ها شاهد صحنه‌هایی از مهربانی، انسانیت، همبستگی، همدردی و مسئولیت‎پذیری و حق‌طلبی دسته‌جمعی در دل این حادثه و در حواشی آن بودیم. یکی از این صحنه‌های خوش و تأثیرگذار دیدن عکس یک بانوی عکاس بود که درحالی‌که مثل بیشتر حاضران در آن جمع برای درامان‌ماندن از خطر روی زمین دراز کشیده اما در حال عکاسی در همان شرایط سخت بود؛ فاطمه رحیماویان، دخترجوانی که 27ساله است و عکاس خبرگزاری فارس. او که برای پوشش مراسم رژه در آنجا حاضر بود، یکباره خودش را وسط یک حمله تروریستی دید. عکس‌هایی که او از این واقعه تلخ گرفته بود در خبرگزاری فارس منتشر شد و یکی از عکس‌هایش بسیار مورد‌توجه رسانه‌ها قرار گرفت؛ عکسی که مادری را نشان می‌دهد که دست یک فرزندش را گرفته و فرار می‌کند و فرزند دیگرش در آغوش یک سرباز است. خودش هم سوژه همکار عکاسش در خبرگزاری مهر شد. با او درباره حال‌وهوا و مشاهداتش در آن لحظات گفت‌وگو کرده‌ایم.




  همیشه عکاسی خبری می‌کنی؟ کار حرفه‌ای‌ات عکاسی خبری است؟
نه. من عکاس آزاد هستم و کمتر عکاسی خبری می‌کنم. بیشتر عکاسی مستند می‌کنم و فضاهای مستند و گزارش‌های مستند را پوشش تصویری می‌دهم. تازه 2‌هفته است که با خبرگزاری فارس همکاری‌ام را آغاز کرده‌ام و کار عکاسی خبری می‌کنم.


  پس تازه وارد دنیای حرفه‌ای شده‌ای؟
از سال92 کار عکاسی حرفه‌ای می‌کنم. در گذشته با خوزنیوز که خبرگزاری محلی خوزستان است، خبرگزاری حوزه و یک سال هم با ایسنا همکاری داشتم. کار حرفه‌ای می‌کردم اما بیشتر تمرکزم روی عکاسی مستند بود و عکاسی خبری فقط گاهی در مناسبت‌های مختلف مانند عاشورا یا تشییع‌شهدا انجام داده بودم؛ مراسمی که هر سال تکرار می‌شود و مناسبتی است. در واقع بیشتر، مستندنگار بودم و در عکاسی، مشکلات زندگی و معیشت مردم و مناطق فقیرنشین را پوشش می‌دادم.


  موقعی که تیراندازی شروع شد کجا بودی؟
من اول مراسم،جلو بودم و از سربازان و مراسم و رژه عکاسی می‌کردم. 2 گروه رژه رفتند و گروه سوم که رد شدند تیراندازی شروع شد. آن زمان اطراف جایگاه بودم و فاصله‌ام طوری بود که نه به جایگاه نزدیک بودم نه به محل رژه. وسط بلوار بودم و در حال عکاسی از بچه‌هایی که موزیک می‌زدند.


  چطور متوجه شدی صداها مانور نیست و تو وسط یک حمله تروریستی قرار داری؟
اول صدای تیراندازی آمد. بعد صدا قطع شد و دوباره شروع شد. همه فریاد می‌زدند بخوابید! بخوابید! خیلی زود همه متوجه ماجرا شدند. سربازان سپاه و نیروی انتظامی زن و بچه‌ها را محافظت و از آنجا دور می‌کردند. آنها با جایگاه در یک راستا بودند و کار سربازان سخت بود. خیلی شجاعت به خرج دادند و تلاش کردند با دست خالی از مردم محافظت کنند. من خودم متأسفانه لنزم اجازه نمی‌داد خیلی چیزها را پوشش بدهم و این برایم خیلی اسفبار است اما صحنه‌های تأثیرگذاری دیدم. دیدم یک سرباز که زخمی بود و پایش تیر خورده بود همچنان شکل حمایتی و محافظتی نسبت به زن‌ها و بچه‌ها داشت و سعی داشت آنها را به جای امن برساند. در آن لحظات سربازان خیلی گل کاشتند، با اینکه هیچ ابزار دفاعی‌ای نداشتند.


  خودت در چه وضعیتی بودی؟ نگرانی و ترس داشتی؟
نه! من نترسیده بودم. اتفاقا خیلی‌ها با دیدن عکس‌هایم فکر کرده بودند که من ترسیده‌ام اما من نترسیده بودم. من در آن لحظات ناراحت بودم؛ سربازانی را که هر کدام مانند برادر من بودند می‌دیدم که تیر می‌خوردند و مردمی که بی‌دفاع بودند و به سمتشان تیراندازی می‌شد. دیدن این صحنه‌ها خیلی زجرآور بود. دوست داشتم می‌توانستم عکس‌های بیشتری بگیرم و همه اینها را در تصاویر ثبت کنم و نشان بدهم اما نمی‌شد. من مجبور بودم دراز بکشم. چون اگر می‌ایستادم یا حتی می‌نشستم، زن‌ها و بچه‌هایی را که اطرافم بودند به خطر می‌انداختم. چون درست من جایی بودم که اطرافم زن‌ها و بچه‌ها بودند و نمی‌شد آنها را به خطر بیندازم. برای همین در همان وضعیت تا جایی که می‌توانستم عکاسی کردم. اما همکاران دیگر من که مرد بودند همگی یا نیم‌خیز یا به‌صورت نشسته روی زانو و بعضی‌ها حتی کاملا ایستاده با شجاعت و دلیری عکس گرفتند. من در مقایسه با آنها کاری نکردم. آنها سعی کردند در هر لحظه تصاویر را ثبت کنند.



  خانمی که در عکس کنارت پنهان شده که بود؟
آن خانم یکی از تماشاگران مراسم بود که ترسیده بود و کنار من نشسته بود. با اینکه مشغول عکاسی بودم سعی می‌کردم دلداری‌اش بدهم و آرامش کنم. البته همه زن‌ها و بچه‌ها ترسیده بودند که خیلی طبیعی بود.


  چندتا عکس گرفتی و عکس‌هایت چه شد؟
قبل از شروع حمله، چون رژه تازه شروع شده بود فقط 80-70تا عکس گرفته بودم. گفتم که فقط دو گروه رژه رفته‌بودند که تیراندازی شد اما بعد از تیراندازی و حین حادثه عکس زیاد گرفتم. نشمردم ولی تا جایی که در توانم بود سعی کردم عکس بگیرم. با این حال متأسفانه خیلی چیزها را هم نتوانستم پوشش بدهم؛ هم به‌خاطر لنز دوربینم و هم به‌خاطر موقعیتی که در آن بودم و نگران بودم با ایستادنم جان بقیه را که در اطرافم هستند به خطر بیندازم.


  کل زمان حادثه - از آغاز تا پایان که همه جا به آرامش رسید- چقدر طول کشید؟
درست نمی‌دانم، اما به‌نظرم خیلی طولانی بود. اول تیراندازی معمولی بود که 3-2دقیقه‌ای طول کشید بعد صدا قطع شد و بلافاصله صدای شلیک‌های پیاپی آمد. من اسلحه‌ها را نمی‌شناسم اما صدا مثل رگبار، بی‌وقفه و خیلی طولانی بود.


  بعد از آرام شدن اوضاع کجا رفتی و چکار کردی؟
تیراندازی که قطع و اوضاع کمی آرام شد خودم را به جایگاه رساندم. داشتند مجروح‌ها و شهدا را از روی زمین جمع می‌کردند. آمبولانس آمده بود و در حال منتقل کردن شهدا و مجروح‌ها بودند.می‌خواستم عکس بگیرم و این لحظات را ثبت کنم اما اجازه ندادند و متأسفانه می‌خواستند دوربینم را بگیرند. گفتند اجازه عکاسی ندارید. نباید عکس بگیرید.

نمی‌دانم چرا؛ شاید چون یک زن بودم نگذاشتند و من هم فرار کردم و رفتم داخل یک خانه پنهان شدم تا دوربینم را نگیرند. جالب است که من حین حادثه و حمله تروریستی از جانم نترسیدم و فرار نکردم اما اینجا از دوربینم ترسیدم و فرار کردم. چون اگر دوربینم را می‌گرفتند دیگر نمی‌توانستم هیچ وقت عکاسی کنم و معلوم نیست دیگر کی بتوانم دوباره دوربین بخرم. در آن لحظه حسم این بود که من چون زن هستم نمی‌گذارند عکاسی کنم؛ هرچند بعدش دیدم که به آقایان هم اجازه عکاسی ندادند و جلوی آنها را هم گرفتند. با این حال چند فریم را درحالی‌که دوربینم به گردنم آویزان بود یواشکی و بی‌هوا گرفتم.


  خانواده با دیدن عکسی که از تو در آن حال منتشر شد، نگران نشده بودند؟
پدر و مادرم که زیاد اهل فضای مجازی و پیگیری اخبار به این شکل نیستند اما همسر خواهرم عکس من را دیده بود و خیلی نگران شده بود. چندبار هم با من تماس گرفته بود و من در شرایطی نبودم که بتوانم تماسش را پاسخ بدهم. او هم نگران‌تر شده بود و با خانه تماس گرفته بود ببیند بقیه از من خبری دارند یا نه.


در گذشته بیشتر تمرکزم روی عکاسی مستند بود و عکاسی خبری را فقط گاهی در مناسبت‌های مختلف مانند عاشورا یا تشییع‌شهدا انجام داده بودم؛ مراسمی که هر سال تکرار می‌شود و مناسبتی است. در واقع بیشتر، مستندنگار بودم

این خبر را به اشتراک بگذارید