• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
پنج شنبه 5 مهر 1397
کد مطلب : 31940
+
-

روایت جوانمردی ستارخان که قانون را به کشور برگرداند

نجات قانون در اوج ناامیدی

نجات قانون در اوج ناامیدی

مهران مصفا:

ستارخان قبر معمولی‌ای دارد در باغ‌توتی حرم عبدالعظیم. اگر یک روز که برای زیارت رفتید با حوصله باغ توتی یا همان حیاط کنار حرم را بگردید که پر از قبرهای مشهور و غیرمشهور است، حتما ستارخان را پیدا می‌کنید؛ سرداری تبریزی که غیرت و کاردانی‌اش، مشروطه از کف‌رفته را به ایران بازگرداند. نمی‌دانم هرکدام از ما به‌عنوان یک ایرانی چقدر ستارخان و باقرخان را می‌شناسیم جز همان 3ـ2پاراگراف کتاب تاریخ متوسطه و آن 2عکس سیاه و سفیدی که کنار هم ازآنها چاپ شده بود؛ جز اینکه از تبریز به تهران آمدند و رشادت‌ها کردند و... .

 البته ستارخان، نام یک خیابان در غرب تهران هم هست. اما اگر حرم عبدالعظیم رفتید یا نرفتید، اگر برای روح بزرگش فاتحه‌ای خواندید یا نخواندید، تورق جنگ چهارماهه تبریز را از دست ندهید؛ جنگی که باید درباره‌اش زیاد نوشت وفیلم  ساخت و نشانش داد؛ جنگی در اوج ناامیدی مردم ایران، برای گرفتن حقی که بعد از به‌توپ‌بستن مجلس، به ‌طور مسلم از کف رفته بود.

   شاه خواست سیاست کند، سیاست شد!

بعد از به‌توپ‌بستن مجلس بهارستان، محمدعلی‌شاه پیغام و پسغام به تبریز فرستاد که شورشی‌های تبریز را هم سیاست کنید! دل پری از هرچه مشروطه‌خواه و آزادیخواه داشت و گمانش این بود که تبریز هم تهران است که صبح تا ظهری چند توپ بیندازد و خلاص. تلگراف زده بود که «... با کمال قدرت فتح کردم. مفسدین را تمام گرفتار کرده، سیدعبدالله (بهبهانی) را به کربلا فرستادم، سیدمحمد (طباطبایی) را به خراسان، ملک‌المتکلمین و میرزاجهانگیرخان را سیاست کردم، مفسدین تماما محبوس، شما هم با کمال قدرت، مشغول رفع مفسدین باشید...».  

اما در تبریز مشروطه‌خواهان به این سادگی کوتاه نیامدند و جنگ درگرفت. در تاریخ مشروطه توضیحات مفصلی درباره کم وکیف این جنگ آمده است؛ آن هم با مختصات محل‌های رخداد جنگ؛ هرچند که تمامی شهر را درگیر می‌کنند؛ «اگر به نقشه تبریز نگاه کنیم مهران‌رود که از میان شهر می‌گذرد، کوی‌های دَوَچی و سرخاب و ششکلان و باغمیشه در شمال آن قرار دارد و همه این کوی‌ها هوادار خودکامگی و در دست دولتیان می‌بود. از کوی‌های شمال رودخانه تنها امیرخیز، هواخواه مشروطه می‌بود که اگر آن را کنار بگذاریم، بستر رودخانه خط مرزی میانه دولتیان و آزادیخواهان به شمار می‌رفت و برای همین بیشتر جنگ‌ها و خونریزی‌ها در نزدیکی این رودخانه اتفاق می‌افتد.» جنگ در امیرخیز و نگهداری سنگرهایش بر عهده ستارخان و یارانش بود و در آن سوی رودخانه هم باقرخان و دار و دسته‌اش سنگر داشتند و جنگ با دولتی‌ها را از 3-2 روز بعد از به توپ بستن مجلس شروع کردند.

   غارت مردم توسط دولت‌‌‌ها

بعد از روز اول جنگ، نمایندگان انجمن آذربایجان حسابی ترسیدند و هرکسی برای حفظ جان خودش به جایی پناه برد.2 تن از آنها هم به کنسولخانه فرانسه رفتند و بست‌نشستند. اما مجاهدان سر نترسی داشتند و همچنان جنگیدند. والی شهر هم که گمان می‌کرد با کمی فشار آنها را تسلیم می‌کند همان 3-2 روز اول به خیال خام خودش پی‌برد. روزها گلوله مثل تگرگ می‌بارید و شب‌ها گاه و بیگاه تیراندازی می‌شد و آن منطقه را ناآرام می‌کرد؛ برای همین مردم همه از آنجا کوچیدند. مردم می‌دانستند سواران دولتی وارد هر خانه و مغازه‌ای شوند تاراج می‌کنند و برای همین بازاری‌ها تا جایی که می‌توانستند دکان‌های خود را خالی کردند و کسانی که جایی نداشتند تا اجناس خود را ببرند، همه دل‌نگران بودند. یکی از تاراج‌های بزرگ، دهم تیرماه اتفاق افتاد. باقرخان سنگری وسط خیابان ساخته بود و دسته‌ای از مجاهدان را با یک توپ پشت سنگر جا داده بود. وقتی سواران بیوک‌خان رسیدند، باقرخان و یارانش با توپ و تفنگ شلیک کردند و دسته‌ای از آنها را به خاک انداختند. در همین زمان دسته‌ای از سواران دَوَچی از کوی‌های هواخواه خودکامگی، از دم توپخانه تا کوی مسجد، همه را تاراج کردند و زیان بزرگی به مردم تبریز زدند و چندصد خاندان را بدون مال و منال کردند.


   راه برای دولتیان باز شد

کار در تبریز که بالا گرفت، شاه، مخبرالسلطنه را که والی آذربایجان بود برداشت و عین‌الدوله را گذاشت؛ دشمن درجه یک مشروطه‌خواهی که در دشمنی شهره بود و بنام. دلیل این تعویض هم این بود که مخبرالسلطنه از روزی که به تبریز آمده بود با مشروطه‌خواهان به‌خوبی رفتار می‌کرد و پیش آزادیخواهان ارج و قربی داشت. وقتی هم که جنگ درگرفت خودش را کنار کشید و به خانه یکی از اعیان تبریز رفت. وقتی هم گفتند که از والی‌گری برداشته شده، یکراست به جلفا رفت و بعد اروپا. 18 روز از جنگ تبریز می‌گذشت و تمام ایران دست از مشروطه شسته بود . در تبریز هم نیمی از مردم به سمت دولت رفته و نصف دیگر هم ناامید و افسرده شده بودند. از یک طرف هم خبر ‌آمد که رحیم‌خان با انبوهی سوار به سمت تبریز می‌آید و همین فشار را بر مجاهدان بیشتر می‌کرد. برای همین بود که کارکنان کنسولخانه روس با سران مشروطه‌خواه تبریز گفت‌وگو کردند تا جنگ را تمام کنند. نتیجه هم این شد که راه برای آمدن رحیم‌خان باز شد؛ چون عده‌ای دست از دفاع برداشتند و تفنگ خود را زمین گذاشتند. کنسول روس هم پرچمی فرستاد و در میدان نصب کردند اما باقرخان، ستارخان و... رضایت ندادند؛ اگرچه بازار نصب بیرق سفید بر سردر خانه‌ها داغ شد و مردم برای در‌امان‌ماندن پرچم سفید نصب کردند.

   بیرق‌های ننگینی که پایین کشیده شد

دولتی‌ها گمان می‌کردند که پیروز شد‌ه‌اند و تمام؛ اما ستارخان که در این سال‌ها به دلیری شهره بود همراه دسته‌ای از طرفداران خود همچنان در جنگ بود و اهمیتی به این کارها نمی‌داد. تمام کوی‌ها دست از جنگ کشیده بودند به جز امیرخیز که سنگر و محل جنگ ستارخان بود. بیست و چهارم‌تیرماه بود که دولتی‌ها به امیرخیز حمله و حتی توپ هم شلیک کردند. تا شب جنگ ادامه داشت و بعد خاموشی. فردای همان روز، کسی از سمت روس‌ها به کوی امیرخیز آمد و گفت قبل از آنجا به کوی دوچی رفته و پیمان گرفته که در جنگ پیش‌دستی نکنند. از ستارخان هم همین را خواست. او هم گفت که هرگز در جنگ پیش‌دستی نکرده‌اند، بلکه تنها کارشان  دفاع مقابل  تاخت‌وتازها بوده است. بعد او به ستارخان گفت که پرچمی از کنسولخانه روس سردر خانه خود بیاویزد. ستارخان در جواب او جمله‌ای ماندگار گفت؛ «جنرال کنسول من می‌خواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید. من زیر بیرق بیگانه نروم.»  جز این او کاری کرد که بار دیگر نور امید در دل مردم برای جنگیدن و پس‌گرفتن حق‌شان روشن شد و عده‌ای دوباره تفنگ به‌دست گرفتند؛ ستارخان بعد از پیشنهاد کنسول روس، در جمع مجاهدان گفت: «می‌خواهم امروز بروم و بیرق‌های سفید را بخوابانم». این را گفت و با مجاهدان بیرون رفت و در بازارچه با تفنگ شلیک کرد و یکی از بیرق‌های سفید روس را انداخت. بعد همه یکی‌یکی بیرق‌های سفید را خواباندند. بعد هم پیامی به باقرخان فرستاد و با هم یکی شدند و مجاهدان او هم دوباره تفنگ‌ها را برداشتند. جنگ در کوی امیرخیز و دوچی دوباره شروع شد و در این میان دست ستارخان تیر خورد اما او به کسی نگفت تا مبادا در روحیه مجاهدان خللی وارد شود.

نیکی بعد از پیروزی...

جنگ 4ماه ادامه داشت و هر روز یا دولتی‌ها قوای تازه‌ای پیدا می‌کردند و جنگ سخت‌تر می‌شد و یا مجاهدان نیروی تازه برایشان می‌آمد. خبر دلیری مجاهدان به خارج از کشور هم رسیده بود و ایرانیان در کشورهای هم‌جوار کمک مالی می‌فرستادند و سرباز و جنگنده هم از شهرها و روستاها به آنها می‌پیوست تا اینکه عین‌الدوله و مخالفان سرسخت مشروطه از شهر بیرون رفتند و عاقبت تبریز به‌دست مجاهدان فتح شد. آنها در تبریز میدان‌دار می‌شوند و اداره‌ها را باز می‌کنند. ستارخان و باقرخان و انجمن ایالتی ایمنی را در شهر برقرار و بازارها را باز می‌کنند. بعد هم با دشمنان آزادیخواهی بد رفتاری نکردند و نخواستند که دشمنی کنند و آزار برسانند. با مردم کوی‌های طرفدار دولت، مهربانی کردند و به‌آنها  امان دادند. خون خیابان‌ها را شستند و ویرانی‌ها را ترمیم کردند و ستارخان سپرد که هر آزادیخواهی تعرضی به مردم کرد حسابش را برسند.

این خبر را به اشتراک بگذارید