یادگاری ماندگار از مردان ماندگار
مهدی واعظی:
سالهای آتش و جنگ و خمپاره برای مردمی که صبورانه جان و مالشان را در راه حفظ میهن ایثار کردند سپری شده است ولی این دلیل نمیشود که خاطرههای بسیجیان ما به فراموشی سپرده شود. این خاطرهها، میراث دوران دفاعمقدس هستند که از آن زمان تا به حال به یادگار ماندهاند و حالا بهدست مردم رسیدهاند. سالهای ۸ سال دفاعمقدس برای کسانی که در جبههها حضور داشتند آنقدر خاطرهانگیز است که میتوان صدها کتاب مفصل از این خاطرهها جمع کرد و بهدست نسلهای بعد داد. آنچه در اینجا آمده، چند نمونه کوچک از حس و حال و کارهایی است که در زمان اوقات فراغت رزمندگان در جبهههای جنگ تحمیلی انجام میدادند.
ساخت مهرهای سنگی
از کارهای جالبی که رزمندگان در اوقات فراغت انجام میدادند، ساختوساز بود. ساختمان؟ نه بابا، توی جبهه ساختوساز کجا بود؟ مثلاً مُهر درست میکردند. در جبهههای جنوب و غرب تا دلتان بخواهد سنگهای صاف وجود داشت. این سنگها را در اندازههایی که مدنظر داشتند انتخاب میکردند. بعد به نیت درست کردن مهر برای نمازخواندن، جای زبری مثل بلوکهای سیمانی را انتخاب میکردند و آنقدر این سنگها را به آن قسمت زبر میمالیدند و میساییدند که شکل مورد نظرشان از آب دربیاید. نتیجهاش چه بود؟ مهرهایی طبیعی و درست و حسابی برای نمازخواندن.
لوسترهای دست ساز
از دیگر ساختوسازهای رزمندگان در اوقات فراغت، لوسترسازی بود. کسانی که در جبههها بودند میگویند که این لوسترسازیها، مثلاً در مناطقی مثل فاو رونق بیشتری داشت. در آنجا سیم مفتولی آلومینیومی کابلهای فشار قوی که روی زمین افتاده و در حال ازبین رفتن بود زیاد پیدا میشد. بچهها اینها را برمیداشتند، ازطریق زیگزاگزدن سیمها روی همدیگر و روی همچیدن آنها لوسترهای بامزهای درست میکردند تا توی سنگرها از آنها استفاده کنند. از آنجایی که بخشی از این کاردستیها خیلی بامزه درمیآمدند، رزمندهها گاهی بهعنوان یادگاری، آنها را به خانهشان هم میبردند.
تسبیح با هسته خرما
ساختوساز رزمندهها البته تمامی نداشت؛ مثلاً گروهی از آنها، تسبیحهای فوقالعادهای با هستههای خرما و سدر، همینطور با خرج توپ و مرمی فشنگها درست میکردند. البته خلاقیت در این ساختوسازها ادامه پیدا میکرد و تا ساخت گلدان با پوکههای توپ و درستکردن سفره غذا با چتر منور هم میرسید. فکرش را بکنید؛ وسط آن گلوله و آتش و شهادت، چه ایدههایی که شکل نمیگرفت!
آموزش زبان در اسارت
علیاصغر محمودی- جانباز و آزاده دفاع مقدس- نیز نقلهایی درباره اوقات فراغت در روزگار اسارت دارد. او طی مصاحبهای که انجام داده در این باره میگوید: «با توجه به اینکه فشار نیروهای بعثی زیاد بود و از طرفی اوقات فراغت زیادی هم داشتیم، قرار شد هر فردی توانمندیهای خود را از قبیل ورزش، زبان عربی یا انگلیسی به چند نفر از افراد حاضر در آسایشگاه آموزش دهد و هر یک از این افراد نیز به افراد دیگری آموزش دهند. من هم در دوران اسارت زبان انگلیسی را بهصورت کامل یاد گرفتم و پس از آن نیز به چندنفر از اسرای دیگر آموزش دادم.» این سبک گذران اوقات فراغت بین اسرا، عمومیت بسیاری داشته است؛ بهطوریکه بعد از آزادی، بسیاری از آنها چند زبان مختلف و مهارتهای گوناگون را آموخته بودند.
کارت تبریک برای رزمندهها
و اما چند کلامی هم بخوانید از خاطرات نوروزی حمید داوودآبادی از رزمندگان و نویسندگان دفاع مقدس که با قلم و روحیه بشاش خود، اوقات فراغت بچهها در این روزها را بهخوبی توصیف میکند؛ «... باید خانهتکانی میکردیم. کسی هم دستور نمیداد و خودمان میدانستیم. هرچند که در همه جبههها نظافت سنگر، حکم اجباری پیدا کرده بود، ولی خانهتکانی سال نو فرق میکرد و بهانهای بود که شکل و شمایل سنگر را هم بفهمینفهمی عوض کنیم... پتوها را از کف نمگرفته سنگر بیرون میبردیم و در رودخانه آنسوی تپه میشستیم. آب گرم رودخانه، تنمان را هم صفا میداد. از صبح تا غروب، کسی داخل سنگر نمیشد؛ فقط یکنفر آن را جارو میکرد و منتظر میماندیم تا نم آن خشک شود.... پر کردن سوراخ موشها هم وظیفهای مهم بود؛ نه گچ داشتیم و نه سیمان، و مجبور بودیم یکتکه سنگ با لبههای تیز را در دهانه لانهشان فرو کنیم؛ ولی آنها هم بیکار نمینشستند؛ پاتک میزدند و در کمتر از یکیدو روز، از جایی دیگر که اصلاً احتمالش را نمیدادیم، کانال میزدند و راه باز میکردند... شب چهارشنبهسوری، کلی تیر و آر. پی. جی طرف عراقیها زدیم. بیچارهها هول برشان داشت که نکند ما قصد حمله داریم. پتویی سیاه روی سرم انداختم و در حالی که با قاشق به پشت کاسه میزدم جلوی سنگر بچهها رفتم؛ تا مثلاً سنت قاشق زنی را هم احیا کرده باشم. از شانس بدم، برادر نوروزی «مسئول محور» در سنگر بچهها بود. پتو را که زد کنار کلی کنف شدم. بچهها هم از خدا خواسته زدند زیر خنده. حسین که یکمشت فشنگ ریخته بود توی کاسهام، پرید و کاسه را از دستم قاپید و در رفت... دیدهبوسی، صلوات، ذکر حدیث و تلاوت قرآن و سرانجام بستههای کوچکی که تدارکات فرستاده بود، فضای جبهه را عیدی میکرد. نامه بچههای کوچک از کیلومترها آن طرفتر و از شهرهای مختلف آمده بود و کودکان و نوجوانان خوشسلیقه، کارتهای تبریک نقاشیشده، مقداری شکلات و آجیل، یک خودکار، یک دفترچه سفید و نامهای در این بستهها گذاشته بودند و برای ما فرستاده بودند....»
دورهمی و نقل خاطرات
از دیگر برنامههایی که معمولاً مناسبتی محسوب میشد، جورکردن اسباب همنشینی و شبنشینی و دورهمنشینیها بود؛ مثلاً برای مناسبتهایی مثل شب یلدا و عید نوروز و... . یکی از خاطرات نقلشده از شب یلدای سال61 چنین است که ابتدا طبق روال هر شب، زیارت عاشورا خوانده و سپس شام لذیدی پخته میشد. بعد، همه بچهها راهی چادر فرماندهی و سپس چادر تبلیغات میشدند تا این شب را کنار هم باشند. نقل محافل این دورهمنشینیها، نقل خاطرات رزمندهها از عملیاتهایی بود که در آنها شرکت کرده بودند. سپس بستههای کوچک حاوی آجیل که مردم فرستاده بودند را باز میکردند و میریختند وسط یا به هم تعارف میکردند. به جای میوه شب یلدا هم از چی استفاده کرده باشند خوب است؟ از کمپوتهای ارسالی مردم. سرگرمی دیگر بچهها هم خواندن نامههایی بود که وسط این بستههای ارسالی به چشم میخورد.
اولین ها
ساکنان خط مقدم شهادت
مسلما نمیتوان در این فضای محدود به معرفی حتی شاخصترین شهدای دفاعمقدس پرداخت، به همین دلیل سراغ اولینها رفتهایم و به معرفی آنها پرداختهایم.
اولین خبرنگار شهید
نخستین خبرنگار شهید روزنامه جمهوری در دفاعمقدس، فتحالله ژیانپناه بود که در دوم آبانماه سال ۱۳۵۹ در «سرپل ذهاب» به شهادت رسید. نخستین خبرنگار و گزارشگر شهید خبرگزاری جمهوری اسلامی هم حسین فرهادی کوهپایی بود که در دهم مهر ۱۳۵۹ در منطقه «موسیان» در غرب کشور به شهادت رسید. اولین شهید روزنامه کیهان در دفاعمقدس، شهید یوسف نصوحیپور عضو تحریریه این روزنامه بود که در عملیات «دبحران» در چهاردهم آبانماه ۱۳۵۹ به شهادت رسید. نخستین خبرنگار شهید روزنامه اطلاعات در دفاعمقدس ایرج ایزدپناه بود که در تاریخ ۱۸ دی ۱۳۵۹ در جبهه «هویزه» به شهادت رسید.
اولین خلبان شهید
اولین خلبان شهید در دوران دفاعمقدس، شهید فیروز شیخحسنی فرزند حمزه بود. او در سال ۱۳۳۱ در شهرستان تنکابن از شهرهای سرسبز شمال متولد شد. فیروز شیخحسنی در نخستین روز جنگ تحمیلی مصادف با سی ویکم شهریور ۱۳۵۹، طی مأموریتی از پایگاه چهارم شکاری اصفهان عازم جبهههای نبرد شد و در همان روز پس از درگیری هوایی با دشمن به شهادت رسید و در زادگاه خود به خاک سپرده شد.
اولین شهید تفحص
شهیدیحیی عبدالمحمدی، از نیروهای تیپ ۲۶ انصار، گردان شمال غرب بود که افتخار انجام وظیفه در جستوجوی پیکر پاک شهدا را از آن خود کرد. عبدالمحمدی در بیست و پنجم اسفندماه سال ۱۳۶۹ در منطقه حاجعمران واقع در ارتفاعات پیرانشهر، حین انجام وظیفه بر اثر انفجار مین، به شهادت رسید. تا اوایل سال ۱۳۸۱ تعداد ۵۱ نفر از کارکنان عملیات کمیته جستوجوی مفقودین شهید و بیش از ۶۰۰ نفر دیگر جانباز شدهاند.
اولین شاعر شهید
شهید حسین ارسلان متخلص به رخشا، نخستین شاعر صاحب اثر شهید دفاعمقدس است. وی در بیست و پنجم بهمنماه ۱۳۲۴ در شهرستان یزد متولد شد. در یازدهم آذرماه ۱۳۶۴ عازم جبهه شد. مقارن ظهر بیستم آذرماه سال ۶۴ در هورالهویزه همراه با شاعر همرزم خود، ماشاءالله صفاری- بندی سیرجانی- با شهادت به دیدار حقتعالی شتافت.
اولین فرمانده شهید
شهید حاج ابراهیم همت، نیازی به معرفی ندارد. او که فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسولالله(ص) بود روز دوازدهم فروردین ۱۳۳۴ در شهرضا و در خانوادهای مستضعف و متدین به دنیا آمد. در زمستان ۱۳۶۰ او و سردار اسلام حاج احمد متوسلیان، به دستور فرماندهی کل سپاه، مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمد رسولالله(ص) را تشکیل دهند. شهید حاج همت در شانزدهم اسفند ۱۳۶۲ در جزیره جنوبی مجنون به آرزوی دیرینه خود که همانا شهادت بود رسید.
اولین روحانی شهید
در تاریخ ۲۴ مهرماه ۱۳۵۹ دستور پیشروی یگانهای دشمن به سوی خرمشهر صادر شد. دشمن، ماشین حامل شهید حجتالاسلام محمدحسن شریفقنوتی را در خرمشهر هدف قرار داد. پس از اصابت 8-7 گلوله به بدن این روحانی مبارز، خودرو، بر اثر اصابت گلوله آرپیجیهفت، واژگون شد. دشمن که از همان ابتدا در پی دستگیری و شهادت حجتالاسلام شریفقنوتی بود، پیکر مجروح او را اسیر کرد و با سرنیزه کلاشینکف، به شقیقه او ضربه زد و او را به شهادت رساند.
خاطره ها
بعد از نماز راحت خوابید
قرار نبود به پست عراقیها بر بخورن، ولی انگار اونا هم کمین گذاشته بودن و سعید تنها شکاری بود که از دستشون در رفته بود، ولی زخمی! به هر زحمتی بود خودشو رسوند به خط خودیها. خونریزی که بند نمیاومد. زخمهای ریز و سطحی دست و پا به کنار، زخم عمیق روی شکم، امون امدادگر گروهان رو بریده بود. خونریزی که داشته باشی آب واسهت میشه سم. ولی سعید اصلاً آب نمیخواس. حتی نمیذاش با چفیه لبش رو مرطوب کنن. سعید تا اذان صبح بیدار موند و بعد از نماز راحت خوابید.
شهید سعید یاری، اهل شهرستان فریدونکنار مازندران
نوهداری یک مادر شهید
شب وداع با پیکر مهدی آقاجانی بود که تک و توک باقیموندههای گروهان میثم دور هم جمع شدن و زیارت عاشورا خوندن. فردا صبح اول وقت سیدجواد عازم جبهه شد و پسر سوم خانواده میرابراهیمی برنگشت تا آخرین روزهای اسفند. سیدجواد، دومین شهید خونه بود و جمع و جورتر از سیدصادق برگشت تا جمعِ گروهان میثمیها تو بهشت جمع باشه. مادر همیشه گله داشت که برو ازدواج کن تا بعد از تو، دلم به یادگارت خوش باشه. بچههای شهدای همرزم سیدجواد رو دور پیکرش جمع کردن تا مادر طعم نوهداری رو هم بچشه!
شهیدان سیدصادق و سیدجواد میرابراهیمی، اهل شهرستان بابل مازندران
تا ابد جاودان شد
هرقدر گفتند تدریس در حوزه و مدارس کمتر از مبارزه مسلحانه نیست به خرجش نرفت. تنها به مبارزه لسانی با شاه هم قانع نمیشد. از سوریه و عربستان گرفته تا پاکستان و افغانستان رشادتهای ابوالقاسم بزاز را خوب به یاد دارند؛ روحانی جوان و ورزشکار و خوشرو و خوشبیانی که یک تنه گردانی بود از استشهادیون. هنوز آتش جنگ درست و حسابی گر نگرفته بود که در سنندج امان کوملهها و کمونیست را گرفته بود. زیاد طول نکشید، ترورش کردند، بیخبر از اینکه تا ابد جاویدانش میکنند.
شهید ابوالقاسم بزاز، اهل شهرستان بابل مازندران
امانتداری سیمخاردار
وقتی قرار باشه یک کله حمله کنی و تا سحر نشده برسی آن طرف خاکریز دشمن، یعنی اینکه شهید و زخمی و جامونده دیگه معنی نداره، فقط حرکت به سمت جلو هست که مهمه. فرامرز از همه فرزتر بود واسه همین همیشه جلو میافتاد. اون شب هم همینطور شد؛ فرامرز جلو و بقیه پشت سرش.
همهچیز خوب پیش میرفت، تا قبل اینکه تیربارچی دشمن، سر تیربار رو گرفت سمت گروهان ولیعصر (عج)، نیست که فرامرز اول بود، پیکرش اول از همه افتاد روی سیمخاردارها و همون جا امانت موند تا آخر عملیات که موج بعدی نیروها بیان جلو. شب عملیات، حجم آتیش، قد رشید فرامرز.... امان از امانتداری سیمخاردار که نتونست سپر اون همه گلوله بشه واسه هدف ثابتی مثل پیکر بیجون فرامرز. گلوله بود که مرهم گلوله میشد.
شهید فرامرز محبمعبود، اهل شهر اهواز، فرمانده گروهان ولیعصر (عج) سپاه خوزستان