روزی روزگاری آمریکا
چرا مرد ایرلندی مهم ترین اثر سینمایی ۲۰۱۹ است؟
ناهید پیشور_روزنامه نگار
داستان اسکورسیزی متفاوت این سالها که با هر فیلمش دوستدارانش را غافلگیر می کرد را فراموش کنید. «مرد ایرلندی» حکایت بازگشت به دنیایی آشناست؛ دنیای تیره و تار گانگسترهایی که قواعد بازی خودشان را دارند. مرد ایرلندی نگاهی تازه به این دنیای قدیمی است. بزنگاهی که در آن ژانر با تاریخ و سیاست پیوند می خورد و معنایی مضاعف می یابد.
مارتین اسکورسیزی را مهمترین فیلمساز تاریخ معاصر آمریکا دانستهاند که بعد از پنجدهه فعالیت هنری، هنوز هر اثر تازهاش یک حادثه محسوب میشود. او این بار با یک شاهکار جدید از زمان همکاری با برداران وارنر در درام داستانی- جنایی «رفقای خوب» (1990) بازگشته است. مرد ایرلندی با درخشش مثلثی از ستارگان تاریخ سینما، رابرت دنیرو، آل پاچینو و جو پشی، روایتگر یک حماسه-درام جاهطلبانه و هیجانانگیز ازجرائم سازمانیافته است که از رمان چارلرز برانت «شنیدهام خانهها را رنگ میزنی» (2004) اقتباس شده؛ روایت سینمایی پردردسر و پرهزینه چنددهه از زندگی فرانک شیران، یکی از تبهکاران معروف تاریخ جنایی آمریکا که گذشته خود را در دنیای جرم و جنایت به یاد میآورد؛ قاتل ایرلندی بیرقیب فیلادلفیا در دهه1950 میلادی که در زمان جنگجهانی دوم بهعنوان سرباز کهنهکار آمریکایی مدتی در اروپا اقامت داشته و سپس به محافل مافیایی می پیوندد و رفتهرفته با فرو رفتن در دنیای سیاه آنان، به یک قاتل قراردادی برتر، حرفهای و بیرحم تبدیل میشود. ناپدیدشدن جیمی هوفا، رئیس قدرتمند و بانفوذ سندیکای (اتحادیه کارگران) آمریکا و تأیید خبر قتل مرموزانه او پس از 7سال، موضوع محوری فیلم است که رمزگشایی از پرونده آن قریب به چند دهه، خطیرترین ماموریت سیا بوده است، اما تا امروز هم ابعاد آن روشن نشده است. این فیلم میکوشد ضمن افشای حقایق پیدا و پنهان این جنایت، به بحثها و گمانهزنیها در اینباره پایان دهد.
اسکورسیزی هیچگاه به ماجراجویی در تاریخچه پرفراز و نشیب آمریکا دست نزد. با وجود این، آثار او عمیقا ریشه در گذشته آمریکا و هالیوود داشتند و هر یک به نوعی بازنگری پرشور ژانرهای هالیوودی محسوب میشدند. «کازینو»، رفقای خوب و «رفتگان» او با بازآفرینی قواعد ژانر جنایی، اینگونه سینمایی را از نو تعریف کردهاند و با وجود آنکه حدود 3ساعت بیننده را درگیر بلندپروازیهای جنونآمیز قهرمانها و فضای آشفتهکننده فیلم میکنند، اما تا پایان از شکوه و عظمت مضامین در آنها کاسته نمیشود.
تازهترین ساخته او در این ژانر مرد ایرلندی است که به عقیده اکثر منتقدین، مهمترین و پختهترین اثر گانگستری استاد جناییساز هالیوود محسوب میشود؛ درامی دلهرهآور، تلخ، تاریک، طولانی و نفسگیر و پرظرافت که قصهاش در بستری آلوده به خشونت، خیانت، تقلب و زوال اخلاق روایت میشود. معمولا جناییهای اسکورسیزی هم در مرز میان نفرت و ترحم در نوسان بودند، اما مرد ایرلندی نمونه تمام عیار قساوت بیپرده است که احساس حتی برای یک لحظه نیز در آن دخیل نمیشود. حتی شخصیتهای زن در فیلم آنقدر در حاشیه و رنگباخته هستند که در طول 209دقیقه فیلم، فقط 6کلمه حرف میزنند.
قصه در زمانهای اتفاق میافتد که هنوزمفهوم «مردانگی سمی» toxic masculinity در روانشناسی رسما شناخته نشده، اما علائم آن در زندگی و روابط شخصیتهای تازهترین فیلم اسکورسیزی مشهود است. در ادامه در پیچیدگیهای شخصیتها و روابط، شاهد مصادیق سوءرفتار، پرخاشگری و هنجارشکنیهای حقبهجانب کاراکترهایی هستیم که کلیشههای اجتماعی مردسالاری را به جامعه خود قبولاندهاند و در مقابله با ارزشهای «مردانگی واقعی/عمیق» بر هم پیشی میگیرند. جز مهرههای اصلی که ما و فیلم هم تحتالشعاع نفوذ و قدرتشان قرار میگیریم، همهچیز و همه کس همواره سرخورده از خشونتی است که در این ساختار (سرشار از مردانگی سمی) ایجاد و پرورانده میشود تا در نهایت تنشهای عمیق فرهنگ آمریکایی را آشکار و دراماتیزه کند.
در طول فیلم با جمع مردان متنفذ و جذابی مواجهیم که با شانههایی افتاده، اشاراتی موجز و صدایی آرام، به امور و منافع مشترکشان رسیدگی میکنند و در میانه صحبتهایشان تعیین میکنند چهکسی کجا تند رفته، چهکسی به اندازه کافی احترام نگذاشته و چهکسی چگونه میبایست سر میز مذاکره آورده شود یا چطور به مناقشه کشیده شود! این پچپچهای مردانه در پس رفتار موجه و موقرانه کاراکترها زیر نور آرامشبخش و بیهیاهوی خانه استیک، واسپاری، ماموریتهای فاجعهباری است که فرانک بدون تعلل آنها را به تیتر یک روزنامههای صبح فردا تبدیل میکند. بهنظرمی رسد که این سکانسها، نکوهش تلویحی توطئهها و بدعهدیهای دستهای پشتپرده در سیاست روز آمریکاست.
اسکورسیزی از تصویرگری خشونت عریان ابایی ندارد؛ هر چند این رنگکردن آشکار خانهها با خون(بهعنوان کدی برای انجام قتلهای مافیایی)، مخاطب را بههم بریزد! پروسه حذف جنونآمیز قربانیان مرد ایرلندی آن قدر متبحرانه، سریع و بدون عواقب طی میشود که مخاطب را مجاب میکند این ماموریت هم انجام شد و نباید در چرایی این اتفاقات دردآور و تکاندهنده، ریشهها و دلایل خشونت و پرخاشگری مردانه کندوکاو و چه بسا تامل کند. مرد ایرلندی تا حد زیادی شبیه به «رفقای خوب» است اما با چند اختلاف فاحش و تعیینکننده که این فیلم را متمایز میکند: اینجا گانگسترهای قصه پیرند، محتاط هستند، رو بازی نمیکنند و در پی خوشگذرانیهای رفقای خوب نیستند، اما دغدغههای نزدیک و چهبسا مشترکی دارند.
اسکورسیزی از ابتدا جسورانه و مبتکرانه فیلم میساخت و در نخستین فیلمهایش متهورانه روشهای کلاسیک روایی را زیرپا گذاشت اما استفاده تعمدی او از المانهای سبک کلاسیک در ساختار روایی و میزانسنها، بر باورپذیری و جذابیت مرد ایرلندی افزوده است. تسلط این سینماگر بر تمام جنبههای رسانهاش، از تدوین و هدایت بازیگران گرفته تا طراحی صحنه و دکور، صدا و موسیقی نشانگر این است که در هفتادوهفتسالگی هم به حرفهاش تسلط کامل دارد.
بهرهگیری از جلوههای ویژه کامپیوتری با تکنولوژی پیشرفته Youthification برای نمایش جوانی تا پیری همه بازیگران، بهویژه رابرت دنیرو، مهمترین چالش فیلمساز کهنهکار و سنتی هالیوود است که با این حقه در قالب فلاشبکهای طولانی، امکان نقشآفرینی آنها در دورههای مختلف زندگی خودشان را فراهم میکند. البته حقه پر هزینه او به هیچ وجه مثل کلاهگیسهای سنتی یا لاتکس، ساختگی و مصنوعی نیست. جالب اینجاست که خیلی زود به آنها عادت میکنید و با کاراکترها همراه میشوید. حتی با سوسوی غریب و وهمآور و در عین حال جذاب چشمان دنیرو که بهسان یک شبح دیجیتال که از گذشتهاش سربرآورده، مسخ میشوید.
بههرحال هیچکس مثل اسکورسیزی و گروه موفقش نمیتوانست چنین اثر تأثیرگذار و باورپذیری را بسازد و با اشارات و شواهد کافی از جنایات، سیاستمداران، فلوریدا، کوبا و... ما را مجاب کند که ایماژها و استعارات آن هنوز مصداق و کاربرد دارند. با وجود این با تمرکز دوباره بر ویرانی روحی و احساس گناه فرانک، تأکید میکند کسی که ریشههای وجدان، پشیمانی و هر نوع احساسی را در خود خشکانده بود، اکنون نمیتواند با احساساتش کنار بیاید و این دستاورد بزرگ و مثالزدنی دیگری برای اسکورسیزی است.
مرد ایرلندی تا حد زیادی شبیه به رفقای خوب است اما با چند اختلاف فاحش و تعیینکننده که این فیلم را متمایز میکند: اینجا گانگسترهای قصه پیرند، محتاط هستند، رو بازی نمیکنند و در پی خوشگذرانیهای رفقای خوب نیستند، اما دغدغههای نزدیک و چهبسا مشترکی دارند
شناسنامه
کارگردان: مارتین اسکورسیزی نویسنده فیلمنامه: استیو زایلیان، چارلز برنت (براساس کتابی از چارلز برنت) مدیر فیلمبرداری: رودریگو پریتو تدوینگر: تلما شونمیکر موسیقی متن:روبی روبرتسون بازیگران: رابرت دنیرو، آلپاچینو، جو پشی، هاروی کایتل، رو رومانو، آنا پاکوئین و...
تهیهکنندگان: مارتین اسکورسیزی، رابرت دنیرو، جین رزنتال، اما تیلینگر کاسکاف محصول 2019، آمریکا، کانادا 209 دقیقه
فرانک شیرن که زمانی برای مافیا آدم میکشته، روزهای پایانی عمرش را در خانه سالمندان میگذراند و گذشتهاش را مرور میکند. فرانک شیرن دهه1950 را به یاد میآورد؛ روزگاری که او راننده کامیون بود و آشنایی با راسل بوفالنیو، از سران مافیا زندگیاش را دگرگون میکند. شیرن در حالی که به عنوان آدمکش قهار، موقعیت خوبی میان گنگسترها یافته، با جیمی هوفا که از رهبران اتحادیه کارگران آمریکاست نیز همکاری میکند. زندگی پر از جرم و جنایت، فرانک را تبدیل به پیرمرد تنهایی کرده که حتی دخترانش هم حاضر به دیدنش نیستند. او خاطراتش را مرور میکند و به یاد میآورد که چگونه در ناپدید شدن جیمی هوفا در سال1975 نقشآفرینی کرده است و...
به روایت کارگردان
مارتین اسکورسیزی: داستان این فیلم در دهههای 1950، 1960 و 1970 و در دنیای زیرزمینی آمریکاییهای شمالشرقی، جنایات و اتحادیههای سازمان یافته و همچنین پیامدهای سیاسی وابسته به آن جریان دارد. این ماجرا تا سال2000 تقریبا ادامه دارد و بیشترین تمرکز هم روی یک شخصیت است و او کسی نیست جز فرانک شیرن؛ کسی که عضو متعهد و فداکاری نسبت به این جامعه به اصطلاح تاریک محسوب میشود. این فیلم داستان مردی را حکایت میکند که خودش را در جایگاهی میبیند که اصلا نمیتوانست انتظارش را داشته باشد. قصه مرد ایرلندی براساس عشق، وظیفه، وفاداری و در نهایت خیانت شکل میگیرد.
تمامی مضامین و پرسشهایی که در تمام زندگیام برایم دغدغه بود در مرد ایرلندی وجود دارد. فیلم این فرصت را به من و دنیرو داد تا ساختههای قبلیمان را به نوعی ادامه دهیم و در برههای متفاوت در زندگیمان باز هم با یکدیگر همکاری کنیم.