محسن فرجی/دبیر گروه ادب و هنر
«من در یک شهرستان کوچک کنار یک کلانشهر زندگی میکنم و نمیتوانم در بازیهایی که اینجا در تهران به اسم لابی صورت میگیرد حضور داشته باشم. من ناراحتی قلبی دارم و فشار خونم دائما من را رو به مرگ میبرد. عدمتعادل وحشتناک فشار خون خبر خوبی برای من نیست، اما من اصلا دوست ندارم بمیرم. با خدا هم قرار و مدار گذاشتم که اجازه بدهد به کارهایم برسم. هنوز خیلی کار نانوشته دارم که باید بنویسم شان و هنوز به افتخاراتی که شایستهشان هستند نرسیدم.»
اینها حرفهایی بود که احمد بیگدلی زد اما درست همین روز به سال1393 کنار نامش کلمه «زندهیاد» جای گرفت. او به فکر قلههایی بلندتر بود و آرزوهایی رفیعتر در سر میپروراند، اما اجل امانش نداد. با این همه، آنچه در کارنامهاش بهجای مانده، آنقدر وزن و اهمیت دارد که آرزو بهدل ندانیمش. بیگدلی دلش میخواست قصههایش خوانده شود، مخاطب زیاد داشته باشد (بیآنکه به ورطه ابتذال بیفتد) و همواره بنویسد. اینها نه از سر شهرتطلبی و میل به دیده شدن بود، بلکه از آن رو بود که او دیر و سخت و با تلاشی عاشقانه، نام خود را بهعنوان نویسنده تثبیت کرده بود. به واقع او از 26فروردینماه1324 تا 26شهریورماه1393 راه دراز و پر فراز و نشیبی را طی کرد تا قصهنویس شود و داستانهایش به چشم بیاید؛ از اهواز و آغاجاری و زرند کرمان تا لاهیجان و یزدانشهر اصفهان و از نمایشنامهنویسی و معلمی تا نوشتن گفتار فیلم. اما مقصد و مقصودش داستان بود و جان شیفتهاش، آغشته به روایت و قصه. سرانجام هم پس از تجربهها و گشتوگذارهای فراوان، در سرزمین قصهنویسی سکنا گرفت. اما در همین جغرافیای دلخواهش هم سالهای سال طول کشید تا جایزهای ببرد و نامش بهعنوان نویسندهای ششدانگ و حرفهای بر سر زبانها بیفتد. این بود که در پیرانهسری، دلش میخواست ماحصل عرقریزان روحش برسد بهدست مخاطبانی بیشتر. حتی با سادگی و صفای کمیابش اینگونه به صراحت، همه را دعوت میکرد به خواندن کلمات و روایاتش: «هر کسی کتابهایم را بخرد پشیمان نمیشود. ممکن است کسی از فرم و تکنیک داستانهای من که به شکل پسامدرن است دلگیر شود، اما از نثر شاعرانه من لذت میبرد.» حالا او دیگر نمیتواند کسی را فرا بخواند به خواندن آثارش. حتی دیگر نمیتواند با همان جوش و خروش همیشگی دلخوریهایش را از برخی ناشران، باندبازیهای محافل ادبی در تهران، اجرای بیاجازه نمایشنامههایش و خیلی چیزهای دیگر واگویه کند. اما داستانهایش هستند؛ با همان نثر شاعرانهای که خود به درستی عنوان کرده بود. خاصه «اندکی سایه» و «آوای نهنگ» که این شاعرانگی در آنها پررنگتر و آشکارتر است. پس شاید بر ذمه دوستداران جدی ادبیات باشد که داستانهایش را بخوانند. آخر او عاشق کلمات و نوشتن بود و البته همچون هر نویسندهای عاشق زندگی تا بیشتر بیافریند. حالا اگرچه مرگ، او را با خود برده است، اما قصههایش با ما هستند؛ برای همیشه و برای خوانده شدن.
دو شنبه 26 شهریور 1397
کد مطلب :
30945
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/jJ75
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved