چرا 9شهریور در ایران روز ملی یوزپلنگ است؟
ماریتا زیبای مغرورم
بازخوانی داستان نجات یک یوزپلنگ به روایت شاهد عینی
مریم سمائی
تابستان بود؛ از آن تابستانهای گرم که در کویر آتش میبارد. یوزها همیشه در این فصل از پناهگاه خود بیرون میآیند و بهدنبال آب میگردند تا جانشان را از خطر مرگ نجات دهند. آن سال هم بهدلیل گرمای زیاد یوز مادر تصمیم گرفت از پناهگاه خارج شود و برای تولههایش آب پیدا کند.
درست شهریور 24سال پیش بود که او به همراه 3 تولهاش وارد باغهای اطراف بافق شد و آن حادثه به وقوع پیوست؛ حادثهای تلخ که موجب شد یکی از تولههای زخمی عنوان تنها یوزپلنگ آسیایی در اسارت را از آن خود کند.
وقتی مادر با 3 تولهاش وارد باغ شدند افراد ناآگاه با دیدن یوزها با چوب و چماق بهجانشان افتادند. هرچند مادر زخمی شد بالاخره توانست از مهلکه جان سالم بهدر ببرد اما تولههای کوچک اسیر دست چوببهدستان شدند و یک خواهر و برادر زیر ضربات محکم و خشن جان خود را از دست دادند. تنها بازمانده این جمع ماریتای زخمی و ضربدیده بود که آن زمان تنها یکی دو ماه از عمرش میگذشت.
این توله یوز زخمی که بعد از اسارت نامش ماریتا شد پس از بهبودی به پارک پردیسان تهران سپرده شد تا از او محافظت شود.
قربان قربانیخواه، همان نگهبانی است که میگویند ماریتا او را مثل مادرش دوست داشته و تنها با او انس گرفته بود. قربانیخواه که از سال 75 مسئولیت حفاظت از این توله یوز کوچک را برعهده داشت به همشهری میگوید: مثل فرزندم دوستش داشتم. فکر میکنم او هم مرا بهعنوان مادر دوست داشت چون هر چه میگفتم گوش میکرد و برای من رام بود.
من از سال75 در این پارک مشغول بهکار شدم و مسئولیت نگهداری از ماریتا را بهعهده گرفتم. آن زمان ماریتا هنوز 2سالش نشده بود، بنابراین با من بسیار انس گرفت.
من تمام شب و روزم را با او میگذراندم. اگر مریض میشد نخستین کسی که متوجه میشد من بودم و دکتر برایش میآوردم. گرسنگیاش را میفهمیدم و به او غذا میدادم. غذایش گوشت الاغ بود؛ البته برای اینکه شکار را فراموش نکند خرگوش زنده هم برایش میآوردیم تا شکار کند و غذای گرم بخورد.
رابطه من و ماریتا به قدری عمیق شده بود که او صدای سوت مرا میشناخت و هر جا که بود با صدای سوت من به محل میآمد. در پارک پردیسان فضایی حدود 2هزار متر به ماریتا اختصاص داده شده بود اما چون درختکاری بود برای دویدن او مناسب نبود. الان وضعیت خیلی بهتر شده و اهمیت بیشتری برای این گونه وحشی قائل میشوند.
یکی از کارشناسان که هر چند وقت یکبار برای بررسی ماریتا به منطقه حفاظت شده میآمد به من میگفت که ماریتا دقیقا صدایی که توله یوزها برای مادرشان در میآورند را برای تو در میآورد؛ این نشان میدهد که او تو را امین خود میداند و به حرفت گوش میدهد.
هرکسی که میخواست ماریتا را ببیند من همراهش میرفتم چون در غیر این صورت ماریتاخانم غرغر میکرد. همیشه به او میگفتم ماریتا آنها با تو کاری ندارند دختر، نگران نباش و او این حرفها را کاملا میفهمید.
در تمام این 7سالی که من مراقب او بودم هیچ وقت پیش نیامد که به من حمله کند؛ حتی زمانی که مریض شده بود، من کنارش بودم و رویش پتو میانداختم اما او اصلا غرش یا حمله نمیکرد.
ماریتا برای من یوزی زیبا، مغرور و مظلوم بود، طوری که وقتی از بین رفت خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. او با رفتنش خاطره تلخی برای من بهجا گذاشت. او توله یوزی بود که از بچگی تا زمان پیری در کنارش بودم و دوستش داشتم و به بودنش عادت کرده بودم. ماریتا در دیماه سال82 ،زمانی که 9سالش تمامشده بود در اثر پیری از بین رفت؛ البته برخی میگویند سرما خورد و ریههایش عفونت کرد. اینها را من نمیدانم ولی یادم هست که زمستان آنسال، زمستان سردی بود و او بعد از چند روز بیماری جانش را از دست داد.
قربانیخواه در پایان حرفهایش میگوید: ماریتا تمام عمر خود را بدون جفت و در تنهایی گذراند. تنها همدم او من بودم که روز و شبم را در کنارش میگذراندم و غذایش را آماده میکردم.
9شهریور بهیاد ماریتا
پروژه حفاظت از یوزپلنگ آسیایی در دوران حیات ماریتا آغاز شد. در سال86 هم با ابتکار انجمن یوزپلنگ ایرانی، ۹شهریورماه بهعنوان روز ملی یوزپلنگ نامگذاری شد. این روز همان روزی بود که ماریتا در آن حادثه تلخ زخمی شد، خواهر و برادرش را از دست داد و به اسارت رفت. حالا سالهاست که در این روز در سراسر جهان بزرگداشتی به مناسبت حفظ یوزپلنگ در حال انقراض ایران برگزار میشود.
ماریتا توله یوزی بود که از بچگی تا زمان پیری در کنارش بودم و دوستش داشتم و به بودنش عادت کرده بودم. ماریتا در دیماه سال82،زمانی که 9سالش تمامشده بود در اثر پیری از بین رفت