• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
سه شنبه 30 مرداد 1397
کد مطلب : 27860
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/B9vn
+
-

این یک داستان واقعی در بنیاد رودکی است

حذف یادمان ایثار در بزرگداشتی برای ایثارگران

دریچه
حذف یادمان ایثار در بزرگداشتی برای ایثارگران

عباس حبیبی/روزنامه‌نگار


چند سال قبل بود که آتش‌نشان فداکاری به نام امید عباسی، کودکی را از دل شعله‌های آتش بیرون کشید و از همان جا راهی به سوی آسمان باز کرد و رفت. امید رفت و روی دفترهای مشق نوشت: فداکاری.

اصل داستان این بود. اما ماجرا همین جا تمام نشد و نباید هم تمام می‌شد. گروهی هنرمند با خاطره او، شخصیتی ساختند به نام «فرشته نگهبان».
فرشته نگهبان خیلی زود قاصدی شد برای کارزاری بزرگ. او داستان امید را برای آتش‌نشانان جهان روایت کرد و آتش‌نشانان ۱۶ شهر جهان از 4 قاره همراهش شدند و با او عکس گرفتند و از فرشته نگهبان حمایت کردند. روزنامه‌ها و سایت‌ها پر شد از ستایش این فداکاری. بعد از آنان هنرمندان خارجی هم با فرشته نگهبان همراه شدند و نمایشگاهی را از حماسه آتش‌نشانان فداکار تصویر کردند.
اما خیلی زود واژه فداکاری لا به لای دفترهای مشق و کاغذهای مچاله خرید روزانه گم شد.
یک روز صبح ساختمانی بزرگ به نام «پلاسکو» آتش گرفت و روی دل انسان‌های زیادی فرو ریخت و قلب آنها را زیر خروارها خاکستر سوزاند.این بار کوچ جمعی بود. دفترهای مشق تمام کلاس‌ها دوباره باز شد و دیکته تمام بچه‌ها با مداد سیاه و قرمز شد: فداکاری.

فرشته نگهبان از زیر خاکستر بلند شد. همان هنرمندها با جیب و همت و غیرت‌شان یادمانی ساختند برای فرشته‌های نگهبانی که کوچ کرده بودند. این یادمان نزدیک پلاسکو و درست یک چهارراه آن طرف‌تر، در یک مرکز فروش شبیه پلاسکو ایستاد؛ در برابر آدم‌هایی که فراموشی بخشی از زندگی‌شان است.

اما قرار نبود که همان جا بایستد. قرار بود راه بیفتد و دور تا دور پلاسکو حرکت کند. پس بعد از چند‌ماه راه افتاد و جایی دورتر نزدیک پلاسکو در مجموعه تئاتر شهر ایستاد و بعد از چند‌ماه راه افتاد و رفت و به تالار وحدت رسید. تا اینجای ماجرا فرشته نگهبان در مسیرش راه می‌رفت و به ظاهر ماجرا داشت قدم به قدم درست پیش می‌رفت.
اما یکباره کسی پیدا شد که مسیر را بر هم زد. مدیرعامل بنیاد رودکی که روز اول با لبخندی مهربان، قول داده بود میزبان خوبی برای او باشد، یکباره زیر حرفش زد و یک روز فرشته نگهبان را از تالار وحدت بیرون کرد. آن روز قرار بود نوازندگان زیادی در تالار وحدت دور هم جمع شوند و برای ایثار و ایثارگران بنوازند. مدیرعامل محترم، آن روز یادش رفته بود که فرشته نگهبان یادمانی از ایثار است و قرار است ترانه مهربانی و فداکاری را بخواند. او آن روز صدای فرشته نگهبان را نشنید و جایش دکه‌ای برای تبلیغ یک آبمیوه گذاشت.
فرشته نگهبان از تالار وحدت رفت. دلش شکسته بود. پیش چشمانش تابلوی بزرگ وزارت فرهنگ و ارشاد را می‌دید و با خودش فکر می‌کرد کاش فراموشی تمام زندگی آدم‌ها را بغل نمی‌کرد.
او رفت تا جایی دیگر بایستد. شما هم اگر او را دیدید، بدانید دلش بسیار شکسته و تنهاست. ماجرای ما هیچ وقت تمام نمی‌شود و مثل آقای مدیرعامل، فراموشی بخشی از زندگی ما شده است. 
 

این خبر را به اشتراک بگذارید