لیلا باقری
خیابان جمهوری که ما را به بهارستان میرساند، حالا یکی از شلوغترین خیابانهای تهران است و بورس لوازم صوتی، تصویری، لباس و... . آنقدر هم آدم و ماشین و دود و دم دارد که در و دیوارهای قدیمی را پشت هیاهوی خودش پنهان میکند. اما اگر روز تعطیل، مثلا جمعه صبح، برای پیادهروی به این خیابان بروید، بخشهای جامانده از تهران قدیم را خواهید دید و بعد کمکم میتوانید روزگار گذشته را تصور کنید؛ مثلا روزهای پرالتهابی که بهتوپبستن مجلس را در پی داشت؛ روزی که از خانه ظلالسلطان که همان عمارت مسعودیه است، تا دروازه دولت قزاقها با آزادیخواهان درگیر شدند؛ جنگی چهارساعته که قزاقهای روس از کشتن مردم و آزادیخواهان دریغ نداشتند. با هم برگردیم به دهه دوم خرداد 1287شمسی. پرسهای بزنیم حوالی باغشاه و بهارستان و برسیم به روز غمناکی که توپها از چهار سمت، مجلس، نماد قانونگذاری را نشانه رفتند؛ دوم تیر 1287.
میدانیم که محمدعلیمیرزا تا جایی که میتوانست خوی قلدریاش را پنهان کرد؛ اینکه چقدر مخالف است تا قدرتش را با نمایندگان توده مردم تقسیم کند. در این میان رخدادهای زیادی بین مجلس و مردم و دربار و مخالفان مشروطه گذشت که اینجا مجال تعریفش نیست. اما همین را بدانیم که هر بار که شاه و اطرافیانش نقشهای میکشیدند، ایستادگی آزادیخواهان، بهویژه انجمن تبریز، همه را نقش بر آب میکرد. شاه کمکم از برانداختن مجلس ناامید شده بود اما در این میان اتفاقاتی رخ داد که محمدعلیمیرزا تصمیم گرفت دشمنیاش را علنی کند و برای این کار هم از اول تا آخر با روسها مشورت کرد و نقشه کشید. یکی از این اتفاقاتی که این شاه قلدر را از کوره به در برد، چیزهایی بود که روزنامهها درباره شاه مینوشتند. محمدعلیمیرزا اما از عاقبت پردهدری با مجلس میترسید؛ اول به این دلیل که مردم به واسطه آزادیخواهان بر او بشورند. دومین دلیل هم بد شدن دولتهای اروپایی و انگلیس با او که خودش را بهعنوان هوادار مشروطه شناسانده بود. اما روسها راه را نشانش دادند. گفتند وقتی مجلس را برانداختی بگو که برای دستگیری چند تبهکار بوده و مجلس چندماه بعد دوباره برپا میشود. از طرف دیگر هم این براندازی به وسیله لیاخوف روسی باشد که نیازی به سربازان او نباشد. این بود که روزشمار به توپ بستن مجلس از سوی دربار آغاز شد.
پنجشنبه، 14خرداد، محمدعلیمیرزا به باغشاه رفت. سه،چهار ساعت از صبح گذشته بود که یک دسته سرباز با پاچهها و آستینهای بالا زده، داد و فریادکنان به خیابان«درالماس» ریختند و «بگیر و ببند» راهانداختند و به هر کسی که رسیدند، یا لختش کردند یا کتکش زدند و تیر هوایی در کردند. پشت سر آنها، دو فوج قزاق سواره و تفنگبهدست آمدند و با یک توپ سمت مجلس رفتند. همزمان با آنها یک تیپ پیاده هم در میدان توپخانه مستقر شد. همه مردم متفرق شدند و دکانها را بستند و به خانههای خودشان رفتند. تهران گرم این هیاهو بود که یکباره شاه با کالسکه ششاسبه خود از در الماس کاخ گلستان بیرون آمد؛ درحالیکه لیاخوف و شاپشال روسی با شمشیرهایی در دست، سمت چپ و راست شاه بودند و دستهای هم قزاق، اطرافشان. با هیاهو آمدند میدان توپخانه یا همان امام خمینی امروزی و بعد پیچیدند در خیابان فرمانفرما یا سپه یا امام خمینی و وارد قزاقخانه یا همین عمارت وزارت امور خارجه خودمان شدند. از در شمالی این عمارت هم به باغشاه رفتند. باغشاه آن زمان بیرون از دروازه شهر بود و در غرب شهر، حالا اما در مرکز قرار گرفته و تبدیل شده است به پادگان حر و دانشگاه جنگ. بخشی از عمارت هم البته از بین رفته و تبدیل به همین میدان حر شده است. دسته قزاقهایی که به سمت مجلس میرفتند هم تا انتهای خیابان رفتند و از دروازه خارج شدند و بعد از نیم ساعت از دروازه دیگری وارد شدند. بعد شهر رو به آرامش رفت. شاه هم گفت بهدلیل گرمای تابستان به باغشاه عزیمت کرده است. اما همان روز سیمهای تلگراف را پاره کردند.
خلع سلاح کردن مردم
قزاقان در شهر میچرخیدند و هرکسی تفنگی، تپانچهای چیزی داشت از او میگرفتند. شاه هم دستخطی بیرون داد با عنوان «راه نجات و امیدواری ملت». مخبرالدوله سیمهای پاره شده تلگراف را دوباره بست تا این دستخط را به همه شهرها بفرستند و به گوش همه برسد که شاه گفته است؛ «هرچه گفتند شنیدیم و هرچه خواستند کردیم و از هر حرکت زشت و ناپسندی تجاهل و اغماض نمودیم. چه عهدها بستند که شکستند و چه پیمانها که به پایان نبردند! آیا دیگر برای شما شبههای باقی مانده که معدودی مفسدین، قصدی جز خرابکردن خانه شما ندارند... .» در ادامه هم میگوید مجلس در امان است و ما بر عهدی که بستیم، هستیم اما مفسدان بدون ذرهای وساطت و بخشش تنبیهی سخت میشوند.
مجلس از روزها قبل این بدخواهیها را میدید اما اغماض میکرد و امیدوار بود اتفاق وخیمی رخ ندهد. همان روز اما طباطبایی و بهبهانی تلگرافی برای تبریز و شهرهای دیگر فرستادند و وقایع را گفتند و کمک طلبیدند. آنها به تلگرافخانه تهران دسترسی نداشتند و کسانی را فرستادند تا از قزوین پیام را برسانند. این پیام بعد از «راه نجات» شاه رسید.
غوغای مدرسه سپهسالار
تمام انجمنهای تهران بهشوردرآمدند و در مدرسه سپهسالار جمع شدند. انجمن شاهآباد که بزرگتر از بقیه بود با حالتی نظامی و مسلح آمد. هر انجمنی هم یک حجره را گرفت و نام خودش را سردرش زد. 180انجمن در مدرسه جمع شدند. از حیاط مدرسه سپهسالار هم دری به بهارستان باز کردند و هر دو حیاط به هم وصل و پر از آدم شدند. ملکالمتکلمین و دیگر روزنامهنگاران بالای منبر میرفتند و از شکسته شدن قانون اساسی و بد بودن شاه میگفتند. 2 روز بعد هم به همین منوال گذشت و قزاقها هم در شهر پرسه میزدند و هرکس ابزار جنگ داشت از او میگرفتند. مجلس هم با خونسردی و خوشبینی بهکار خودش ادامه میداد. تا اینکه جمعه کسی از طرف شاه به مجلس پیغام آورد که جمع شدن انجمنها در بهارستان کار خوبی نیست بهویژه اینکه تعدادیشان سلاح هم دارند. آنها را پراکنده کنید تا ما خودمان با مجلس گفتوگو کنیم. بعد از این پیام به دستور شاه توپهای جنگی را به دروازههای دوشانتپه و شمیران بردند. این دو اتفاق نمایندگان مجلس را ترساند. آنها هم رفتند و به هر ترتیبی بود مردم را پراکنده کردند. نمایندهها یکدست نبودند و تنها تعداد کمیشان حاضر بودند جان فدا کنند. بقیه یا جان خودشان را بیشتر دوست داشتند یا از اول هم اهل قانون نبودند و فکر میکردند مشروطه به آنها قدرت و نفوذ میدهد؛ برای همین مردم را پراکنده کردند و امید داشتند شاه آرام شود. شاه هم همان روز گفت باید 8تن از آزادیخواهان را به او تحویل دهند؛ میرزاجهانگیرخان مدیر صوراسرافیل، سیدمحمدرضای شیرازی مدیر مساوات، ملکالمتکلمین، سیدجمال واعظ، بهاءالواعظین و... . اینها کسانی بودند که یا در سخنرانیها یا در نشریات خود شاه را نقد میکردند و بدیهایش را مینوشتند و یادآوری میکردند. برخی نمایندگان فرومایه میگفتند با این درخواست موافقت کنیم تا غائله بخوابد اما بهبهانی مخالفت کرد و گفت امروز به این درخواست تن بدهیم فردا درخواست نامربوط دیگری خواهد داشت. از سمت تبریز و شهرهای دیگر هم پیامهای همراهی میرسید؛ هرچند که اغلبشان پوچ بود و تنها تبریز به عهد خود وفادار ماند.
... و توپهایی که آتش شد
آزادیخواهان بالاخره بعد از یک هفته سردرگمی نیروهای خود را جمع کردند و شدند 600تفنگدار. یک دسته از این نیروها در عمارت شمالی مجلس مستقر شدند. بخشی هم به پشتبام مجلس و مسجد رفتند و بالای منارهها به نگهبانی از مجلس پرداختند. دستهای از آزادیخواهان هم روی پشتبام حیاط «انجمن آذربایجانیان» سنگر بستند. این انجمن در حیاط خانه ظلالسلطان بود که حالا بهعنوان عمارت مسعودیه میشناسیمش. تعدادی هم در خانه بانو عظمی، خواهر ظلالسلطان، سنگر گرفتند. خانه او کنار عمارت مسعودیه بود.
از این سو قزاقان و سربازان دور و بر مجلس و مسجدسپهسالار جمع شدند و راه آمد و رفت مردم را بستند. 8شب هم لیاخوف به باغشاه رفت و با شاه به هماهنگی و شور نشست و بعد به خانه خود در نزدیکی قزاقخانه برگشت. سربازانش را جمع کرد و به آنها گفت فردا هر دستهای چه کند و کجا مستقر شود. صبح زود دستهای با بیش از 120سرباز به مدرسه سپهسالار رفتند. بعد 250سوار و 25پیاده با 4توپ به سمت مجلس حرکت کردند و ساعت 7صبح جلوی مجلس رسیدند. از این 4توپ، یکی در خیابان دروازه دولت، یکی در خیابان روبهروی آن، سومی و چهارمی هم در خیابان شاهآباد یا همان جمهوری مستقر شد و دهانه همهشان هم رو به بهارستان.
هر دو سمت آماده جنگ بودند اما خبری نمیشد تا اینکه سیدجمالالدین افجهای ـ روحانی مشروطهخواهـ سوار بر مرکب خود از پامنار به سمت میدان بهارستان حرکت کرد. جمعی هم مرکبسوار همراه او بودند. خواست از جلوی خانه ظلالسلطان بگذرد که قزاقها نگذاشتند و یک توپ خالی در کردند که باعث رمکردن مرکب و افتادن سید شد و بعد هم کسی تیر هوایی زد و جنگ رسما شروع شد و توپها شروع کردند به شلیککردن. آیتالله بهبهانی و طباطبایی و روزنامهنگاران و جمعی از نمایندگان با ایجاد شکافی در دیوار بهارستان خود را نجات دادند و به پارک امینالدوله پناهنده شدند. مجلس خالی شد اما جنگ در بیرون تا 4ساعت ادامه داشت. کشتند و کشته شدند و کلی خرابی به بار آوردند.
پنج شنبه 25 مرداد 1397
کد مطلب :
27214
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/zYmy
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved