آینده خوب
محمدکاظم کاظمی*:
شما را نمیدانم، ولی من هیچوقت نتوانستم حال را دریابم؛چه از نوع خوبش باشد، چه از نوع ناخوب. همیشه برای آینده زندگی کردهام؛چه امید به آینده، چه نگرانی و هراس از آینده. شاید این از طبایع غیرقابل تغییر من باشد که در کوچکترین رفتارهایم انعکاس یافته است. وقتی میخواهم خودرو را پارک کنم، آن را میچرخانم و بهگونهای پارک میکنم که موقع رفتن آماده باشد. وقتی وسیلهای، مثلا چسب پهن برای چسباندن کارتنهای اسبابکشی میخرم، 3-2 تا میخرم که برای آینده هم داشته باشم. اگر چیزی در کامپیوتر ذخیره میکنم، طوری ذخیره میکنم که در آینده سریع پیدا شود، هرچند زحمت داشته باشد.
البته میدانم که آن آینده هم آیندههایی در پی دارد و انسان هیچوقت به آسودگی نمیرسد. ولی میتواند همواره آن حال خوب را داشته باشد. چرا؟ چون ذخایری برای آینده میگذارم که حکم یک اندوخته را دارد، و این احساس که آینده بیثمری نخواهد بود، حال مرا هم خوب میسازد. این احساس رضایتمندی بیشترین «حال خوب» را به آدم میدهد.
شاید بسیار کسان دیگر هم این احساس رضایتمندی را داشته باشند ولی از خاطرات گذشته و از لذتی که از اکنون خویش میبرند. من فکر میکنم کسی که حال خوب را با خاطرات گذشته بهدست میآورد، به پیری زودرس رسیده است. بر این باورم که وقتی انسان پیر میشود به گذشته میاندیشد و تا وقتی جوان است، به آینده. و آنکه در حال زندگی میکند، فقط زندگی میکند؛ نه سرمایهای برای آینده دارد و نه دلخوشیای از گذشته؛ فقط میخواهد روز بگذراند. هرچند در این مطالب زردی که گاهی در مطبوعات و بیشتر در فضای مجازی میبینیم، آدمی را به اغتنام فرصت و بهرهگیری از لحظه توصیه میکنند، من تصور میکنم کسی که به اغتنام فرصت فکر میکند، نقشی در جهان باقی نمیگذارد، مگر همین سخنان او؛سخنانی که دیگران را هم به روزمرگی سوق میدهد.
باری، خلاصه کنم. میدانم که در این پرسش، شما از حال،قید زمان را درنظر نداشتهاید ولی ایهامی که در این کلمه هست، مرا به این فکر انداخت که بهراستی حال خوب را در حال بیشتر میتوان یافت، یا در گذشته یا آینده؟ من حال خوب (به هر دو معنی) را فقط وقتی میبینم که در آن، کاری برای آینده خوب کرده باشیم.
* شاعر و نویسنده افغان