متعلق است به علی حاتمی
حاتمی چگونه فیلم میساخت، چرا به گذشته میپرداخت، تاریخ را به دلخواه خودش روایت میکرد و اعتنایی به واقعیت روزمره نداشت؟
نیما یوسفی
نگاه حاتمی به دنیای پیرامونش چگونه بود؟ چرا در تمام آثارش به روزگار سپریشده و دوران ازدسترفته میپرداخت؟ نسبت حاتمی با گذشته، با سنت، با معماری و میزانسن خاص ایرانی را چطور باید تعریف کرد؟ آدمهای سوتهدل فیلمهایش از کجا میآمدند؟ تاریخ به روایت حاتمی را چگونه باید تفسیر کرد؟ پاسخ تمام این پرسشها را حاتمی در گفتوگوهایش داده است؛ چه در گفتوگوهای قدیمی مثل مصاحبهاش با ایرج صابری در نشریه «سینما 6» که در آبان 1356 منتشر شد و چه در مصاحبههای دهه 60 و 70 که اغلب مقابل دوست قدیمیاش امید روحانی مینشست و با پاسخهایی صریح، جواب منتقدان فیلمهایش را میداد. مثل این جمله در گفتوگویی به بهانه «دلشدگان» که تیتر مصاحبه هم شد و در یادها ماند: «من قالی میبافم».
حاتمی به روایت حاتمی بازگشت به دوران کودکی
«سوتهدلان» زمینهای کاملا رئالیستی دارد، با این حال در آن مشخصات کارم مشهود است. در گذشته شاید بهخاطر بیتجربگی کمتر به اطرافم توجه داشتم چون فکر میکردم نمیتوانم در موقع نوشتن از پس آن برآیم؛ حال که سنی از من گذشته و تجربهام در زندگی و کارهای هنری زیاد شده میتوانم برگردم به گذشته نگاه کنم؛ به سالهایی که خیلی هم دور نیستند؛ حدود 25سال پیش؛ زمانی که بچه بودم. آدمها و ماجراهایشان را بهخاطر میآورم.
در سوتهدلان به دوره کودکیام برمیگردم و ماجراهایی را که در اطرافم گذشته و من شاهد آن بودم بازگو میکنم. مثلا پرسوناژ مجید و برادرش حبیب به فاصله چند خانه از ما زندگی میکردند.
... در این فیلم سعی کردهام از دوربین استفاده بیشتری بکنم و کارم را روی میزانسن خاص معماریهای ایرانی کاملتر ارائه کنم.
تعلق خاطر به گذشته
من کارم را با نوشتن شروع کردم و در آغاز کار، هنگامی که نمایشنامههای ایرانی را میخواندم، درست مانند این بود که یک نمایشنامه خارجی ترجمه شده به فارسی را میخوانم، و تنها تفاوت، اسامی آدمها و محلها بود که به آن تمایز میبخشید و در آنها هیچ نشانی از زبان اصیل فارسی نبود. به این جهت بود که تصمیم گرفتم برای نوشتن، دنبال زبان مشخصی بروم که شناسنامه ایرانی داشته باشد. در همان سالها، شروع به کارهای ریتمیک کردم و پس از آن، بهقدری این کار رایج شد که حتی آگهی تبلیغ زودپز و پودر رختشویی هم ریتمیک شد. یعنی حرمت این کار، آنطوری که مورد نظرم بود و میخواستم ادامه دهم، پایمال شد. همانجا متوجه این مسئله شدم و اندکی راهم را تغییر دادم. مسائل فولکلوریک نیز از نخستین فیلم- حسن کچل- در فیلمهایم مطرح بودهاند اما بهتدریج، آنچه را که ظاهر قضیه است، دارم بهمرور کنار میگذارم و شاید هم روزی به اصل قضیه برسم. ولی اینکه همیشه به گذشته نگاه میکنم، چند علت دارد: وقتی که زمان، از روی سنت میگذرد، حواشی بیارزشش را از آن جدا میکند. ممکن است من- در مثل- به آهنگ «مرا ببوس» علاقه داشته باشم، بدون اینکه علاقه من، ربطی به موسیقی یا کلام شاعرانه آن داشته باشد. این جبر زمان است که آهنگ مرا ببوس را از میان آهنگهای زیادی که در زمان خودش ساخته شده، جدا کرده و این آهنگ ماندگار شده است. در حالی که در آن زمان، انسان نمیتواند پیشبینی کند که این آهنگ ماندگار میشود یا نه...
این را صادقانه میگویم که خیلی دوست دارم چیزی درباره زمان حاضر بنویسم، اما این امکان وجود ندارد. صریحا باید بگویم که همه علت این عدم امکان، ممنوعیت در دستگاههای دولتی نیست. یکی از دلایلی که درباره مسائل امروز، فیلم نمیسازم، این است که دقیقا نمیتوانم همهچیز را درباره مسائل امروز بنویسم.
من فرار نمیکنم بلکه تعلق خاطر من به گذشته باعث این گرایش شده و دلیلش این است که دستوپای مرا در پرداختن به مسائل روز بستهاند. شاید شرایط سنی و شناخت من از زندگی امروز، آنچنان نیست که بتوانم از عهدهاش برآیم. من بیشتر به مسائلی میپردازم که شناختی از آن داشته باشم تا قضاوتم نسبت به آن، منطقیتر باشد.
در جستوجوی میزانسن خاص ایرانی
معماریهای ما واقعا معنا و مفهوم دارد. اگر میبینیم خانههای قدیمی دارای اندرونی، بیرونی و اتاق پنجدری هستند حکمتی دارد که مربوط میشود به اخلاق و اعتقادات و فرهنگ و خلقوخوی مردم ما که شرایط اقلیمی نیز در آن رعایت شده است. شما وقتی وارد حیاط یک خانه ایرانی میشوید آفتاب چشم شما را میزند، چون از یک هشتی تاریک باید بگذرید و وارد روشنایی شوید، چرا؟ برای اینکه اگر زن بیحجاب در حیاط باشد دیده نشود و او فرصت داشته باشد خود را بپوشاند. من همیشه در جستوجوی نوعی میزانسن خاص سینمایی هستم که بتواند با زندگی و معماری ما هماهنگ باشد. به هیچوجه دوست ندارم از سینما بگیرم و به سینما بدهم.
اهمیت گفتوگونویسی
ایرادی که به من میگیرند، یا ممکن است بگیرند، به خاطر توهم یا تصوری است که از نقش زبان در کارهایم حاصل میشود. به خاطر این اشتباه است که میگویند سینما تصویر است؛ اما این درست نیست. زمانی که سینما صامت بود چیزی کم داشت، نقص داشت. زبان یا استفاده از صدا که کشف شد سینما کامل شد. مثل خیلی چیزهای دیگر که به تدریج جاذبهاش را یافت. خیلی مواقع هست که ممکن است یک گفتوگو، یک عبارت، یا یک فصل یا چند نمای گفتاردار و با گفتوگو به اندازه چند تصویر حرف بزند. یک خط شفاهی ممکن است خیلی حرفها را راحتتر و سریعتر بزند. من از زبان استفاده میکنم؛ اما گفتوگو، گفتوگوی سینمایی است؛ استفاده سینمایی از آن میشود، یعنی تشریح نمیکنم. تعریف نمیکنم. دیگر حالا همه میدانیم که گفتوگونویسی چقدر مهم است. حتی در خیلی از فیلمها گفتوگوها را شخص دیگری مینویسد.
پر کردن نقطهچینهای تاریخ
مورخ یا سینماگر؟ این همان سؤال آشنای قدیمی است. نسل به نسل فرزندان عزیزم که به عنوان منتقد در نشریات و مطبوعات قلم به دست میگیرند این سؤال را کردهاند و میکنند و من بیاغراق سالی یکی دوبار، به اشکال گوناگون و با جملات متنوع، در مقابل سؤالی واقع شدهام که فلان پرسوناژ فیلم من شبیه فلان شاه قاجار نیست که ملیجک در صبح روز هفتم ذیقعده در کاخ حضور نداشت و... کمالالملک مثلا وقتی آن تابلو را ترسیم میکرد در حضور نایبالسلطنه نبود یا خیابان لالهزار در فلان تاریخ آسفالت بود یا نبود... و از این قبیل، این فرزندان عزیز طوری میپرسند که انگار استاد دلنواز، پرسوناژ ساختگی مرا خوب میشناسند یا مثلا هر شب با ناصرالدین شاه شام میخورند.
طی این سالها هیچگاه ادعا نکردهام که مورخ هستم یا قصد دارم تاریخ را به شکل کرونولوژیک یا حتی از روی فلان نسخه تاریخی یا فلان متن مکتوب به تصویر بکشم. شاید روزی بخواهم فلان نسخه تاریخی یا فلان متن مکتوب را به تصویر بکشم. شاید روزی بخواهم یا دست به انجامش بزنم اما تاکنون ناگفتهام و مستند هم نساختهام. من همیشه نسخه خود را از وقایع تاریخی، اجتماعی و فرهنگی، در مواردی که موضوع فیلم یا قصهام در یک زمان یا مکان تاریخی مشخص رخ داده است، ساختهام. گاهی این نسخه نزدیکی یا مختصر نزدیکیای به واقعه داشته است یا به طور کلی به درجاتی و نسبتهایی گوناگون به خود واقعه نزدیک بوده است. موارد مشابه فراوان موجود است، در ستارخان، در سلطان صاحبقران یا کمالالملک و در موارد بیشتری این نسبت کمتر یا تخیلیتر بوده است.
در تاریخ هیچ وقت صددرصد به یک خط مستقیم برنمیخوریم، همیشه یک سری نقطهچین وجود دارد که فیلمساز یا مؤلف باید از فکر خودش برای پر کردن این نقطهچین استفاده کند.
این متعلق است به علی حاتمی
در من شاید حس و حالی ایجاد شد که طرح فیلم «مادر» به ذهنم خطور کرد؛ حس اینکه خانه من کجاست؟ من به کجا تعلق دارم؟ وقتی بچه بودم، مثل همه بچهها، روی کتابچههایم مینوشتم: این متعلق است به علی حاتمی. حالا این تعلقات، آن کتابچهها که حس مالکیت و حس ارتباط بجایی را در خود داشتند و حس تعلق را ارضا میکردند، کجا هستند؟