• شنبه 22 آذر 1404
  • السَّبْت 22 جمادی الثانی 1447
  • 2025 Dec 13
شنبه 22 آذر 1404
کد مطلب : 268833
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/ZVz22
+
-

با صدای زنگ زورخانه بزرگ شدم

خاطره‌بازی مسعود فروتن با محمدرضا طالقانی در برنامه دروازه تهران تلویزیون‌همشهری

گزارش
با صدای زنگ زورخانه بزرگ شدم

ثریا روزبهانی| خبرنگار

تهران قدیم محله‌هایی دارد که همچنان بوی رفاقت می‌دهند؛ محله‌هایی که اهالی آن با صدای «یا‌علی» از خواب بیدار می‌شدند. محله سنگلج، یکی از آن تکه‌های قدیمی تهران است؛ قطعه‌ای که نشان از مردمداری، غیرت، معرفت و خونگرمی داشت و دارد؛ محله‌ای که پهلوانی در آن نه در مدال که در مرام آدم‌ها معنا پیدا می‌کرد. مهمان تازه‌ترین قسمت برنامه تلویزیونی «دروازه‌تهران»  با اجرای مسعود فروتن، محمدرضا طالقانی بود‌ مردی برخاسته از گذر مستوفی و از دل تکیه و زورخانه‌های سنگلج.از او رخصت می‌خواهیم که پای روایتش بنشینیم؛ پهلوانی که نامش با ورزش، جوانمردی و رفاقت در تهران قدیم گره خورده است. 

مکتب زندگی
محله سنگلج و درخونگاه برای محمدرضا طالقانی «خانه اول» و «مکتب زندگی» است. او در گفت وگو با مسعود فروتن وقتی از گذشته حرف می‌زند، سنگلج را با واژه‌هایی دوست‌داشتنی توصیف می‌کند. او با لحن و کلام مخصوص به خودش، از تولدش در 7صبح هفتم بهمن ۱۳۳۱ در کوچه‌ای میان چهار گذر شروع می‌کند: «رخصت از من کمترین است و سلام و یا‌علی؛ چون تکیه‌کلام همه بچه‌های سنگلج و درخونگاه همین یک کلمه است: «یاعلی». ممنونم که من را بردید به روزهای گذشته‌ام. هرکسی دلش می‌خواهد یک روز به اصل خودش رجعت کند. کنار خانه ما یک زورخانه بود و در درخونگاه، تکیه دباغ‌خانه و پاچنار هم زورخانه‌های دیگری بود و من زیر گذر مستوفی که جوی آبی از آن می‌گذشت، وسط چهار زورخانه و توسط قابله‌ای که صدایش می‌زدند «زعیم‌خانم» به دنیا آمدم. از همان کودکی، صدای ضرب مرشد در جانم نشسته بود. پدرم صاحب‌کسوت بود و آن موقع ضرب و زنگ می‌زد. هرصبح‌ که می‌خواستم از در خانه بزنم بیرون، صدای ضرب حاج‌کاظم جباری در زورخانه کنار خانه را می‌شنیدم.»

محله چهره‌های نامدار
این پیشکسوت کشتی درباره سابقه محله‌ای که در آن بزرگ شده با حسی آمیخته به افتخار می‌گوید: «درخونگاه یا در خانقاه، قدیمی‌ترین محله تهران است. در مکان فعلی مسجد حاج‌رجبعلی، در خانقاه پیداست. بچه‌های این محله نمی‌گذارند میراث درخونگاه فراموش یا گم شود چون آنها جوری بزرگ شده‌اند که ‌فهمیده‌اند محله‌شان فقط یک محله خشک و خالی نیست، هویت آنهاست؛ محله‌ای که چهره‌های نامی و نام‌آور بسیاری در آن متولد شده و از آنجا برخاستند؛ از ستاره‌های سینما گرفته تا مردان سیاست همچون بازرگان، مستوفی‌الممالک، خاندان سحابی، جلال آل‌احمد، عزت‌الله انتظامی، احمد مسجدجامعی، اسماعیل فصیح و بسیاری دیگر.» طالقانی کمی هم از شیطنت‌های کودکی‌اش می‌گوید تا خنده را مهمان چهره‌مان کند: «با دکتر محمد دادکان همکلاس بودیم. حیاط مدرسه آن زمان بسیار بزرگ بود، برعکس امروز که حیاط‌ها کوچک شده‌اند. بچه‌ها فوتبال بازی می‌کردند و من هم گهگاه وسط بازی‌ها شیشه‌ای می‌شکستم. همین باعث شده بود هر وقت صدای شکستن شیشه شنیده می‌شد، می‌گفتند: «ممد طالقانی!» مادرم هم هر بار ۵۰۰ تا ۲۰۰۰ تومان به من می‌داد. من هم می‌رفتم سر گلوبندک شیشه می‌خریدم، آن را می‌انداختم و دوباره از فردا یقه من را می‌گرفتند، چون کمی شیطنت می‌کردم و وزنم هم بیشتر از همسن‌و‌سالانم بود.»

خانه‌ای با یک حوض پر از خاطره

طالقانی در خانواده پرجمعیتی بزرگ شده و یادآوری خاطرات کنار این جمع‌بودن برایش شیرین است: «‌خانواده ما پرجمعیت بود؛ 6تا خواهر و 6تا برادر بودیم. در همان خانه قدیمی، 7خانواده کنار هم زندگی می‌کردیم. صبح‌ها که برای وضوگرفتن و شستن صورت بیدار می‌شدیم، آب از آب‌انبار می‌آمد؛ نه چندان خوشایند و شاید هم چیزهایی در خودش داشت که امروز باورکردنش سخت است. اما همان آب، همان حوض، همان سادگی، حالا برایم آنقدر عزیز شده که دلم می‌خواهد دوباره کنار حوض بنشینم. آن زمان‌ها نه قرارداد اجاره‌ای بود و نه پول پیش. مردم بیشتر به معرفت و قول و قرار دلگرم بودند. یادم هست چند بار 2-3نفر را که جایی برای ماندن نداشتند، آوردم خانه‌مان و گفتم: «ما یک اتاق داریم، ایشان می‌ماند؛ مجانی. مادر خدا بیامرزم همیشه می‌گفت: «این چیزها می‌ماند، آدم باید دستگیر باشد.»

نحسی 13 مبارک شد 

80سال است که برخلاف باور عامیانه که عدد13 را نحس می‌دانند ، روز سیزدهم  هرماه برای محمدرضا طالقانی  روزی پر از برکت و معنویت است. پهلوان پیشکسوت تعریف می‌کند: «پدرم می‌گفت پیش از آنکه تو به دنیا بیایی، در خانه روضه داشته‌ایم؛ روضه‌های 2نفره و 4نفره. بعدها که خانه‌مان را عوض کردیم، خانه بزرگ‌تر شد  با یک حیاط بیرونی، حیاط اندرونی و اتاق‌های بزرگ.  من هم کشتی‌گیر تیم ملی شده بودم. 2مداح، در یکی از اتاق‌ها، کنار پنجره می‌نشستند و روضه می‌خواندند. گاهی همسایه‌ها، دایی و عمو، ما و مستأجرها، همه جمع می‌شدیم تا  قطره اشکی بریزیم. رسم و حال‌وهوای  آن روزها چیز دیگری بود‌ سال‌ها پیش، پدرم  مرا صدا زد. همیشه به من می‌گفت «حاج محمد‌آقا!» گفت: «پسرم، دخترها شوهر کردند، پسرها رفتند سر خانه و زندگی‌شان. یک خواهش؛ روضه ما را از خانه بیرون نبر.» خندیدم و گفتم: «آقاجون، روضه شما 4نفره است!» اما او با افتخار گفت: «همین 4نفر برای من دنیایی می‌ارزد.» چند ماه بعد برای مسابقه جهانی راهی شوروی بودیم اما ویزا ندادند. در همان روزها با رایزنی‌ها نام من در سهمیه حج قرار گرفت و برای اولین‌بار در مکه، در کنار رکن یمانی، با خود فکر کردم که چطور باید سفارش پدرم را زنده نگه دارم. همان‌جا تصمیم گرفتم روضه را از شب اول ماه به سیزدهم ماه منتقل کنم؛ روز ولادت امیرالمؤمنین. گفتم چرا ۱۳ را نحس بدانیم؟ برای ما، ۱۳ همیشه مبارک بود.۱۳ رجب، شب عروسی من و بسیاری از برکت‌های زندگی‌ام. وقتی برگشتم ایران، روضه 4نفره شد 60‌نفره. خبرش پیچید. پیرزن‌ها و پیرمردهای محل آمدند. بعدها ناصر ضرغام که از بزرگان تهران بود هم با 100نفر مهمان آمد.  این‌طور، روضه کوچک خانوادگی ما، نسل به نسل، از 2نفر رسید به چند هزار نفر. تا قبل از کرونا، بعضی ماه‌ها حضور مردم به 2هزار نفر می‌رسید.امروز هم همچنان سیزدهم هر ماه، روضه در خانه ما برقرار است؛ همان وصیتی که پدرم کرد: «روضه را از این خانه بیرون نبر!»








 

این خبر را به اشتراک بگذارید