• سه شنبه 18 آذر 1404
  • الثُّلاثَاء 18 جمادی الثانی 1447
  • 2025 Dec 09
سه شنبه 18 آذر 1404
کد مطلب : 268643
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/0V067
+
-

اگر تئاتر تهران نبود، لات می‌شدم

روایت «بیوک میرزایی» از محله امامزاده حسن‌ع و ورود به دنیای هنر در تلویزیون همشهری

گزارش
اگر تئاتر تهران نبود، لات می‌شدم

بهاره خسروی| روزنامه‌نگار

بیوک میرزایی، بازیگر نام‌آشنای تئاتر، سینما و رادیو، از نسلی است که در کوچه‌ پس‌کوچه‌های خاکی محله امامزاده حسن(ع) تهران بزرگ شد؛ جایی که صدای ضرب زورخانه «هژبر» زیر آن سقف بلند می‌پیچید و پهلوانان، الگوی واقعی بچه‌های محل بودند. میرزایی «هنر» را ناجی بزرگ زندگی‌اش برای رشد و پیشرفت و کشف جهانی تازه می‌داند و معتقد است اگر هنر او را نجات نمی‌داد، شاید سرنوشتش چیزی شبیه همان «لات‌های محله» می‌شد! او در گفت‌و‌گو با مسعود فروتن در تلویزیون همشهری از مسیری سخن می‌گوید که از تعزیه‌های حیاط امامزاده تا تالارهای بزرگ تئاتر و استودیوهای رادیو کشیده شد.

باغ‌های باصفا و زمین‌های خاکی 
همسفر با خاطرات «بیوک میرزایی» به امامزاده حسن(ع) دهه 40 و 50 می‌رویم، به روزگار پرسه در باغ‌ها و سرک کشیدن به بساط معرکه‌گیران این محله قدیمی: «آن روزها محله امامزاده حسن(ع) پر از باغ و بوستان بود. از سه‌راه آذری تا جاده قدیم، همه‌جا درخت بود و از کنار این باغ‌ها ریل قطار عبور می‌کرد. وقتی صدای سوت قطار بلند می‌شد، همه بچه‌ها می‌دویدیم کنار ریل و برای مسافرها دست تکان می‌دادیم؛ یکی از تفریحات دوران کودکی ما همین بود.» میرزایی از زمین‌های خاکی محله امامزاده حسن(ع) و پا به توپ شدن شماری از چهره‌های ورزشی مثل ‌حسین فرکی، ملی پوش و مربی اسبق تیم ملی هم یاد می‌کند: «تفریح‌مان در زمین‌های خاکی دویدن دنبال توپ پلاستیکی بود و خیلی از قهرمان‌های ورزشی و ملی کشور از همین زمین‌های خاکی به دنیای ورزش معرفی شدند. در دوران نوجوانی با ستاره‌هایی مثل حسین فرکی در زمین‌های خاکی پا به توپ می‌شدیم و مسابقه می‌دادیم . البته به‌جز فوتبال، والیبال و ورزش‌های پهلوانی، مهربانی و دلسوزی برای سگ‌های ولگرد اطراف محله از تفریحات انگشت‌شمار من و همسالانم در محله امامزاده حسن(ع) بود.»

دیدار با جهان‌پهلوان تختی
زورخانه «هژبر» محله امامزاده حسن(ع) هم محل پرورش و پاتوق چهره‌های بزرگ ورزشی مثل جهان‌پهلوان تختی بود. بیوک میرزایی از حضور این قهرمان و پهلوان ملی در زورخانه هژبر روایت جالبی دارد: «روزی که خبر آمد جهان‌پهلوان تختی به زورخانه هژبر می‌آید ولوله‌ای به پا شد؛ مردم از هر طرف برای دیدن جهان‌پهلوان راهی زورخانه شدند. خودم از ذوق دیدنش همراه دوستانم با دمپایی رفتم زورخانه و از فاصله 10 - 11 متری، وسط ازدحام جمعیت، موفق به دیدنش شدم. خاطره آن روز هنوز برایم زیبا و ارزشمند است.»

محرم‌های امامزاده حسن‌ع
امروز که محله عوض شده و دوستان قدیمی پراکنده‌اند، تنها چیزی که هنوز بیوک میرزایی را به آنجا می‌کشاند، جاذبه ماه محرم است. بیوک میرزایی درباره این دیدارها می‌گوید: «محله ما حسابی تغییر کرده، بسیاری از همسایه‌ها و قدیمی‌ها کوچ کرد‌ه‌اند یا به رحمت خدا رفته‌اند. فقط تنها حلقه اتصال و دیدار دوباره دوستان و آشنایان محدود به ایام محرم و روزهای تاسوعا و عاشوراست که دوستان قدیمی از نقاط مختلف شهر به محله امامزاده حسن (ع) می‌آیند و همدیگر را می‌بینند.»

فرار از مدرسه برای تماشای فیلم در لاله زار 
بیوک میرزایی خاطرات جذابی از روزهای نوجوانی و رفتنش به سینما دارد. خودش می‌گوید: «ما بچه‌های جنوب شهر، از نظر مالی هم محدودیت داشتیم و به ندرت به سینما می‌رفتیم. یادم می‌آید نخستین باری که به سینما رفتم، برادرم با دوستش می‌خواست برود و من با گریه و التماس اصرار کردم که مرا هم ببرد. رفتیم و فیلم «اسپارتاکوس» را دیدیم. این فیلم، نخستین آشنایی من با دنیای سینما بود. بعد از آن «بن‌هور» و دیگر فیلم‌های آن دوره، و همچنین فیلم‌های «تارزان» را می‌دیدیم. هنوز هم وقتی اسپارتاکوس و بن‌هور را می‌بینم، عظمت آنها مرا تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. واقعاً در آن سال‌ها چه فیلم‌هایی می‌ساختند! تفریح ما، دیدن فیلم در همین سینماهای دو فیلمه لاله‌زار بود؛ سینما دکتر فیلم، سینما ستاره، و بعدها سینما داریوش و سینما جهان. ما از درس و مدرسه فرار می‌کردیم و می‌آمدیم این فیلم‌ها را تماشا می‌کردیم و هرگز سیر نمی‌شدیم. وقتی فیلم تمام می‌شد، در دستشویی قایم می‌شدیم تا بتوانیم دوباره آن را ببینیم! »


ایران‌خودرو اخراجم کرد 
بیوک میرزایی از ورودش به دنیای هنر می‌گوید و از محل زندگی‌اش که ترکیبی از ‌لوطی‌های بامرام و لات‌های خطرناک بود: «برادر بزرگ‌ترم تاکید زیادی داشت که حتما سمت هنر و علم و تحصیل بروم چرا که در محله ما، بعضی‌ها واقعا لوطی و بامعرفت بودند، بعضی‌ها هم به راه کج رفته بودند. اگر هنر نبود، بعید نبود من هم یکی از همان لات‌های محل شوم.» میرزایی از نخستین جرقه‌های علاقه‌اش به هنر تعریف می‌کند: «تعزیه برای ما حکم تئاتر را داشت؛ حتی شیوه اجرایش شبیه سبک برشت بود. نمایشی که بازیگر مستقیم با تماشاگر حرف می‌زد. در ایام محرم در صحن امامزاده حسن(ع) زیاد تعزیه اجرا می‌شد. در کنار آن تماشای سیاه‌بازی و نمایش‌های تخت‌حوضی در عروسی‌ها، نخستین بارقه‌های علاقه‌مندی من را به هنر در وجودم زنده کرد. سال اول دبیرستان، «مصطفی اسکویی» بنیانگذار گروه و آموزشگاه «آناهیتا» به مدرسه ما آمدند و  من به همراه تعدادی از دوستانم در دوره‌های آموزشی این آموزشگاه شرکت کردم . در واقع این‌طوری بود که من با دنیای هنر، کتاب، نظم و ... آشنا شدم. خاطرم هست که در همین گروه برای اولین بار کتاب «مرد» محمود دولت‌آبادی را خواندم و با دنیای تازه‌ای آشنا شدم که تا پیش از آن برایم ناشناخته بود.» اولین تجربه حرفه‌ای و جدی بیوک میرزایی کار در نمایش «قیام در هائیتی» در سال ۵۸ بود. پیش از انقلاب، کارهایش اغلب توقیف می‌شد. او در ادامه از قصه اخراجش از ایران‌خودرو و مسیری که برای ورود به تئاتر و رادیو طی کرد تعریف می‌کند: « سال 1362 به دلیل فعالیت‌های فرهنگی از روابط عمومی ایران‌خودرو اخراج شدم . همان روز بهزاد فراهانی تلفن زد و گفت بیا رادیو». اولین نقشم در رادیو، شخصیت «مرگ» در نمایشنامه «بگذار پرواز کنند» بود. کار در رادیو برایم مدرسه‌ای سخت اما شیرین شد. سال‌ها بعد به برنامه محبوب «صبح جمعه با شما» رفتم. داستان ورود به سینما هم برای من باز با بهزاد فراهانی گره خورد؛ نقش فیدل کاسترو در فیلم «میهمانی» را  بازی کردم که متأسفانه هیچ‌گاه اکران نشد.»

این خبر را به اشتراک بگذارید