• یکشنبه 2 آذر 1404
  • الأحَد 2 جمادی الثانی 1447
  • 2025 Nov 23
پنج شنبه 29 آبان 1404
کد مطلب : 267454
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/vo88r
+
-

حاج‌رمضان؛ رفیق بزرگوار من

حاج‌رمضان؛ رفیق بزرگوار من

محمدحسین عظیمی، نویسنده

«اسمع، افهم، یا محمدسعید ابن فرج‌الله. هَلْ أَنْتَ عَلَى الْعَهْدِ الَّذِي فارَقْتَنا عَلَيْهِ؟» توی صحن آینه حرم حضرت‌معصومه(س)، پشت رواقی که قرار بود شهید محمد سعید ایزدی معروف به حاج رمضان را دفن کنند، هُرم آفتاب چنان کاشی‌های حرم را سوزانده بود که گرما جورابم را رد کرد و از مسیر استخوان‌هایم تا مغز سرم را داغ می‌کرد. چند ساعت سر پا ایستادن، وسط ازدحام چند ده هزار نفر آدم‌هایی که برای تشییعش آمده بودند و تن‌هایی که چند بار کوبانده بودم به در و دیوار، بی‌تابم کرده بود. پشت همان دری که مردهای سیاه‌پوش با ماسک‌های مشکی روبه‌رویش ایستاده بودند و نمی‌گذاشتند کسی وارد مراسم تدفینِ توی رواق شود، چهارزانو پهن شدم روی زمین.‌دست گذاشتم زیر چانه‌ام و به صدای میکروفونی گوش دادم که تازه وصلش کرده بودند: «حاجی به حضرت زهرا(س) و روضه‌‌اش خیلی علاقه داشت. بذارید قبل از آخرین سنگ لحد، این روضه رو بخونیم، خوش به‌حالت که توی سجده نماز شب شهیدت کردن.» دستم را روی صورتم گذاشتم و ماجراهای این 2روزه را از ذهن گذراندم. صبح روز قبل توی آشپزخانه، توی فنجان چای می‌ریختم و با صدایی که خودم هم واضح نمی‌شنیدمش خطاب به حاجی گفتم: «خانمت گفته حاجت می‌دی. نمی‌دونم از جانب خودش گفته یا واقعا توی زندگی ازت چیزی دیده. دوست دارم بیام مراسم تشییعت. ببینم چه‌کار می‌کنی؟» همین‌قدر عوامانه و شاید هم بی‌ادبانه. نیم‌ساعت بعد توی مسیر کارم یکی از دوستان زنگ زد: «میای بریم قم؛ تشییع شهید ایزدی؟» چه شده بود که بین چندصد دوست و آشنا به من زنگ زده بود، نمی‌دانم. بعدا هم هرچه پرسیدم جواب درستی نداد. حاج رمضان مسئول فلسطین سپاه قدس، شاگرد سلوکی میرزا اسماعیل دولابی که وصیت کرده بود کنار استادش دفن شود، همان مرد کرمانشاهی با چشم‌های درشت و ریش‌های سفید، همان‌که به‌قول کاربر عرب «سال‌ها غم‌خوار یتیمان فلسطینی و لبنانی بوده» حاجتم را داده بود و زل آفتاب مرا رسانده بود کنار خودش. مداح می‌گفت: «رفیق نیمه‌راه من خداحافظ» و من تکرار می‌کردم: «رفیق بزرگوار من خداحافظ. راست می‌گفتن. شما حاجت می‌دین.»

این خبر را به اشتراک بگذارید