روایت ایستادگی مامان بغدادی
پای صحبتهای یکی از بانوان فعال در معراجالشهدا در جنگ ۱۲روزه
الناز عباسیان | روزنامهنگار
زهرا بغدادی مشهور به «مامان بغدادی» را وقتی میبینی، اولین چیزی که به چشم میآید آرامش عجیب اوست؛ آرامشی برخاسته از دل زنی که 4دهه، داغ پشت داغدیده و خم نشده است؛ زنی که 2برادر و همسرش شهید شده اند و تنها پسرش را در کودکی از دست داده است و باز هم ایستاده... خانهاش، پناه اشکها و دلهای داغدار است و خانوادههای شهدا نامش را با احترام و عشق صدا میکنند. به ویژه خانوادههای شهدای جنگ 12روزه که مامان بغدادی در لحظههای سخت کنارشان بوده. زهرا بغدادی، همسر شهید سیدیحیی سیدی مهمان این هفته برنامه جان ایران از تلویزیون همشهری بود. درادامه روایتی از زندگی این همسر شهید را می خوانید.
عاشقانهای که روی زخمها بنا شد
سالها پیش، در همان روزهای آغازین جنگ، اولین داغ بر سینهاش نشست. برادرش در عملیات فتحالمبین به شهادت رسید. او آن روزها تنها ۱۴ سال داشت؛ دختری خجالتی اما پرتلاطم که ناگهان میان تلخی جنگ، قد کشید. خودش میگوید: «همان روزها بود که تصمیم گرفتم امدادگر شوم. دورههای آموزشی امداد را دیدم و میان اهالی به پرستار دهکده معروف شدم.» در همان روزها سید یحیی ـ مردی با بدنی زخمی از جبهه ـ وارد زندگیاش شد. بسیاری از اطرافیان گفتند قبول نکند، سخت است اما خودش میگوید: «با علاقه به سید جواب بله دادم چون عروس ساداتشدن و پرستاری از مجروح جنگی افتخار بزرگی برای من بود. گفتنش ساده است اما خیلی سخت بود که شروع زندگیام با تراشیدن زخمهای عمیق کتف همسرم و پانسمان او باشد. اما باور کنید فقط به این فکر میکردم دوباره خوب شود و بتواند در جبهه خدمت کند.»
داغ پشت داغ؛ از شهادت همسر تا پرواز پسر
عشقشان از دل همان زخمها شروع شد؛ از پرستاری گرفته تا پختن غذاهای موردعلاقه همسرش. آخرین غذای گرم خانهشان، دلمهای بود که سید یحیی با خود به جبهه برد و دیگر بازنگشت. زهرا بغدادی ماند و یک نوزاد یک سال و 8ماه! هنوز با درد بی خبری و فراق همسر کنار نیامده بود که برادر کوچکترش هم در عملیات کربلای یک شهید شد؛ با همان لباس سیدیحیی که به خواسته برادرش شب تا صبح برای او تنگ کرده و یقهاش را کوک زده بود. اما این تمام ماجرا نبود. هنوز آتش داغها سرد نشده بود که یادگار کوچک سید یحیی ـ پسر 4سالهشان ـ بهدلیل تزریق آمپول اشتباه جان داد. خودش میگوید: «آن روز فهمیدم پدرها هم میشکنند... پدرم برای 2پسر شهیدش گریه نکرده بود، اما برای نوهاش اشک ریخت.» اما با همه اینها، مامان بغدادی باز هم ایستادگی کرد؛ حتی وقتی پیکر همسرش 31 سال بعد بازگشت.
روایت حضور در معراج شهدا در جنگ ۱۲روزه
اغلب خانوادههای شهدای جنگ 12روزه از محبت و دلداری خادمان معراجالشهدای بهشت زهرا(س) به خوبی یاد میکنند. یکی از این خادمها، مامان بغدادی بود. خودش می گوید: «آن روز قرار بود به محل کارم ـ واحد ایثارگران سپاه ـ بروم، اما همکاران گفتند امروز نیا... برو بهشت زهرا(س). ظرفهای شربت و گلابی که برای جشن غدیر آماده کرده بودم را با خود بردم گلزار شهدا. دیدم چه محشر کبری به پا شده است. گفتند نیرو برای همراهی خانوادههای شهدا کم است. از من خواستند که کمک کنم. کار خیلی سختی بود. اغلب شهدا هم پیکرشان تکه تکه شده بود اما با خودم گفتم شهدا زندهاند. خودشان کمک میکنند. اولین پیکری که دیدم، پیکر دختری جوان بود؛ آرام و زیبا. چهره معصوم این دختر به من قوت قلب داد برای شروع این کار سخت.» مامانبغدادی چون خودش چندین داغ دیده بود در معراجالشهدا(س) حواسش به خانوادههای شهدا و مخصوصا مادران و همسران شهدا بود. زیربال و پرآنها را می گرفت و با کلام مهربانش آرامشان میکرد. روی صورتشان گلاب میپاشید و دلداریشان میداد. سختترین قسمت، مربوط به کودکان بود. همانجا تابوتهای کوچک ساخته شد. خودش میگوید: «رایانِ 2ماهه را با دستان خودم داخل تابوت گذاشتم... انگار دنیا روی سرم خراب شد. یا وقتی مادر شهیدان ساداتی پرسید: عروس من را دیدید؟ به او گفتم خیلی زیبا بود. یکی از اقوام شهید به من گفت، چطور میگویی خیلی زیبا بود. او که تکه تکه شده بود. گفتم زیبایی شهادت را دیدم... زیبایی صبر را.» از آن روز لقب «مامان بغدادی» براو ماند؛ لقبی که خانوادههای شهدا با عشق به او دادند.