پارسا دنیای من بود
مادر شهید پارسا یداللهیفلاح از زندگی پسر 21سالهاش میگوید
آرش سلیمیفر | خبرنگار
در واپسین روزهای بهار، خانهای در تهران شاهد رفت وآمدهای آرام و پرمهر جوانی بود که همیشه میگفت: «من ۲۵سالگی را نمیبینم.» همينطور هم شد. پارسا یداللهیفلاح، سرباز ۲۱ساله در دوم تیر ماه در زندان اوین به شهادت رسید. او سرباز وظیفهای بود که باوجود داشتن 5روز مرخصی، ترجیح داد آن را برای عزاداریهای روزهای تاسوعا و عاشورا ذخيره كند. او عاشق محرم بود، عاشق امامحسین(ع) و عميقا به روح عزاداری حسينی و معنویت آن معتقد بود. او نه اهل سیاست بود، نه اهل هیاهو؛ اما مرگش، صدای بلند ایمان، عشق و انسانیت شد.
زیبایی زندگی، در دل سختیهاست
زندگی همیشه آنطور که ما میخواهیم پیش نمیرود. گاهی سختیها، چالشها و لحظات دشوار، آنچنان بر ما سنگینی میکنند که تصور ادامهدادن ناممکن به نظر میرسد. اما در همین مواقع انسانهایی هستند که با سکوت، با اخلاق و با عشق مسیر زندگی را آنچنان طی میکنند که ردپایشان تا همیشه در دلها باقی میماند. یکی از این انسانها، شهید پارسا یداللهیفلاح بود؛ جوانی که سختی را نه مانع بلکه مسیر رشد میدانست.
مریم اسماعیلفرد، مادر شهید پارسا یداللهیفلاح، درباره فرزندش میگوید: «پسر درونگرایی بود؛ نه علاقهای به عکسگرفتن داشت، نه حضوری در شبکههای اجتماعی. جمله معروفش این بود: زندگی که بدون سختی نمیشود. زندگی با این سختیها و چالشهایش قشنگ است. پارسا اصلاً در طول زندگی چیزی از ما نخواست. با اینکه اگر چیزی نیاز داشت برایش فراهم میکردیم ولی پسر کمتوقع و قانعی بود. رمز کارتهای بانکیاش را تركيبی از عدد ۱۱۰ میگذاشت؛ عدد ابجد نام حضرتعلی(ع) و در نهایت، در قطعه ۱۱۰ به خاک سپرده شد. او زندگی را سراسر سختی میدانست و باور داشت که سختی، امتحان خداوند است. با نظم و دقتی مثالزدنی، در بازار کار کرده بود و صاحبکارش از اخلاق کاریاش رضایت کامل داشت.»
پارسا همه دنیای من بود
مادرش همیشه ترس از دستدادن پارسا را داشت. این نگرانی از وقتی پارسا سرباز شد افزايش پيدا كرد. اما پارسا همیشه با گفتاری محبتآمیز به مادرش دلداری میداد و میگفت: «جسم در این دنیا ارزشی ندارد. روح است که انسان را ماندگار میکند و آن را میسازد.»
پارسا بسیار بامحبت بود. مادر شهید پارسا یداللهیفلاح تعریف می کند: «پارسا خیلی به من محبت میکرد. مهر و محبتش مثالزدنی بود. جملههایی مثل تو مامان قشنگ منی و خوششانسترین آدم دنیا هستم چون تو مامان منی، همیشه بر سر زبانش بود. پارسا همه دنیای من، مثل گلی در جوانی پرپر شد.»
مرخصیهایش را برای محرم نگهداشت
شهادت پارسا، نه فقط پایان زندگی یک جوان بلکه آغاز باور عمیقتری در دل خانوادهاش شد. عشقی که به امامحسین (ع) داشت، ایمانشان را عمیقتر کرد. مادرش میگوید: «پارسا 5روز مرخصی تشویقی داشت اما گفت استفاده نمیکنم تا برای تاسوعا و عاشورا بماند. عاشق ماه محرم و شیفته امامحسین(ع) بود.» شاید در ظاهر خیلی مذهبی به نظر نمیآمد اما به شدت روح عزاداری و معنویت ایمان داشت. اکنون، نام پارسا یداللهی فلاح، با سربند امامحسین(ع) که به سرش بستند، در دل تاریخ ثبت شده است؛ جوانی که در روزهای پر التهاب، با آگاهی و ایمان قدم در مسیری گذاشت که پایانش شهادت بود. او رخت بربستن از این جهان را نه با بیماری، بلکه با انتخابی خاص و چالشی پذیرفت و در نهایت عشقی که در دل داشت به معامله الهی تبدیل شد؛ معاملهای که خداوند خریدار آن بود.
مکث
آخرین نگاه مادر
مادرش در شب آخر برایش قورمهسبزی پخت. پارسا ظرفها را شست، کمک کرد و با مهربانی مادرش را در آغوش گرفت صبح اول تیر، موبایل و شناسنامهاش را در خانه گذاشت و به سمت پادگان رفت؛ بیصدا، بیادعا، اما با قلبی پر از عشق و ایمان. دوم تیر و اوج روزهای جنگ، مادرش از تراس خانه به تپههای اوین نگاه میکرد؛ نگران و مضطرب. آخرین نگاهش به پارسا، نگاهی پر از دلشوره و حس نگرانی از وداع بود. روز حمله، با دیدن دودهای سیاه از محله اوین، سراسیمه به سمت زندان اوین دوید. اين همان روزی بود که پارسا در حمله رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.