پهلوانی به سبک زنانه
درباره زن میوهفروشی که در گود زورخانه با کباده و میل ورزش میکند
سحر جعفریانعصر | روزنامهنگار
هم میان گود است و مشغول میل زدن و کباده کشیدن و هم پای اجاقگاز ایستاده و با آن دست و پنجه خوشمزهای که از نهنه به ارث برده باسترماپلو و پیچاققیمه بار میگذارد. از کودکی همینطور بوده؛ همینطور که ورزش بهویژه رشتههای رزمی و سنگین و معمول مردان، جای بزرگی وسط زندگیاش داشت و اغلب، بیشتر از آنکه سرگرم خالهبازی و عروسک باشد سرش با ژیمناستیک، تکواندو، کشتی، کاراته و حتی فوتبال خوش بود.
نه یک سرخوشی خشک و خالی که یکجور خوشی همراه با موفقیتهای کوچک و پر شمار. با آنکه ترکه بود و استخوانی اما دست حریفانی را که در دورهمیهای خانوادگی یا دوستانه با او مچ میانداختند، میخواباند. ضربه برگردانهایش در فوتبال از سر شانس یا تکنیک، معمولا گل میشد و پاس گل. برای همین همکلاسیهایش «فورواردِ هَتتریککن» صدایش میکردند. در کشتی هم قوی بود و قدر؛ کمتر گاردشباز میشد. سوکی و گِری (مشت و لگد زدن) و تَمِشیواریهایش (شکستن اجسام با دست) در کاراته نیز ناز شست داشت. دور و بَریهای فاطمه به آینده ورزشی او امیدوار بودند. آیندهای که حالا اتفاق افتاده اما در یک رشته ورزشی متفاوت. این روزها بسیاری، فاطمه اثباتی، بانوی 44ساله اردبیلی را با وجود محدودیتهایی که برای فعالیت رسمی زنان در گود زورخانه وجود دارد با عنوان نخستین باستانیکار و پهلوان زورخانهای زن کشور میشناسند. او که با همه حکمهای قهرمانیاش در رشته پاورلیفتینگ، مدرک بینالمللی اسکورت و مراقبت اشخاص (بادیگارد) همراه همسرش با وانت میوه میفروشد.
دختر تابوشکن
در خانه پدری فاطمه همه ورزشکار بودند؛ حرفهای اما بدون مدال. پدر و برادرهایش یک روز درمیان به کوهنوردی، کشتی، فوتبال و ژیمناستیک مشغول بودند. هر چه کوه اطراف اردبیل قد کشیده بود از آقداغ تا حاجیزال، خانواده اثباتی ازشان بالا رفته بودند. فاطمه هم به همین روال بزرگ شد. خیلی حوصله درس و مشق نداشت و اغلب ساعتهای روز سرگرم ورزش بود:«لباس کاراته برادر بزرگترم را میپوشیدم و میگفتم دفاع و حمله را یادم بده. اوایل این کارهایم را بهحساب بازیگوشی میگذاشتند.آن سالها میان قوم و خویش ما خیلی مرسوم نبود دخترها ورزشهای سنگین انجام دهند یا در کلاسهای ورزشی ثبتنام کنند برای همین هیچوقت مربیای نداشتم جز برادرهایم.» فوتبال نیز از علاقهمندیهایش بود:«کتاب درسی را میگرفتم دستم که مثلا مادرم خیال کند درس میخوانم اما زیرچشمی، تلویزیون و بازی بارسلونا را نگاه میکردم؛ معمولا لو نمیرفتم به جز مواقعی که گلی رد و بدل میشد و من از خوشحالی یا ناراحتی، قِشقِرق میکردم. آن وقت مادرم شستش خبردار میشد و میگفت آل توتده گِزه، (دختره رو جن گرفته)».
و ناگهان، گود زورخانه
ورزش باستانی و زورخانهای، اتفاقی بود که ناگهان و بعد از ازدواج فاطمه پیش آمد:«خانمهای همسایه را تشویق کردم تا صبحها در پارک محل (یوسفآباد) ورزش کنند؛ آمادگی جسمانی و دوومیدانی. بهشان آموزش و برنامههای تخصصی میدادم. همه فکر میکردند گواهی مربیگری دارم اما من فقط علاقه داشتم و پشتکاری که باعث میشد درباره هر رشته ورزشی مطالعه و تحقیق کنم.» هوا که سرد شد فاطمه دستِ تیم 300نفری بانوان محل را گرفت و برد به نزدیکترین باشگاه ورزشی شهرداری:«چشمم به گود زورخانه باشگاه که افتاد ناخودآگاه زمینش را بوسیدم و داخل شدم؛ درست مانند باستانیکارانی که تا آن زمان عکس و فیلمشان را دیده بودم. میل زدم و درِ خیبر (سنگ زورخانهای) را بالای سرم بردم. یکهو بهخودم آمدم که این همان ورزش دلخواهم است و من همه این سالها انگار گمش کرده بودم.» بعد از آن تکلیف فاطمه روشن شد؛ صبحها میوهفروشی، ظهرها خانه و خانهداری، عصرها هم باستانیکاری. این میان در مسابقات محلی و استانی، شرکت و قهرمانیهایی هم کسب میکرد تا اینکه کلیپی از میل زدن حرفهای او در شبکههای مجازی پربازدید شد.
صف موافقان و مخالفان دراز است
زندگی فاطمه به قبل و بعد از انتشار کلیپ میل زدنش با رعایت همه شئونات شرعی و اصول پهلوانی تقسیم شد. قبلش که کسی او را نمیشناخت و مخالفان و موافقانی مقابلش صف نکشیده بودند و بعدش که به شهرت رسید و او را بانویی پیشگام (حرفهایتر از معدود بانوان باستانیکار) در ورزش باستانی دانستند:« حدود سال 1392که عکسها و فیلمهای ورزش زورخانهای من وایرال شد بعضی مسئولان این حوزه بهصورت غیررسمی، حکم قهرمانی بهم دادند و بعضی دیگر، همچنان مخالفت داشتند اما همسرم با آنکه گاهی پرهیز حرف مردم را داشت همیشه حامیام بود.» حالا روزی نیست که فاطمه کامنتهایی اینچنین دریافت نکند:« شما آموزش هم میدید؟ دخترم طرفدار شماست»، «شیرزن ایرانی، پرچمت بالاست» و بسیاری دیگر.»
زن، زورخانه و پهلوان زندگیهای سخت
این بانوی اردبیلی همزمان با پیگیری رشته پاورلیفتینگ، مدرک بینالمللی اسکورت و مراقبت اشخاص یا همان بادیگاردی را هم گرفت و بهعنوان داور در لیگهای استانی مچاندازی، بدنسازی و کشتی ژاپنی حضور دارد. از مادرانگی نیز برای پسر و دخترش کم نگذاشته؛ تا به امروز که دخترش کاراتهکاست و پسرش هم اهل درس و مدرسه. فاطمه بیتوجه به هزاران لایکی که به پستهای زورخانهایاش زده میشود، هر روز پیش از تمرین میان گود، همراه همسر خود به میدان میوه و ترهبار میرود تا عقب وانت کهنهشان را با میوههایی به قیمت عمده پر کنند. سود کم حاصل از فروش آن میوهها که در کوچه و خیابانهای شلوغ شهرشان میفروشند، رزق روزشان است؛ رزقی که دورچینش این جملاتند؛ «اِ...شما را میشناسم؛ همون خانمه که کباده میکشه»، «حلالت باشه هرکول» و «زن و زورخانه یعنی بانوی پهلوون که توی سختی با شوهرش میمونه.»