همشهری کین دوربین سینما همچون شعر
شاهکار شاهکارها و فیلم محبوب منتقدان در همه ادوار؛ تنها فیلمی که نابغه آن را بدون دخالت تهیهکننده یا کمبود بودجه کارگردانی کرد؛ بهترین امکانات و بدون کوچکترین دخالت. فیلم «همشهری کین» در چنین اوضاعی ساخته شد. در طول10هفته فیلمبرداری (در برخی منابع به 15هفته فیلمبرداری اشاره شده است) هیچکس سر صحنه نیامد که به برداشتهای مکرر کارگردان جوان، شیوه روایی، طولانیشدن فیلمبرداری و... ایرادی بگیرد. در روزهای فیلمبرداری نشریهای تیتر زد «هیس! نابغه دارد کار میکند!» هالیوود نهایت احترام را به نابغه جوان گذاشت و بعد همه اینها را جبران کرد. تمام محدودیتها و دخالتهای سالهای بعد تاوان اعتماد هالیوود به ولز ۲۵ساله بود؛ تاوان ساخته شدن اثری که بیش از نیمقرن بهترین فیلم تاریخ سینما شناخته میشد و هنوز هم در قله قرار دارد. مارتین اسکورسیزی در «سفر دور و دراز به سینمای آمریکا» چنین توصیفش کرد: ولز همچون جادوگری جوان مسحور جادوی خود شده بود. درواقع جنبه انقلابی «همشهری کین» خودآگاهیاش بود. سبک، توجه را بهخود جلب میکرد. این در تضاد با آرمان کلاسیک، یعنی دوربین نامرئی و برشهای نامحسوس بود. ولز از همه تکنیکهای روایی و تمهیدات فیلمیک بهره میگرفت؛ عمق میدان، زوایای رو به بالا و پایین دوربین، لنزهای وایدانگل: «میخواستم از دوربین سینما همچون ابزار شعر استفاده کنم.» و اشتیاق ولز به این رسانه تبدیل به هیجانی باشکوه در خود اثر شد. ماجراهای فیلم همشهری کین از این قرار است که شخصیت چارلز فاستر کین سلطان مطبوعات و میلیاردر معروف درحالیکه زیر لب کلمه رُزباد را زمزمه میکند، میمیرد. خبرنگار کنجکاوی میخواهد رمز رزباد را کشف کند. او معتقد است کلماتی که انسان پیش از مرگ بر زبان میآورد، بیانگر زندگیاش است؛ بنابراین پای صحبت 5نفر از نزدیکان کین مینشیند که هرکدام روایتی متفاوت از زندگی کین میگویند. خبرنگار موفق به کشف رمز رزباد نمیشود، اما روایتی از زندگی کین با کل روایتهایی که تماشاگر میبیند و میشنود روشن میشود. رزباد نام سورتمهای است که کین در کودکی بر آن سوار میشده است. اورسن ولز درباره فیلم همشهری کین گفته است: «من بهترین شرایط را برای همشهری کین داشتم. هیچکس سر صحنه نمیآمد. هیچکس به راشها نگاه نمیکرد. هیچکس! شما فقط فیلم را میساختید و همین. اگر من با آنها چنین شرطی نگذاشته بودم، آنها با توجه به ماهیت فیلمنامه جلوی مرا میگرفتند، اما شرایط من آن موقع دلخواه بود و از آن زمان به بعد هم هیچگاه برایم تکرار نشد. خب، آن موفقیت هم دیگر نصیبم نشد. چیزی که مرا ضایع کرد، لذت بردن از آن نوع آزادیای است که فقط یکبار در زندگی نصیبم شد و هیچگاه دیگر قادر به تکرارش نشدم.»