
انسانها، قوریها و دیگها

عیسی محمدی | روزنامهنگار
وارد ایستگاه مترو میشوم. کمی که منتظر میمانم، قطار میآید و سوار میشوم. در زمانی که لب سکو منتظر بودم تا قطار بیاید، یک نفر با صدای بلند داشت با موبایلش صحبت میکرد. همان صدا وارد قطار میشود و روی یکی از صندلیها مینشیند. همان صدا، بلندتر شده و شروع به مشاوره دادن میکند. بیآنکه قصد هیچ کنجکاوی خاصی داشته باشم، صدای بلند او در گوشم فرومیرود. دارد درباره برنج صحبت میکند، گونیهای برنج و اینکه 10فرمان صادر میکند برای اینکه موقع پخت برنج، چه اتفاقاتی باید بیفتد و چه مواردی باید رعایت شود؛ درست مثل سخنرانیهای انگیزشی شده که فرمول پشت فرمول دارد صادر میشود.
یک دفعه آقای صدا، جمله و دیالوگی سینماگونه از خودش صادر میکند: «ببین! چای را باید در قوری دید، برنج را هم در دیگ.» منظورش این است که هرقدر هم که از چای و برنج صحبت کنیم، به عمل کار برآید به سخندانی نیست. «به عمل کار برآمدن» چای و برنج هم در نقطه جوش قوری و دیگ است که اتفاق میافتد وگرنه قبل از آن که همه برنجها شبیه به همند و هیچ بقالی (ببخشید سوپرمارکتداری) نمیگوید که ماست من ترش است.
با شنیدن این دیالوگ طلایی که گوشم به شکار آنها در وسایل نقلیه عمومی عادت دیرینه دارد، حسابی فکری میشوم؛ وقتی که چای و برنج را باید در قوری و دیگ دید، واقعا آدمی را باید در کجا دید؟ کجاست که مشخص میکند آدمی، درست مثل یک چای و برنج مرغوب، وقتی که به نقطه جوش و پخت برسد، عطرش و فایدهاش همهجا را در برمیگیرد؟ حسابی با خودم کلنجار میروم؛ یعنی کجا؟
در رفاه؟ در خوشی؟ در ثبات؟ در شرایط عادی؟ در وضعیت روتین؟ در کجای زندگی است که آدمی، درست مثل یک چای و برنج اصل، خودش را میتواند نشان بدهد؟ و به ذهنم رسید که احتمالا در رنج و گرفتاری و سختی. این وضعیتها، درست مثل قوری و دیگی هستند که ما را در نقطه جوش خود به آزمایش میگذارند و مشخص میشود که کداممان اصل هستیم و خوشپخت و کداممان فیک و مصنوعی. اینکه میگویم ارتباطی به وضعیت امروزین هم ندارد که بحثی به طول تاریخ است. نقطه جوش سختیها، برخلاف چیزی که غالبا فکر میشود، جایی است برای آزمایش اصل و فیک بودن ما و جایی که باعث میشود یک قدم جلوتر برویم؛ یک قدم بالاتر و اگر حواسمان نباشد، شاید یک قدم فروتر. بله، چای را باید در قوری دید، برنج را در دیگ و آدمی را در ناملایمات و سختیها... .