اسرار پشتپرده اشغال ایران در سوم شهریور 1320- 3
فراسوی شایعات
* محسن میرزایی *
در جنگ جهانی دوم اگرچه روسیه متحد انگلستان بود ولی چرچیل خیالات خود را درباره ایران از او پنهان میداشت.
در 77سالی که از واقعه شوم اشغال ایران میگذرد، نویسندگان، خاطرهنویسان، تاریخ نگاران و کسانی که شاهد حوادث بودهاند وقایع آن روزگاران را نوشته و انتشار دادهاند ولی هنوز قضاوت واحدی در میان اقوال مختلف وجود ندارد. بعضی عقیده دارند که اگر دولت ایران بهموقع به متفقین راه عبور میداد ایران اشغال نمیشد و گروهی دیگر معتقدند که متفقین در هرحال میخواستند با کمترین هزینه ایران را اشغال کنند و با استفاده از مسیر جادههای شمال به جبهه جنگ روسیه تسلیحات جنگی برسانند. از شاهدان ماجرا و دستاندرکاران سیاست آن روزهای کشور، خاطراتی بهجا مانده است و چنین خاطراتی میتواند باتوجه به شخصیت و موقعیت نویسنده آن تا حدودی روشنگر مسائل پشت پرده سیاست و حوادث آن روزهای ایران باشد. نصرالله انتظام در سالهای پایانی سلطنت رضاشاه، رئیس تشریفات دربار بود. بدینترتیب در هر شرفیابی و در هر دیدار شاه حضور او ضروری بود. انتظام در خاطرات خود چنین مینویسد:
«بدبختی ایران در این بود که دول متفق، اخراج آلمانیها و رساندن مهمات به روسیه را بهانه قرار دادند ولی قصد آنها این بود که شاه را برکنار کنند تا اشغال ایران و قبضهکردن امور بهآسانی و ارزانی میسر گردد تا بتوانند از وسایل و ارتباطات استفاده کنند و آن مبلغ ناچیزی را هم که وعده داده بودند، ندهند. خصومت روس و انگلیس با شاه ارتباطی با حوائج سوقالجیشی و نظامی نداشت که با کنار آمدن پهلوی مرتفع گردد. حکومت سوسیالیستی شوروی که طبیعتا خواهان محیط پرآشوب و اغتشاش بود و وجود پهلوی را سد پیشرفت مرام کمونیستی در ایران میدانست به هر قیمتی مایل به خلع او بود و زیان بینظمی زمان جنگ را در مقابل فواید بعد ناچیز میپنداشت. انگلستان هم بیش از روسیه کمر قتل او را بسته بود، بهویژه آنکه شاه در بدترین موقعیت، یعنی زمانی که فرانسه به اشغال آلمان درآمده و انگلستان در خطر قرار گرفته بود برای وصول مطالبات ایران از شرکت نفت پافشاری کرد و انگلستان از این جهت از او ناراضی بود. از این خصومت دولتین که بگذریم علتالعلل واقعه سوم شهریور و اشغال ایران که نهتنها بر ما بلکه بر خود شوروی هم پوشیده بود و بعدها از قرائن و تا اندازهای از یادداشتهای چرچیل معلوم گردید، این بود که انگلستان تصور نمیکرد که روسیه بتواند اینگونه با رشادت در برابر نیروهای نازی مقاومت کند و گمان میکرد که روسیه نیز مانند فرانسه به اشغال آلمان در خواهد آمد اما مقاومت روسها شگفتانگیز بود. از طرف دیگر قوای مارشال رومل در شمال آفریقا برقآسا پیش میرفت بهطوری که اسکندریه و قاهره در آستانه سقوط بودند.
در آن زمان هنوز سرنوشت جنگ در مصر و در استالینگراد معلوم نبود و پیشبینی آن که برنده و بازنده این دو نبرد سرنوشتساز کیست مشکل بهنظر میرسید، از اینرو برای متفقین تنها راهی که برای حفظ هندوستان و باقیمانده خاورمیانه بهنظر میرسید، همان ایران بود؛ آن هم نه ایرانی که در ید قدرت پهلوی باشد بلکه ایرانی که اگر روزی قوای فاتح هیتلر قفقاز را فتح کند و به مرزهای ایران برسد، دولت و سرزمین ایران در اختیار متفقین باشد نه شاه. انگیزه اشغال ایران این بود که اگر هیتلر در قفقاز پیروز شود خاک ایران در اختیار دول متفق باشد تا هم سنگر و پناهگاهی برای عقبنشینی قوای شوروی باشد و هم با فراهمآوردن وسایل جنگوگریز در شمال ایران و استفاده از سرزمینهای کوهستانی ایران پیشرفت نیروی هیتلر را فلج یا متوقف سازند. البته انگلستان برای حفظ روحیه استالین، در مورد شکست احتمالی قوای شوروی از ارتش نازی، با وی سخنی در میان نمیگذاشتند. در سالهای بعد که اسرار جنگ از پرده بیرون افتاد معلوم شد که فکر اشغال ایران از انگلستان بود که بهتنهایی به این فکر افتاده و روسها در آغاز از آن بیخبر بودند. با این توضیحات و این مقدمات باید انصافا اذعان کرد که واقعه سوم شهریور بلیهای بود که باید رخ دهد و هوشیاری یا غفلت دولت ایران مانع یا سبب آن نمیشد. بعید نیست که اگر دولت ایران به اخراج اتباع آلمان و اجازه عبور مهمات هم تن درمیداد توقع غیرقابلقبول دیگری را عنوان میکردند. معهذا این واقعیت را هم نباید انکار کرد که سیاست ایران آن روزی در دست شاه بود و در مسائل مملکتی، وزیران، سفرا و اطرافیان شاه حق اظهارنظر نداشتند و در چنان شرایطی که فقط شاه تصمیمگیرنده بود امکان اشتباه و غفلت وجود داشت. باری، آنچه تاکنون گفته شد تشخیص و استنباط من از علل و موجبات واقعه سوم شهریور بود که بسیاری از آن متکی بر شواهد و دلایل است. بعضی از آنها را در همان زمان میدانستم و به پارهای دلایل دیگر بعد از پایان جنگ بدان مسائل پی بردم. من از نوشتن این یادداشتها قصد تاریخنویسی ندارم چون آن واقعه از وقایع مهم تاریخ معاصر ایران محسوب میشود و من به مناسبت شغلی و تماس دائمی که با شاه داشتم شاهد وقایعی بودم که دیگران کمتر دیدهاند و چون بعضی از آنهایی که کموبیش در موقعیت من بودهاند از دار دنیا رفته و از خود خاطراتی بر جای نگذاشتهاند، وظیفه خود دانستم قبل از اینکه نوبت رفتن من برسد، این خاطرات را که به عقیده خود عین حقیقت میدانم از خود باقی گذارم». به طوری که ملاحظه مینمایید روایت انتظام با روایت سپهبد امیراحمدی متفاوت است و روایتهای دیگر بیتردید، اگر بررسی شود با یکدیگر متفاوت خواهد بود و در این میان آنچه حقایق را روشن میکند بررسی اسناد وزارت امورخارجه است که امیدوارم روزی در همه زمینههای تاریخ معاصر چنین بررسیهایی انجام شود که این وظیفه تاریخنویسان است.
بقیه در شماره آینده