لیلا بهطلب
نامربوطترین جفت ممکن را پیدا کنید؛ روزنامهنگاری و...؟ چه؟
شاید اگر 20سال پیش این سؤال را میپرسیدند بهجای نقطهها، مشاغلی مینشست که دست به قلمها راهیاش شدهاند؛ پخش سیمپیچ دینام پیکان، شالیکاری، علمکردن یک آشپزخانه جمعو جور و... .
ماجرا خیلی قبلتر از این اختلاط معوج شروع شده؛ وقتی اخبار بدون فیلتر، فضای مجازی را قبضه کرد. دور کیوسکها خلوت شد و کاربران به گوشی موبایل چسبیدند. این فضا آنها را به پرسشگر تبدیل کرد. منشن کردند و نوشتند: «با وجود این و آن مشکل، خوابتان میبرد آقای وزیر؟» و آقای وزیر جواب داد.
با اقبال به فضای مجازی، تحول روزنامهها سرعت گرفت و چراغ خیلی از آنها هم خاموش شد. نشریات زنده به تحلیل عمیق مسائل، همچنان دستمزد نامتناسب دارند و خبرنگار را وادار به پذیرش مشاغل دیگر میکنند. با این اوصاف شکارچیان خبر، عصای دست کدام صنف میشوند؟
این گزارش حاصل گفتوگو با روزنامهنگارانی است که خروج از این حرفه را چشیدهاند. پرسیدم تا بگویند با خلأ هویت یک روزنامهنگار و ترک دردناک نوشتن، چگونه مواجه شدهاند. شاید نفرات بعدی خود ما باشیم.
نوشتن، رؤیایم شد
«هنوز خواب میبینم که مینویسم. بعد از وجین علفهای شالیزار...»
پرسیدهام امروز فرهاد فرجاد را چطور معرفی میکند؟ گفته: «فرهاد فرجاد، هنوز رؤیاهایش را بعد از خستگی کار در شالیزار میبیند».
لبخندش توی عکس، قاطی غم است. عکس را فرستاده تا باور کنم از روزنامهنگاری تا کشاورزی در شیرگاه راه زیادی نیست. ایستاده سر زمین و طوری به دوربین نگاه میکند که انگار از همهچیز دل کنده. با روزی 50هزار تومان دستمزد؟! روی هم، قدری کمتر از حقوق ثابت یک روزنامهنگار.
صدایش از گوشی، سنگینی 70-60 سال را میآورد. به رویش میآورم؛ میگوید 42سالهام اما همینقدر که گفتی خستهام. او از نقطهای در مازندران حرف میزند و من جای تاولهای ترکیده را روی دستهایش تصور میکنم. لابد بعد از 3-2 سال کشاورزی، دستهایش به گرفتن داس بیشتر عادت کردهاند تا قلم. اما عشق به نوشتن چه میشود؟
فرهاد فرجاد- خبرنگار حوزه بینالملل- از خانواده مطبوعاتی برخاسته؛ «پدرم از نخستین روزنامه نگاران روزنامه همشهری بود. من میدانستم روزنامهنگاری یعنی فقر، فلاکت، بدبختی. اما با عشق وارد این کار شدم.»
درنهایت، نبود استقلال عمل و امکان رصد کردن قدرت در کنار بهرسمیت نشناختن اصحاب رسانه، کاسه صبرش را لبریز کرد؛ ما روزنامهنگارها نه صنف داریم، نه قانون. حتی خودمان هم متحد نیستیم... من بدون بیمه و قرارداد با روزنامهها کار کردم. با تعطیلی و توقیف روزنامه مسافرکشی کردم، در بوتیک لباس فروختم، ترجمه غیرمطبوعاتی انجام دادم و زبان انگلیسی تدریس کردم. کارم به پخش سیمپیچ دینام پیکان کشید. گاهی هم کارمند روابطعمومی بودم.
مسافرکشی برای یک کارشناس ارشد رشته ارتباطات چطور میگذرد؟
سختتر است. روزنامهنگاری درست، مبتنی بر نظم و منطق است درحالیکه مسافرکشی هیچ نظم و منطقی ندارد. مسافرکشی که میکردم یا قفل فرمان میکشیدم یا روی من قفل فرمان میکشیدند.
مهارتهای زندگی را بشمرید لطفا.
(با خنده) تست روانشناسی میگیری؟
(با ترفند روزنامهنگارها توپ را به زمین مقابل میاندازد که جواب ندهد. زود جدی میشود)؛ روزنامهنگار، حامی حقیقت است. او نه ضدمردم است و نه ضدحکومت. به ما اجازه ندادند این را یاد بگیریم. اگر به عقب برگردم هیچ وقت روزنامهنگار نمیشوم؛حتی اگر کار در نیویورک تایمز را پیشنهاد بدهند. چون مایل نیستم از هیچ جناحی حقوق بگیرم. امروز تنها در 6-5 کشور دنیا روزنامهنگاری بهدرستی تعریف شده. جایی که مردم میتوانند زندگی مسئولان را رصد کنند.
گفتوگو حین پخت مربا
کنار شماره آرش رضایی نوشته شده خبرنگار و ویراستار... او در کافه کار میکند. زنگ که میزنم کنار اجاق ایستاده. میخواهد چند دقیقه دیگر تماس بگیرم و بعد میگوید داشتم مربا درست میکردم.
برای کافه؟
نه برای خودم.
(دارم فکر میکنم یافتن خبرنگار کافه کار، عجیبتر است یا جوانی که برای خودش مربا میپزد... که جمله او خبر میدهد از قبل، روند مصاحبه را تصور کرده)؛
« فکر کردم که گفتوگو را چطور شروع کنیم؟ با شعر و داستان که حوزه کاری من است؟ گفتم هرطور باشد درگیر گفتوگو میشوم.»
خودتان اجازه میدادید مصاحبه شونده، مسیر گفتوگو را هدایت کند؟
در حوزه موسیقی که بودم فرصت میدادم هرطور میخواهد وارد موضوع شود.
چقدر منعطف!
متأسفانه خبرنگار در ایران تلاش میکند تا به هر نحو باب گفتوگو را باز کند. اغلب، انگار مصاحبهشونده در حال لطف کردن به اوست.
خودتان را با چه شغلی معرفی میکنید؟
سؤال سختی است. من شعر سرودهام، منتقد ادبی هستم و در حوزه سینما و موسیقی تولید محتوا میکنم. از سال 85-84 در کافه کار کردم و حالا علاوه بر تولید محتوا برای یک شرکت، در آشپزخانه کافه غذاهای فرنگی میپزم.
چطور خبرنگار شدید؟
جذاب بود و مرا درگیر ادبیات میکرد. من 18ساله بودم، با ویراستاری شروع کردم و بعد مطلب نوشتم. نخستین بار که شعرم چاپ شد یک تصویر شیک از خودم دیدم! قبل از آن تراشکاری، مکانیکی و فروشندگی کتاب کرده بودم.
از خبرنگاری تا آشپزی در کافه چقدر فاصله است؟
هم کار آزاد و هم خبرنگاری، کمک خرج من بوده. اگر کار خبری نباشد، در فضای مجازی مینویسم و بازخورد میگیرم. نوشتن به من فرصت میدهد تا از وضعیت سخت روزمره خارج شوم و کیفیت دیگری از زندگی را تجربه کنم.
از طرفی، فضای کافه دوستانه و غیررسمی است با ارتباطاتی که منحصر به این فضاست. الان مشتریهای هنرمند ما به دوستان من تبدیل شدهاند. دوستانی که- به واسطه فعالیت خبرنگاری- در بین آنها یک آشپز صرف بهحساب نمیآیم و این برایم لذتبخش است.
روزنامهنگاری و پولداری؟
روزنامهنگار پُرکار دیروز، در هر تماس تلفنی سرحال است اما سخت پیدا میشود. قرار تماس تلفنی را برای 3 دقیقه بعد میگذارد ولی گرفتاری، مجال نمیدهد زودتر از 4 ساعت بعد تماس بگیرد. اطلاعات رسیده درباره او ناقصاند. خیال میکنم با یک گرداننده آشپزخانه گفتوگو میکنم اما رضا سادات- خبرنگار سابق حوزه بینالملل- خیلی وقت است که کسب دیگری راه انداخته.
نخستین سؤال را خودتان بپرسید.
(میخندد) «چی شد روزنامه رو ول کردی؟»
و جواب؟
من 4-3 برابر روزنامهنگاران دیگر درآمد داشتم. همزمان با کسی کار میکردم که از تبلیغات، خوب پول درمیآورد. همیشه غبطه میخوردم و دنبال مفری بودم تا وارد کار تبلیغات شوم. تا وقتی که گاف دادم و محترمانه فضای کار را از من گرفتند. مشتری دوستم از من خواست برایش تبلیغ کنم. پذیرفتم و رقم قابل توجهی سود کردم. چون تحت فشار هم بودم یک روز تصمیم گرفتم دیگر روزنامه نروم.
دور از هویت روزنامهنگاری، خودتان را چطور معرفی میکنید؟
رضا سادات (با خنده)؛روزنامهنگاری در ایران به تو هویت نمیدهد. درآمد این شغل کافی نیست. با آنکه فضای روزنامه را دوست داری احساس افتخار نمیکنی. روزنامهنگاری یک کلمه دهان پُرکن است. اما همه جا به چشم ابزار به تو نگاه میکنند. در نهایت حس تعلق و عشق بهکار را از بین میبرد. الان کسی روزنامهنگار میماند که یا عاشق و دیوانه باشد یا کار دیگری بلد نباشد.
حین کار سوژه پیدا میکنید برای نوشتن؟
من هنوز عاشق نوشتن هستم اما رابطهام با مطبوعات گسسته و همکارانم اغلب خارج از کشورند.
آشپزخانه مال خودتان است یا...؟
اووووه خانم! آشپزخانه را بستیم. بعد از یک سال ورشکست شدیم. الان در مشهد یک آژانس تبلیغاتی دارم. من یک اَبَرخوش شانس هستم. بدون داشتن اطلاعات کافی درباره تبلیغات وارد این کار شدم و هوشم هم کمک کرد. کار روزنامهنگاری برای من نقطه پرش بود.
شغل موردعلاقهتان در کودکی چه بود؟
دوست داشتم پولدار شوم. روزنامهنگار که بودم به من میگفتند «رضا پرینتر» ؛آنقدر مینوشتم که درآمدم از سردبیر بیشتر میشد. آخر برایم سقف حقالتحریر گذاشتند! گاهی جاذبههای توریستی کشورها را طوری معرفی میکردم که مخاطبان به روزنامه میآمدند و سوغات برایم میآوردند. میگفتند با گزارش تو رفتیم فلان شهر را گشتیم. این در حالی بود که خود من آن شهر را ندیده بودم و گزارش را با ترجمه از منابع خارجی تنظیم میکردم.
چهار شنبه 17 مرداد 1397
کد مطلب :
26249
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/n79W
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved