• دو شنبه 27 مرداد 1404
  • الإثْنَيْن 23 صفر 1447
  • 2025 Aug 18
دو شنبه 27 مرداد 1404
کد مطلب : 261486
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/9QQ8J
+
-

ماجرای شهادت ستاره اوین

پدر ماهان ستاره، سرباز وظیفه ندامتگاه اوین از زندگی و شهادت او می‌گوید

گزارش
ماجرای شهادت ستاره اوین

بهاره خسروی| روزنامه‌نگار

«ماهان دوسالی دیرتر برای سربازی اقدام کرد. روزی که دفترچه اعزام به خدمتش را نشانم داد، تعجب کردم و پرسیدم:‌ چی شد که دنبال اعزام به خدمت رفتی؟ پاسخ داد: دوست دارم به کشورم خدمت کنم. گفتم: حداقل پسرم بگذار با دوستانم صحبت کنم جایی که دوست و آشنا دارم بفرستمت. جواب داد: چه فرقی می‌کند؟! می‌خوام سرباز کشور باشم در هر جا چه روی زمین یا آسمان....» این چند سطر خاطره از قصه اعزام به خدمت شهید ماهان ستاره به روایت پدرش نصرالله ستاره بود. او در حمله اسرائیل به ندامتگاه اوین به شهادت رسید.

بی خبر سرباز شد
ماهان اسفند‌ماه سال 1379به دنیا آمد و بعد از پایان دوره دبیرستان سراغ بازار کار رفت. ماهان در زمینه نصب لامپ‌های ال‌ای‌دی، فعالیت می‌کرد و چند جایی هم کار کرد و همیشه زود پیشرفت می‌کرد.  نصرالله ستاره که خود نظامی است، این را می‌گوید و تعریف می‌کند: «‌یک روز با دفترچه اعزام به خدمت آمد و گفت: تصمیم دارم سربازی بروم و یک شغل خوب دولتی پیداکنم. گفتم: چه بی‌خبر؟ اگر قصد سربازی رفتن داشتی می‌گفتی با دوست و آشناها صحبت می‌کردم. می‌گفت مهم خدمت به کشور است و فرقی نمی‌کند کدام شهر و کجا باشم؛ تهران یا بالای کوه. دوران آموزشی را در پادگان شهید کچویی کرج گذراند و برای خدمت به زندان اوین اعزام شد.»
 ماهان و شهید امیرعلی فضلی در دوره سربازی با هم دوست شده بودند و یک هفته قبل از جنگ به شمال رفتند و کلی عکس یادگاری انداختند، بی‌خبر از اینکه تقدیر و سرنوشت برای آنها داستان دیگری را رقم می‌زند و هر دو در کنارهم به شهادت می‌رسند. پدر شهید می‌گوید: «ما ساکن میدان ابوذر (فلاح) هستیم و امیرعلی در سنگلج زندگی می‌کرد، اما دوستی عمیقی بینشان بود. وقتی حمله می‌شود، امیرعلی و ماهان هردو دست در دست هم به شهادت می‌رسند.»

سرباز فراری نیستم
دو روز قبل از شهادت، مادر و برادر بزرگ‌ترش برای دوری از فضای ملتهب تهران راهی روستای اجدادی‌شان می‌شوند. هرچه به ماهان اصرار می‌کنند که در این سفر همراهی‌شان کند نمی‌پذیرد. نصرالله ستاره می‌گوید: «‌با شوخی و خنده به مادرش گفت من سرباز فراری نیستم و باید سر پستم باشم. روزی که اسرائیل  به اوین حمله ‌ کرد همسرم به من زنگ زد و خبر حمله به زندان اوین را داد. دلم آشوب شد. نفهمیدم خودم را چطور به زندان اوین رساندم. مسئول زندان به خانواده‌ها گفت زخمی‌ها را به بیمارستان‌های اطراف بردند. هرچه می‌گشتیم هیچ رد و نشانی از ماهان پیدا نمی‌کردیم اما نامزدش معتقد بود ماهان جایی نرفته و در همان اتاقک نگهبانی است، چون یک روز درمیان برایش غذا می‌برد و خوب می‌دانست که ماهان کجاست. بعد از چند روز به ما خبر دادند که پیکر ماهان را پیدا کرده‌اند.»

پسر صبور و آرام خانه 
پدر ماهان از پسر صبور و آرام خانه برای‌مان تعریف می‌کند: «‌ازدوران نوجوانی همراه با دوستانش بانی شکل‌گیری هیئت حضرت ابوالفضل شده بود. در همان هیئت بزرگ شد و در ایام محرم ‌نخستین نفری بود که علامت هیئت را روی دوشش می‌گذاشت. در محله پیرزنی بود که ماهان بی‌‌آنکه کسی بداند، همه خریدهایش را انجام می‌داد و به او کمک می‌کرد. پسرم روحیه آرامی داشت. گاهی اوقات سربه‌سرش می‌گذاشتم که شاید تندی و نافرمانی کند. هر‌کاری که می‌گفتم، نه نمی‌آورد. حتی گاهی مادرش اعتراض می‌کرد که سربه‌سرش نگذارم. گفتم دوست دارم یک‌بار به من نه بگوید. همیشه با احترام رفتار می‌کرد و همین رفتنش را برایم سخت کرده است.»



 

این خبر را به اشتراک بگذارید