از دلش آرام رفت...
روایتی از زندگی و هنر نصرالله شیرینآبادی فراهانی نابغهای که بیناییاش را از دست داد
سعید اداک/خبرنگار
زاج نکوبیده را با تخم مرغ قاطی کردند و روی چشمهای تراخم گرفته نصرالله دو ساله گذاشتند. افاقه نکرد و وضع چشمهایش بدتر شد تا اینکه بالاخره کودک بیچاره بیناییاش را از دست داد. در سالهای میانی دهه 20 در جایی بدون امکانات مانند روستای شیرینآبادِ فراهان، مردم با همین روشهای محلی سعی میکردند بیماریهایشان را علاج کنند، اما خیلی از مواقع هم درمانی در کار نبود و...
خودخوریهای پدر و مادر نصرالله فایده نداشت. در واگویههای ذهنی آن روزهایشان آنقدر آینده نصرالله را تیره و تار میدیدند که حتی در خیالشان هم نمیگنجید چند سال بعد، موزیسین بزرگی چون استاد حسین تهرانی لقب «صبا کوچولو» را برای فرزند نابینای آنها انتخاب کند. چنین گمانی در فانتزیترین خیالات نصرالله شیرینآبادی (آهنگساز، نوازنده ویولن و مدرس موسیقی) هم راه نداشت: «سال 1323 در روستای شیرینآباد فراهان از توابع اراک متولد شدم و در همان دوران بر اثر یک اشتباه، بیناییام را از دست دادم. این اتفاق بسیار تلخی بود، اما مدتی بعد از آن به تهران آمدیم و سرنوشتم به کلی تغییر کرد.»
سالهای دور از خانه
در آن روزگار روستای شیرینآباد جزو اموال و داراییهای ارباب حجازی محسوب میشد و وقتی خانواده نصرالله راهی تهران شدند ارباب حجازی که در تهران ملک و املاکی داشت، پیشنهاد داد نزد او زندگی کنند. شیرینآبادی در این باره عنوان میکند: «وقتی ارباب حجازی فهمید ما به تهران آمدهایم به پدرم گفت به باغ او که در محدوده محله «باغ صبا» (حوالی خیابان شریعتی و خیابان ملک) بود، برویم و آنجا ساکن شویم. همین کار را کردیم. چند سالی آنجا بودیم و بعد به خیابان سهروردی آمدیم. در خیابان سهروردی همسایهای به اسم خانم غروی داشتیم. ما و خانم غروی دوست مشترکی به نام خانم ژاله صدری افشار داشتیم که در هنرستان موسیقی تحصیل میکرد و با آقای هوشنگ ظریف و بقیه اعضای گروه پایور همکلاسی بود.»
او میافزاید: «وقتی با خانم صدری آشنا شدم از من پرسید دوست داری موسیقی یاد بگیری؟ تصوری از دنیای موسیقی نداشتم. وقتی برایم شرح داد با اشتیاق پذیرفتم. به واسطه ایشان به مدرسهای رفتم که برای اولین بار به نابینایان درس و موسیقی آموزش میدادند. این مدرسه در خیابان ری و نزدیکیهای انبار گندم بود. در آن دوران یک روز آقای روحالله خالقی همه بچهها را جمع میکند و میپرسد آقایان و خانمها چه کسی حاضر است برود به نابیناها درس بدهد؟ چند مرتبه سوالش را تکرار میکند تا اینکه آقای حسینعلی وزیریتبار، نوازنده کلارینت داوطلب میشود. وقتی آقای وزیری تبار به مدرسه نابینایان آمد، دستور داد برای ما ساز بخرند. همین آقای وزیریتبار بود که بعدها هوشنگ ظریف، حسن منوچهری و سیمین آقارضی را به این مدرسه آورد.»
این موزیسین همچنین درباره نحوه انتخاب ساز ویولن اظهار میکند: «آقای ظریف اصرار داشت من ماندولین، سازی کوچکتر از گیتار با کاسهای گلابی شکل یاد بگیرم که دوست نداشتم. اوایل علاقه داشتم تار را یاد بگیرم، اما تار برای من که 13 سال داشتم، بزرگ بود. بالاخره قرار شد ویولن یاد بگیرم. ابتدا زیرنظر آقای بختیاری که خودش نابینا بود، ویولن را شروع کردم و بعد پیش آقای منوچهری رفتم. بعد از 2 سال کار کردن یک معلم خارجی از شرکت نفت آمد و وقتی ساز زدنمان را دید، گفت استایل همهتان اشتباه است. بهقدری این موضوع برای بچهها ناراحتکننده بود که از حدود 50 نفر، 25 نفر این ساز را کنار گذاشتند. ولی من ادامه دادم و برای اصلاح استایلم یک تکه چوب بریدم و بین مچ دست و ساز گذاشتم و آنقدر تلاش کردم تا اصلاح شد. از آن به بعد هم هر وقت معلمهای خارجی میآمدند از من ایراد نمیگرفتند.»
ظهور صبای کوچک
روند رشد نصرالله نوجوان در مدرسه نابینایان ادامه داشت تا اینکه یکباره مدرسه را تعطیل کردند. او در این باره میگوید: «4 سال در آن مدرسه بودیم تا اینکه سال 40 دکتر امینی روی کار آمد و گفت بودجه نداریم و مدرسه نابینایان را منحل کرد. قرار شد هر کس که بخواهد ادامه تحصیل بدهد، مادامالعمر ماهی 100 تومان به او بپردازند. من جزو دستهای بودم که قصد داشتم ادامه تحصیل بدهم. بعدها به هنرستان شبانه موسیقی در خیابان ارباب جمشید که در خیابان منوچهری بود رفتم که آقای امیر جاهد رئیس آنجا بود. بعد از یکسال حبیبالله بدیعی برای آقای امیر جاهد نوشت که دیگر چیزی ندارم به نصرالله شیرینآبادی یاد بدهم. یک هیات ژوری تشکیل بدهید تا از او آزمونی بگیرند.»
شیرین آبادی ضمن اشاره به این ماجرا میافزاید: «برای آزمون هنرستان موسیقی 3 شب برنامه برگزار میشد. مرحوم حسین تهرانی هم در هر 3 شب حضور داشتند. طی این آزمون یک شب برای اولیای بچهها، یک شب برای اساتید و یک شب هم برای مسئولان مانند وزیر فرهنگ و نخست وزیر و مقامهایی اینچنینی به اجرا میپرداختیم. در شب سوم وقتی برنامه من تمام شد آقای حسین تهرانی من را در آغوش گرفت و رو به حضار گفت وقتی این بچه ساز میزد، احساس میکردم مرحوم ابوالحسن خان صبا ساز میزند. من از این لحظه به بعد به او لقب «صبا کوچولو» میدهم. 50 سال بعد از آن شب هم همچنان بسیاری از دوستان، صبا کوچولو صدایم میکردند.»
شیرین آبادی بعدها به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و در سال 51 در رشته موسیقی با رتبه اول در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران پذیرفته شد. در آن دوران کسی را که با رتبه اول از دانشگاه فارغالتحصیل میشد بورسیه میکردند و برای ادامه تحصیل به آمریکا میفرستادند. با اینکه شیرینآبادی با رتبه اول از دانشگاه فارغالتحصیل شد، اما به دلیل تامین هزینههای خانواده و به دلیل اینکه وزارت فرهنگ به او مرخصی با حقوق نمیداد از ادامه تحصیل در آمریکا انصراف داد. البته در همین ایام شیرینآبادی در ارکسترهای مختلفی نوازندگی میکرد و در کنار آن به تدریس و آهنگسازی هم میپرداخت.
بازگشت به ایران
بعد از انقلاب اسلامی شیرینآبادی در تالار رودکی به فعالیتهایش ادامه داد. میگوید: «پس از انقلاب هم کم و بیش کار میکردم تا اینکه سال 59 گروه مولوی به آهنگسازی و رهبری آقای جلیل عندلیبی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تشکیل شد و من در این گروه قیچک آلتو میزدم. خواننده گروه هم شهرام ناظری بود و برنامههای مختلفی را اجرا میکردیم. مدتی هم جلال محمدیان و کریم صالح عظیمی به عنوان خواننده با گروه همکاری میکردند.»
این موزیسین در ادامه میافزاید: «سالی یک بار تالار رودکی مردادماه به عنوان تعطیلات تابستانی تعطیل میشد. من مرداد سال 65 به پیشنهاد همسرم که گفته بود بچهها را برای تحصیل به کانادا ببریم و برگردیم به این کشور رفتم. اما وقتی به کانادا رفتیم نتوانستیم برگردیم و پولمان هم تمام شد. البته بعد از 2 سال توانستم کار کنم و درآمد داشته باشم و کنسرتهای مختلفی را در کشورهای اروپایی برگزار کنم. این شرایط بر من اثر منفی گذاشت و موجب شد مدتی مریض و حتی یک ماه بستری شوم. وقتی کمی زبان یاد گرفتم 4 سال در کانادا در زمینه تعمیر و کوک پیانو تحصیل کردم و با رتبه اول فارغالتحصیل شدم. وقتی فارغالتحصیل شدم بلافاصله به ایران برگشتم.»
او همچنین عنوان میکند: «همان ابتدا که به ایران برگشتم به اداره خودمان رفتم. به من گفتند چند بار برایتان نامه ارسال شد و شما پاسخی ندادید و به دلیل غیبت غیر موجه اخراج شدهاید. بعد هم گفتند که شما قبلا تسویه حساب کردهاید که کذب بود. سابقه بیمهام را هم نادیده گرفتند.»
حالا 72 سال از روزهایی که منجر به نابینایی استاد نصرالله شیرینآبادی در یک روستای دور افتاده شد، میگذرد و تنها دغدغه روزگار پیریاش همین موضوع بیمه است.
در 74 سالگی حق بیمهام را نمیدهند
نصرالله شیرینآبادی فراهانی، آهنگساز، نوازنده ویولن و مدرس موسیقی میگوید: « از پیگیریهایم هرگز جواب نگرفتم. طبق مصوبه مجلس هر کسی 10 سال بیمه داشته باشد، میتواند 10 روز حقوق بگیرد. اخیرا هم 3 سال بیمه تامین اجتماعی پرداخت کردهام که جمع کل اینها 16 یا 17 سال میشود. طبق این بیمه باید حداقل 16 یا 17 روز حقوق دریافت کنم، اما آن را هم به من پرداخت نمیکنند. چندی قبل هم از طریق صندوق هنرمندان پیگیر وضعیت بیمهام شدم، اما با گذشت حدود 3 ماه از آخرین مراجعهام گشایشی در این زمینه حاصل نشده است.»