
درسی از لاتهای تهران برای جنگ

محسن مهدیان؛ مدیرمسئول
یکم. بیایید اول به حس خودمان رجوع کنیم. وقتی خبر حمله هوایی آمریکا به تأسیسات هستهای ایران را شنیدیم، چه احساسی داشتیم؟ همین حس، کلید فهم ماجراست. کمی صبر کنید...
دوم. ترامپ بلافاصله بعد از حمله مدعی شد تأسیسات هستهای ایران بهطور کامل نابود شده است. اما چند ساعت بعد، نیویورکتایمز نوشت که فقط «صدمه دیدهاند». شبکه۱۳ اسرائیل هم گفت حتی اگر یک سال حمله کنیم، باز هم نابود نمیشود. فرض کنیم واقعا آسیب جدی نبوده است. آیا مسئله حل شده است؟
دوباره برگردیم به حس اولمان. مشکل مردم فقط تأسیسات هستهای نیست. علم و اراده که بمباران نمیشود. درد اصلی، ضربه به غرور ملی است.
سوم. وقتی غرور ملی جریحهدار میشود، پاسخ باید در بالاترین سطح ممکن باشد. مهم نیست چند سانتریفیوژ آسیب دیدهاند؛ دیدهاند یا ندیدهاند. مهم این است که غرور ایرانی را نشانه گرفتهاند. باید ادب شوند.
چهارم. چند روز گذشته را مرور کنیم:
رژیم صهیونیستی زیر ضربههای موشکی و رسانهای ایران، آشفته و بیاعتبار شده است.
مردم ایران متحد شدند.
مقاومت موشکی اسرائیل فروریخته است.
نتوانستند تأسیسات هستهای را از کار بیندازند.
در عرصه دیپلماسی جهانی، تنها ماندند.
حتی اعتراف کردند که نمیتوانند حکومت ایران را تغییر دهند.
پس ورود آمریکا به میدان، قابل پیشبینی بود؛یک ورود کاملا نمایشی با هدف جنگ روانی.
پنجم. حالا سؤال اصلی: گزینههای پاسخ به آمریکا چیست؟
یک گزینه مهم، زدن پایگاههای نظامی آمریکاست. اما کدام پایگاه را باید زد؟ پایگاهی مهمتر از خود اسرائیل؟
ششم. قدیمیها در دعوا میگفتند: «وقتی چند نفر ریختند سرت، فقط یقه یک نفر را بچسب!»
در این جنگ هم، همین اصل صدق میکند. یقه اسرائیل را بچسب و رها نکن؛ یعنی تا نقطه سقوط کامل رژیم صهیونیستی برو.
این حرف یعنی نهفقط آتشبس که حتی اگر یک گلوله هم نیامد، باز هم باید زد. باید محکمتر زد، عمیقتر کوبید و چنان هجمهای آورد که دیگر نتوانند روی پا بایستند. تا لحظه نابودی کامل دشمن، موشکها باید ادامه یابند.
این گام اول پاسخ به آمریکاست. بعد از آن، سراغ خود شیطان هم خواهیم رفت.