چه بنویسم؟
سیامک گلشیری/ نویسنده
دو سه سال پیش، آقایی که خودش را خبرنگار همشهری معرفی کرد، با من تماس گرفت. از من خواست یادداشتی برای ستون کنار صفحه روزنامه بنویسم. یادداشت را نوشتم. البته بهخاطر ندارم درباره چه موضوعی بود. او بعد از چند روز تماس گرفت و از استقبال خوب و بازخورد مطلوب یادداشت من خبر داد. بعد هم پیشنهاد داد هر یکی دو هفته یکبار یادداشتی بنویسم و برایش بفرستم. یادداشت دوم من درباره یک خانم معلم بود. در این یادداشت با این مقدمه که معلمان از پاکترین و شریفترین اقشار جامعهاند، به مطلبی که درباره آموزگار فرزند یکی از دوستانم شنیده بودم، پرداختم؛ اینکه در یکی از مدارس معلم بچهها از آنها میپرسد، پدرشان چهکاره است؟ بچهها مثلا میگویند راننده، پردهفروش و... خانم معلم هم از آنها کالا یا خدماتی متناسب با شغل پدرشان میخواهد.
بعد از ارسال یادداشت، دوست خبرنگار زنگ زد و گفت که این یادداشت خشم و حساسیت آموزش و پرورش، جامعه معلمان و... را برمیانگیزد. یادداشت بعدی من درباره کتاب و مطالعه بود و اینکه چرا تعداد مجلات جدی ادبی به تعداد انگشتهای یک دست هم نمیرسد؟ دوست خبرنگار زنگ زد، از بیمبالاتی و بیتوجهیهای من گلایهها کرد و با قاطعیت چاپ چنین یادداشتی را غیرممکن دانست. با خودم قرار گذاشتم دیگر چیزی برایش نفرستم، اما تماسها و اصرارهایش ادامه داشت. یادداشت بعدی درباره کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود که چاپ نشد. به آقای خبرنگار گفتم میخواهی هربار چند خطی درباره این بنویسم که اوضاع گلوبلبل است و زندگی آرام و شیرین میگذرد. با خوشحالی گفت: حتما از همینها بنویس. آن روز به آن دوست خبرنگار و امروز به خیلیهای دیگر از زبان کتاب آنا کارنینا با نقل به مضمون میگویم که زندگیهای خوب نیاز به داستان ندارند. زمانی ادبیات، سینما و هنر موجودیت مییابد که آفریننده اثر دغدغههایش را حفظ کند. هر اثر ادبی و هنری زمانی ارزشمند است که ترجمان اندیشهها، دلواپسیها، شوقها، بیمها و امیدهای خالقش باشد.