• پنج شنبه 22 خرداد 1404
  • الْخَمِيس 15 ذی الحجه 1446
  • 2025 Jun 12
چهار شنبه 21 خرداد 1404
کد مطلب : 257098
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/voqG8
+
-

داستان گاریچی و پسرک کوچه مروی

داستان گاریچی و پسرک کوچه مروی

سال 1390استاد منصور آذری تصویر خاطرات نوجوانی‌اش را با شکوهی دیدنی در یکی از پررفت‌وآمدترین بازارهای تهران یعنی بازار مروی نصب کرد. مجسمه یک متر و نیمی یک باربر، گاری‌ای را حمل می‌کند و پسرکی کتاب به‌دست روی آن نشسته. این مجسمه روایتگر خستگی پدران باربری است که امید به موفقیت فرزندانشان بسته‌اند.
داستان ساخت این اثر هنری از زبان خالقش شنیدنی است.استاد منصور آذری می‌گوید:«دهه 50 زمانی که نوجوان بودم در محله جوادیه زندگی می‌کردم.آنجا گاراژ بزرگی بود که گاریچی‌ها و درشکه‌چی‌ها، گاری و درشکه‌هایشان را پارک می‌کردند،چهره‌های مصمم و تکیده داشتند.به معنای واقعی برای کسب نان حلال عرق می‌ریختند. امیدشان به آینده موفقیت تحصیلی بچه‌هایشان بود.در روزگار نوجوانی از پنجره اتاقم نگاهشان می‌کردم و به‌دلیل علاقه‌ام به نقاشی تصویرشان را بارها طراحی کرده بودم.در نزدیکی خانه‌مان نیز باربری زندگی می‌کرد که با کوله باربری به خانه می‌آمد. چند بچه قد و نیم قد داشت. بچه‌ها که بزرگ شدند به مادرشان گفتند: «به بابا بگو کوله باربری‌اش را همان بازار بگذارد و به خانه بیاید.بچه‌های دیگر مسخره‌مان می‌کنند. »مهجوری و انزوای این قشر از کارگران بازار همیشه دغدغه‌ام بود.»
سال 1387نشستی در گالری برگ با حضور هنرمندان و مسئولان برگزار شد. سیدمجتبی موسوی مجسمه‌ساز که آن روزها معاون هنرهای شهری سازمان زیباسازی شهر بود، پیشنهاد ساخت مجسمه‌هایی برای هویت‌بخشی تهران را مطرح کرد.قرار شد هنرمندان این رشته در سطح شهر بچرخند و برای مکان‌هایی که هویت تاریخی و حس نوستالژی را برای شهروندان تداعی می‌کنند مجسمه‌ای طراحی کنند و درصورت تأیید ساخته و نصب شود. آذری می‌گوید:«طرح من برای ابتدای کوچه مروی انتخاب شد.این محدوده، بازاری پر رفت‌وآمد بود و نصب مجسمه باربر حق مطلب را ادا می‌کرد. باربری را ساختم که گاری را می‌کشد و پسرش که روزهای اوقات فراغت تابستان را می‌گذراند کتاب به‌دست روی آن نشسته. او از اینکه روی گاری پدر نشسته ناراحت نیست. پدر به افق خیره شده و این به‌معنای امیدی است که او به شادی و موفقیت فرزندش دارد.»
این استاد مجسمه‌سازی‌ می‌گوید:«زمانی که مجسمه را نصب می‌کردیم بسیار استقبال شد. خلبانی آمده بود و بسیار از من تشکر کرد و گفت:«من را به یاد پدربزرگم انداختید. او باربر بود و برایم دعای خیر می‌کرد و حالا من خلبان شده‌ام.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید