
خانه خانممعلم، کلاس درس میشود
معلم بازنشسته نیشابوری زمینی به ارزش 60میلیارد تومان را به آموزش و پرورش اهدا کرد

رابعه تیموری- روزنامهنگار
اغلب شاگردانش در گوشهوکنار شهر نیشابور مشغول کار و زندگی هستند. همه آنها جوان شدهاند و شاید خانممعلم آنها را در هیبت تازهای که به هم زدهاند نشناسد، اما هرقدر هم روزگار روی صورت مهربان «خانم جراحیان» خط و شیار بنشاند، باز هم شاگردانش او را به نشان نگاههای مادرانهاش میشناسند. دل خانممعلم برای هیاهوی بچهها تنگ شده؛ روزهایی که برای شاگردانش مادری میکرد و لابهلای سواددار کردنشان چموخم دستوپنجه نرمکردن با روزگار را یادشان میداد. بهزودی قیل و قال و شیطنتهای شیرین بچهها دوباره در زندگی خانممعلم جریان پیدا میکند؛ این بار در همسایگی او و در قسمتی از باغش که برای ساخت مدرسه اهدا کرده است.
خانهای بلندآوازه
حدود 40سال پیش که مهین جراحیان بهعنوان معلم کلاس اول به مدرسه پا گذاشت، درختان کاج و چنار باغ، نهالهایی تازهرس بودند. درختان توت، گردو، گیلاس و آلوی آن هم به بر و میوه نرسیده بودند. آن زمان خیابان بعثت هم بروبیای امروزش را نداشت و اصالت صاحبان و ساکنان خانهباغ پدری خانممعلم تنها دلیلی بود که آوازه این ملک را در نیشابور بلند کرده بود. خانممعلم جوان عادت نداشت به تدریس مفاهیم کتابهای درسی قناعت کند و وظیفهاش را اداشده بداند. اگر دانشآموزی با رنگورخ زرد سر کلاس مینشست، خانممعلم آنقدر پیگیر کارش میشد تا بداند دخترکش از سر سفره خالی بلند شده و به مدرسه آمده یا با سری انباشته از جاروجنجالهای خانوادگی سر کلاس درس نشسته است. بعد هم آنقدر این در و آن در میزد و راه و نیمهراه میرفت تا مشکلش را حل و غم دلش را سبک کند.
اتاق مددکاری خانم مدیر
وقتی سالهای خدمت و سابقه کاری مهین جراحیان آنقدری شد که مسئولان آموزش و پرورش نیشابور از او بخواهند بهعنوان مدیر مدرسه خدمت کند، او باز هم نتوانست دلمشغولیها و دغدغههای دیرینهاش را کنار بگذارد و تا پایان دوران خدمت خانم مدیر، هر یک از دانشآموزان یا اولیایشان سر درددلشان باز میشد، سراغ او میآمدند. بازنشستگی خانم مدیر سبب شد خانهاش پاتوق شاگردان قدیمیاش شود و دانشآموزانش که برای مرور آموختههای چندینساله سراغش میآمدند، جای خالی فرزندان نداشتهاش را پر کردند. وقتی خانواده و اطرافیان خانممعلم یکییکی بار سفر بستند و راهی دیار غربت شدند، او دلش نیامد در خانهاش را به روی این فرزندان عزیزش ببندد و جلای وطن کند، اما وقتی همسر و شریک زندگیاش هم از دنیا رفت، احساس کرد باید قدمی بردارد تا این خانه حتی در نبودن او هم از هیاهوی بچهها خالی نشود... .