بهترین سالهای زندگی ما
شاپور عظیمی
در تمام سالهایی که سینما میخواندم، همواره دورههای مختلف جشنواره فیلم فجر را جزو بهترین سالهای زندگی خودم و خیلیها میدیدم که برایمان بهمعنای واقعی کلمه جشن سالانه سینما بود. در آن ایام جادویی کار و زندگی روزمره تعطیل بود و تنها کار مهم، فیلمدیدن تلقی میشد. صبحبهصبح، کفشوکلاه میکردیم، میدانستیم آن روز چه فیلمهایی را باید در کدام سالن جشنواره ببینیم؛ چون شب قبلش رمل و اسطرلابهایمان را انداخته بودیم که فردا کدام فیلم و کدام سینما؟
از قضا در دورههایی از جشنواره پارهای از سینماگران شاخص هم دعوت میشدند و حضور در نشستهای سینمایی آنها برای هر دانشجوی سینما غنیمتی بود. برای ما که «معمای گاسپار هاوزر» را از تلویزیون تماشا کرده بودیم، حضور ورنر هرتزوگ در دانشکده سینماییمان غیرقابل تصور بود، یا در هجدهمین دوره جشنواره به اندازه کافی برایمان اشتیاق داشت که کاستا گاوراس را از نزدیک ببینیم که «زد» و «حکومتنظامی»اش برای ما غریب بود. همان سال فرانچسکو روزی هم به جشنواره آمده بود؛ نمادی از سینمای سیاسی ایتالیا که آثار غیرسیاسیاش مثل «سه برادر» را بیشتر دوست داشتم. اما این مختص خارجیها نبود.
گاهی دیدار با فیلمسازان ایرانی در ایام جشنواره به فرصتی بزرگ تبدیل میشد. برای بنده که در طول برگزاری جشنواره ششدانگ حواسم به فیلمها بود و کمتر در بخشهای فرعی حضور پیدا میکردم، همان دوره هجدهم «سورپرایز» دیگری داشت؛ مسعود کیمیایی آمده بود به سینما استقلال تا درباره «اعتراض» صحبت کند. این نخستین باری بود که او را از نزدیک میدیدم و مشتاق بودم حرفهایش را درباره یکی از بهترین آثارش در سینمای بعد از انقلاب بشنوم. او لباسی تیره بر تن داشت و شال سرخی به گردن انداخته بود و مرحوم علی معلم بهعنوان مجری این نشست، با طنازی هرچه تمامتر نخستین سؤال را خودش از استاد پرسید: چه شد که اول «فریاد» زدید و بعد «اعتراض» کردید؟!