لیلا باقری
هنوز قانون اساسی نوشته نشده بود که محمدعلیمیرزا، دشمنی خودش را با دولت مشروطه و دارای قانون، علنی کرد؛ ولیعهدی که در میان تبریزیان زندگی میکرد و برای همین، آزادیخواهان تبریز خیلی زودتر از تهرانیها متوجه دورویی او شدند و هشدار هم دادند اما سادهدلی آزادیخواهان تهران و رفتار متناقض محمدعلیشاه باعث شد دیر بهحقیقت پی ببرند.
در شمارههای قبل خواندیم که مشروطه با چه خون دلی به ثمر رسید، با چه مرارتهایی مجلس به پا شد و مجلس در نخستین قدمها خواستار اصلاح بودجه در دولت شد و شور ملی به تاسیس بانک ملی برای کمک به دولت انجامید. حالا رسیدهایم به اینجا که در هر شهری انجمنی بهپا شد برای انتخاب نماینده مردم و فرستادنش به مجلس. در تبریز این انجمن کار خودش را انجام داد و یکباره محمدعلیمیرزا دستور فرستاد که دیگر بس است و انجمن را تعطیل کنید تا وقتی که قانون اساسی تصویب شود! و ماجرای نخستین بدخواهی او از همین دستور آغاز شد...
تلگراف از مظفرالدینشاه رسیده بود به همه شهرها که دستور مشروطه صادر شده است. برای همین محمدعلیمیرزا مجبور بود به درخواست آزادیخواهان پاسخ دهد و شرایط را برای برپایی انجمن آماده کند اما همین که کار انجمن به پایان رسید، پیام فرستاد که دیگر انجمن را برچینید! انجمن «نظارات» که کارش را انجام داده است و آن انجمن دیگری که خود آزادیخواهان برپا کردهاند هم اساس قانونی ندارد.
از این پیام برخی از افراد انجمن از ترس جلسات را تعطیل کردند اما آزادیخواهان تن به این دستور ندادند و گفتند: «ما نخواهیم گذاشت انجمن بسته شود. چیزی را که گرفتهایم پس نخواهیم داد». بعد هم تلفنی با محمدعلیمیرزا صحبت کردند و او باز حرف خودش را تکرار کرد و باعث شد که سر و صدا و هیجانی بین انجمننشینان بهپا شود که عده زیادی از آنها در حیاط انجمن بودند. یکی از آنها بالای بلندی رفت و گفت: «مردم! اینها میخواهند انجمن را ببندند که بعد از آن واعظان از روی ناچاری خاموش شوند و کمکم خونهای ما سرد شود و آنگاه باز چیره گردیده و بیاورند بر سرهای ما آنچه را که میخواهند. ولی آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
تا یک تن از ما زنده است از آزادی دست برنخواهیم داشت و اگر تهرانیان هم رها کنند ما خود به تنهایی در نگهداری این دستگاه خواهیم کوشید». بعد هم حضار شعار «زنده باد مشروطه» و «زندهباد آزادیطلبان» سر دادند. خلاصه اینکه آن روز هیاهویی بینظیر شد و حرفهایی زدند و شعارهایی دادند که تا آن روز نگفته بودند و پیام تمام این کارها هم این بود که اگر کار به جنگ و ریختن خون برسد باز هم از قانونخواهی دست برنخواهند داشت. هیاهو که ادامه پیدا کرد، نماینده محمدعلیمیرزا تلفنی به او از اوضاع گفت و او هم مجبور شد کوتاه بیاید و بگوید: «ما خواستیم تا آمدن قانون اساسی انجمن نباشد. اکنون که نمیپذیرند چنان که میخواهند رفتار کنند». دستخطی هم از او آمد مبنی بر همین پیام و مردم شادی کردند و شیرینی دادند و از ذوق شبانه با فانوس اعضای انجمن را به محل انجمن بردند تا جلسه برپا شود.
میدانستند نباید « مشروطه» تنها یک نام باقی بماند!
این ماجرا نخستین تلاش محمدعلیمیرزا بود برای سنگاندازی جلوی پای آزادیخواهان؛ آزادیخواهانی که یک انجمن مخفی داشتند جدا از انجمن رسمی تبریز و درواقع، سرسلسله همه هیاهوها و ایستادگیها و زنده نگهداشتن مشروطه زیر سر آنها بود که نام خود را «انجمن غیبی» گذاشته بودند. آنها میدانستند که صرف آمدن نام مشروطه دردی از مردم دوا نمیشود و نباید بگذارند شور قانونخواهی مردم تنها به داشتن همین نام تزئینی ختم شود. نتیجه این انجمن غیبی این شد که در آذربایجان رشته تمام کارها بهدست آزادیخواهان افتاد و باعث شد محمدعلی میرزا سپر بیندازد و دشمنی خود را با مشروطه در خفا انجام دهد.
اما در تهران مظفرالدینشاه سخت مریض بود و شعاعالسلطنه، پسر دیگر او هم سودای پادشاهی داشت و در تهران علیه محمدعلیمیرزا بدگویی میکرد و میگفت که او با مشروطه و آزادی مردم، دشمن است و خبرهایی هم از دشمنی او در تبریز به تهران رسیده بود. محمدعلی میرزا که سعی داشت دشمنیاش با مشروطه پنهان بماند نامهای به آیتالله بهبهانی نوشت و قسم خورد که « تمام حرفهایی که درباره مخالفتم با عقاید مردم میگویند دروغ است و به والله که جز ترقی دولت و ملت نمیخواهم...» و در انتها از آیتالله بهبهانی طلب جواب کرد؛«... خواهش دارم هم خودتان را و هم سایرین را اطلاع بدهید که بدانند تهمت است و منتظر جواب هستم و زیاده زحمت ندارم.» متأسفانه این نامه محمدعلی میرزا کارگر افتاد و حرفش را باور کردند و برخی روزنامهها مانند حبلالمتین هم او را «یگانه حامی مشروطه» خواندند!
2 سید، یعنی آیتالله بهبهانی و طباطبایی هم به او خوشگمان شدند. بعد هم ولیعهد با شتاب به سمت تهران آمد و تبریز آزاد شد و بهدست آزادیخواهان افتاد اما تهران اسیر دوروییها و کارشکنیهای ولیعهد شد.
بگذار قانون اساسی بیاید، همهچیز درست میشود
بالاخره با همه تلاشهای آشکار و پنهان در سنگ اندازی سر راه مجلس، «قانونی اساسی» نوشته شد؛ چیزی که سر زبان مردم افتاده بود و امید داشتند که با تصویب آن نکبت و بیچارگی از روی کشور برداشته شود و ایران گلستان شود. هرجا هر اتفاق بدی که میافتاد همه به هم نوید میدادند: « بگذار قانون اساسی بیاید همهچیز درست میشود» درست مثل همان وقتی که دبستانها پایهگذاری شد و مردم باز سادهدلانه شیرینی و نقل و نبات پخش میکردند و امید داشتند با سواددار شدن فرزندانشان، ایران حال و روز خوبی پیدا کند؛ غافل از اینکه همهچیز با سواد و داشتن قانون حل نمیشود و پایبندی به قانون است که حرف اول را میزند.
قانون اساسی را به دربار فرستادند تا تأیید شاه را بگیرند. درباریان به بهانههای مختلف جلوی این کار را میگرفتند. بعد که مجلس فشار آورد درباره برخی بندهای آن سؤال کردند و چانه زدند. نمایندگان هم با آنها به گفتوگو نشستند. این کار به درازا کشید تا روزی که محمدعلیمیرزا به تهران رسید و آزادیخواهان و دیگران به پیشوازش رفتند. شاه چون بیمار بود همان اول همه کارها را به او سپرد. محمدعلیمیرزا هم چون خودش را هنوز نیازمند حمایت 2سیدمیدانست، تن به این گفتوگوها درباره قانون اساسی داد و در نهایت، مظفرالدین شاه وقتی آخرین روزهای عمرش را میگذراند قانون اساسی را تأیید و ولیعهد هم پیروی کرد و مردم ایران صاحب قانون اساسی شدند. قانون را نمایندگان دولت به مجلس بردند و مجلسیها به پیشواز آمدند. یکی از آنها خطابهای خواند و بعد به شادی همدیگر را بغل گرفتند و سر و روی هم را بوسیدند و مردم شادی کردند و بانگ «زنده باد» و «استوار باد» سر دادند. آن شب در مدرسه مروی جشنی بهپا شد و فردای آن روز در مدرسه سپهسالار شادروان بهبهانی، خبر تصویب قانون اساسی را به انجمن تبریز و بقیه جاها تلگراف کرد.
بالاخره سال1285 شمسی بود که ایران برای نخستین بار صاحب قانون شد؛ یعنی 112سال پیش؛ کمی بیشتر از یک قرن.
پنج شنبه 4 مرداد 1397
کد مطلب :
24481
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/44o2
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved