حمیدرضا زاهدی
مترجم و روزنامهنگار
ما با نامهای بزرگی بزرگ شدهایم که مانند آفتاب بودهاند و انشاءالله هستند که در آب سرد گرمایی نمکین و دلچسب را به جان آدم میریزند.
داستان را از گلشیری و شیرزادی و... آموختیم. شعر را از شاملو و بهبهانی یاد گرفتیم و حمید مصدق و سرانجام به محمد قاضی رسیدیم و نجف دریابندری و بهمن فرزانه و... که ما را از اقیانوس ادبیات جهانی رد کردند. اما ناگهان گرفتار یک گسست فرهنگی شدیم و الگوهای خوب فرهنگی جای خود را به کسانی دادند که در حوزه زبان هیچ حساسیتی نداشتند. کتابهایی که چاپ شدند خواننده را از ادبیات فراری داد و انحصاری کرد. تعجبی نباید کرد که چرا جامعه ما الکن شد و دیگر سعدی و حافظ و خیامی از پس بزرگانی که در بالا نام بردم در آن ظهور نکردند. بزرگان موسیقی را هم از دست دادیم و جایشان کسانی نشستند که عمر صدایشان به لحظه محدود میشود. ممکن است از یک ترانه لحظهای لذت ببریم اما در یادها نمیمانند. آنها هم که ادای خوانندههای لسآنجلسی را در میآوردند، چیزی از خود به یادگار نگذاشتهاند.
در تئاتر، بزرگترها رفتند و حالا خیلی از آنها تنها در قطعه نامآوران روی سنگی یادی از آنها هست. اما حسرت شاملو و گلشیری و بهبهانی و حمید مصدق با ماست. بزرگترهایی که مفت از دست دادیمشان. از آنها یاد نگرفتیم و برخی شاعرانی که به جای آنها نشاندیم، کسانی بودند که سر یک مأموریت در یک رایزنی فرهنگی برای منافع شخصی از هیچ کاری دریغ نمیکردند و چشمه شعر و داستانشان مثل وجودشان خشکید و حتی دیگر از آن جرقههایی که وجودشان میزد خبری نیست. حیف که تا بود از موذنزاده و اذان لرزآورش یاد نگرفتیم و به جای او...
باید از فرصت بودن با بزرگترها بهره برد و یاد گرفت. همان یک لحظهشان دنیایی را میتواند زنده کند.نباید به برهوت تن داد. حالا داریم حسرت خیلیها را میخوریم که دیدیم هیچگاه وجودشان آسیبی به فرهنگ نزد. اما دریغ که چنانکه باید از آنها بهره نگرفتیم.
کمی آفتاب در آب سرد!
در همینه زمینه :