ناجیان دریا
روایت گوشهای از اتفاقات هر روز گروه امداد و نجات دریایی از زبان ناخدا محمود توانگر
رابعه تیموری- روزنامه نگار
در همان زمانی که میان آسمان و زمین معلق است و به مدد ریسمانی خود را به شناورها و لنجهای در حال غرقشدن میرساند، باید تصمیم بگیرد که او و نیروهایش اول جلوی پیشروی آتش به مخازن سوخت را بگیرند یا پیش از خاموشکردن آتش، آب سرازیرشده به داخل شناور را کم کنند تا سنگینی آب همه بار و مسافرانشان را یکباره به عمق آب فرو نکشد، اما میداند که در این سناریوهای نانوشته، همیشه باید از ته معرکه و خطرناکترین قسمت ماجرا بسمالله بگوید و شاید مجبور شود درحالیکه صورت او و نیروهایش در هرم شعلههای آتش میسوزد، سرنشینان شناور را از آبهای داخل آن بیرون بکشند یا درست وقتی او و نیروهایش تا گردن در آب شناور فرو رفتهاند برای نجات سرنشینی محبوس در آتش زیر کندههای نیمسوز اتاقکهای چوبی شناور شانه بخوابانند. این لحظات پر از خوف و رجا بارها و بارها برای ناخدا محمود توانگر و دیگر اعضای گروه امداد و نجات دریایی تکرار میشود و آنها هر بار که به پیشواز خطر میروند، آمادهاند تا برای نجات جان یک انسان سرگردان در دریای مواج جان عزیزشان را فدا کنند.
نجات آل سلمی6
انتشار خبر بیرون کشیدن 28 سرنشین تانزانیایی، هندی، پاکستانی و بنگلادشی کشتی بینالمللی آل سلمی6 از آغوش امواج سرکش خلیجفارس توانایی اعجابانگیز واحد امداد و نجات دریایی ایران را به رخ دنیا کشاند، ولی فقط ناخدا محمودتوانگر، کاپیتان مهران احمد زاده و دیگر اعضای گروه امداد میدانند در آخرین لحظات زمستان سال1400 روی آبهای خلیجفارس خشمگین به آنها چه گذشت تا این خوشنامی را رقم بزنند. در آن روز درحالیکه هلیکوپتر شناسایی ناخدا محمودتوانگر با هر وزش باد مانند پرندهای سرگردان در آسمان خلیجفارس به اطراف کشیده میشد، چشمش به کاپیتان مهران بود که وقتی دریانوردان هراسان را از لابهلای امواج 6متری بیرون میکشید، تا مرز سقوط به آبهای خلیجفارس پیش میرفت. لحظهای که سرعت باد به 100کیلومتر رسیده بود، گیر کردن طناب کشتی
آل سلمی در موتور جت اتفاقی بود که زبدهترین ناجیان دریایی را هم از صرافت ادامه عملیات میانداخت، ولی همکاران ناخدا در مقابل چشمهای وحشتزده و ناامید خدمه کشتی در حال غرقشدن، خود را به طناب گرهخورده رساندند تا یا طناب را ببرند و به همراه خدمه کشتی به سلامت به شناور نجات برگردند یا همراه آنها به عمق خلیجفارس فرو بروند. خلاصکردن کشتی از ریسمان مرگ چندان به درازا نکشید، ولی آن دقایق از کشدارترین لحظات زندگی ناخدا محمود توانگربود.
آسمان رأسالمطاف
رأسالمطاف منطقه کمعمقی در منطقه ساحلی دبر است که شناورهای بسیاری در ماسههای روان آن به گل نشستهاند و در عمق آب مواج آن گرفتار شدهاند. بسیاری از لحظات سخت زندگی ناخدا محمود در این جزیره کوچک پرهیبت اتفاق افتاده است. یکی از این لحظات پرهول و ولا روزی بود که 12سرنشین یک موتور لنج صیادی پس از یک هفته سرگردانی در آبهای خلیجفارس، به رأسالمطاف رسیدند. درحالیکه یک هفته بیخبری از سرنشینان لنج، همه را از زندهبودن آنها ناامید کرده بود، ناخدا بهدنبال آخرین سیگنالی میگشت که از تلفن همراه ناخدا به مخاطبی در خشکی مخابره شده بود. رد و نشان این سیگنال تنها راهنمایی بود که سبب شد ناخدا در کابین هلیکوپتر شناسایی بنشیند تا وسط دریای توفانی از گمشدهها نشانی بهدست آورد. درست وقتی چند ساعت چرخزدن و جستوجو در آسمان ناآرام به نتیجه رسید و ناخدای لنج به همراه 2فرزند بیمادر او و همراهان دیگرش را پیدا کردند، ارتباط ناخدا توانگر با ایستگاه پشتیبانی برای درخواست اعزام شناورهای ناجی قطع شد، اما در اوج ناباوری ناخدا توانگر، خلبان هواپیمایی مسافربری درخواستهای او را شنید و به کمک او شناورهای تندروی ناجی راهی رأسالمطاف شدند تا برای لنج ازکارافتاده باتری بیاورند، اما باز هم جزیره مرگ، اسیرانش را رها نمیکرد و به ناخدا توانگر خبر رسید که به دلایلی پرواز در آسمان جزیره ممنوع شده است. این دیگر برای ناخدا پذیرفتنی نبود که 12نجاتیافته را دوباره به حال خودشان رها کند. پیام ناخدا که به ایستگاههای پدافند هوایی رسید، فرماندهان ایستگاهها که ناخدا را خوب میشناختند، به این نتیجه رسیدند که بیش از دل به دریا زدن ناخدا لحظاتی ممنوعیت پرواز را لغو کنند تا یکی از عجیبترین عملیاتهای امداد در رأسالمطاف به ثمر برسد.
حرمت پدری
یکی از تلخترین اتفاقات زندگی ناخدا هم در رأسالمطاف رقم خورد و لحظهای که آب جزیره جسد بیجان فرزند دوست صیادش را پس داد، از معدود لحظاتی بود که ناخدا احساس میکرد لباس کاپیتانی گروه امداد و نجات دریایی بر تنش سنگینی میکند... ناخدا محمود توانگر64سال از خدا عمر گرفته و پرسن و سالترین عضو گروه امداد و نجات سازمان بنادر بوشهر به شمار میآید، اما حتی اگر سن و سال و تجربه پربارش هم به او منزلتی پدرانه نمیداد، آرامش و وقاری که هیچوقت از چهره مهربان پدرانهاش گم نمیشود، اعضای گروهش را مجاب میکند در اوج عصیان و بیتابی دریا هم تصمیم او برای به آب زدن یا به دریا نرفتن را بپذیرند. یکی از این لحظات دشوار زمانی بود که همسر زنی زائو از ناخدا میخواست در هوای توفانی همسر او را به بیمارستانی در بندرعباس برسانند. آن روز در تمام طول مسیر وقتی بدنه سبک شناور با وزش بادهای پرقوت دریای توفانزده به هر طرف کشیده میشد، چهره پر از آرامش ناخدا به خدمه شناور قوت قلب میداد. هرمز پسرکی بود که آن شب در بیمارستان بندرعباس به دنیا آمد.