• جمعه 7 دی 1403
  • الْجُمْعَة 25 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 27
چهار شنبه 5 دی 1403
کد مطلب : 244286
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/98Jgx
+
-

حکایت دلدادگی جوانان از کفترپران خانه‌های تهران قدیم

کوچه‌گرد
حکایت دلدادگی جوانان از کفترپران خانه‌های تهران قدیم

لیلا باقری

علی کموتر صبح‌ها تا چشم باز می‌کرد می‌آمد زیر شیروانی خانه که پر بود از کبوتر و صدا می‌زد:
- طوقی شازده!
طوقی اگه دیر بال می‌کشید، بلندتر داد می‌زد:
- کجایی طوقی خوشگله... کجایی خانم‌خانما...
شازده بال می‌کشید سمتش و قبل اینکه وسط شیروانی بنشیند جلوی پایش، علی انگار که بخواهد غریب‌گیری کند، روی هوا می‌قاپیدش و بالش را می‌بوسید. همه کبوترها از سروصدایش بیدار می‌شدند و شروع می‌کردند به بق‌بقو. علی کموتر می‌گفت:
- شازده‌خانم باز اینا بیدار شدن و قیل‌وقال می‌کنن... بپر که برم آب و دون‌شون بدم...
پرش می‌داد و می‌رفت تا گندم و ارزن بیاورد. خانه با 2اتاق از پدربزرگ رسیده بود به پدر و بعد به علی. پنج‌دری با ارسی‌های رنگی‌اش رو به ایوانی بود که با چند پله پت‌وپهن می‌خورد به حیاط درندشتی پر از زبان‌گنجشکی و چندتا سرو. علی کموتر برخلاف همه عشقبازها فقط به کبوترهای بی‌صاحبی که زیر شیروانی می‌آمدند، آب و دانه می‌داد و کفتر غریبه‌ای را که زیر شیروانی می‌آمد پر می‌داد و می‌گفت:
- من کاری با کموتر بقیه ندارم، خوش ندارم غریب‌گیری کنم... اوهوی! پاپری حسن‌دُم‌سیاه، یه کتی حیدرجلدگیر، دله نباشید! برید خونه‌تون...
حیدرجلدگیر هربار تعجب می‌کرد:
- آخه عشقی، ته حال کفتربازی اینه که قلدر و شاخ کفتراتو برفستی هوا و بگی تا کفتر روی آسمون رو نگرفته نیاد! بعد تو کفتری رو که خودش اومده روی بومت پِر می‌دی؟!
علی کموتر هیچ خیالش نبود و فقط هروقت دانه می‌ریخت، بلند می‌گفت:
-گُلی دم‌سفید، خال‌سیاهه، طوقی‌شازده، پاپری... خوش ندارم رو بوم یکی دیگه بیشینید؛ از کفتر دله خوشم نمی‌آد؛ کفتری که بیشینه رو بوم غریبه آب و دونه‌شو بخوره یا بدتر، جفت‌مفت بیگیره...آب می‌خواین... دون می‌خواین... هرچی می‌خواین، خودم می‌دم... شوما فقط بق‌بقو کنید... هرکدوم بی‌هوا نِشِسید رو بوم غریبه و آب و دونش رو خوردید، دیگه بمونید همونجا که بودید. راه‌تون دادم چون بی‌پناه بودید، وگرنه که منو چه به عشق‌بازی، نه دوست دارم جلد کنم، نه دوست دارم جلد بشم!
کبوترها به علی عادت داشتند. او که می‌آمد، یکباره بال نمی‌کشیدند و از دریچه روی شیروانی نمی‌پریدند هوا. اما جز او هرکی می‌آمد، از بیرون هنگامه‌ بال و پرزدن می‌دیدی از کفترپران خانه علی. همین شد که وقتی دید بعضی ظهرها غوغای پرنده‌ها از شیروانی خانه روبه‌رویی بلند می‌شود، فهمید کسی خلوت ظهرهای خودش را زیرشیروانی می‌گذراند... همان بار اولِ بعد از معرکه کبوترها از شیروانی روبه‌رو، همان لحظه اول نشستن لبه کفترپران، دلش بند چشم‌وابرویی شد که غوطه‌ور توی خودش از کفترپران کله کشیده بود و بیرون را تماشا می‌کرد... همان بار اول، سرک‌کشیدن اول، نگاه اول بود که با خودش گفت:
- بخوام یا نخوام جلد این نیگاه دوخته به این زبون‌گنجشکی‌ها شدم... کاشکی غریب‌گیر باشی و جلدکن که غریبم و دلم بی‌آشیونه...
روایتی که شنیدید، دلدادگی دختر و پسری بود در تهران قدیم که جفت‌وجور می‌شد با شیروانی و دریچه روی شیروانی که به آن کفترپران می‌گفتند. نصرالله حدادی، تهرانشناس، برای ما از ماجرای کفترپرانی در تهران قدیم می‌گوید: «در تهران شیروانی نداشتیم و ناصرالدین‌شاه در سفر دوم خود به اروپا شیروانی را دید و به ایران آورد و به‌دلیل شیبی که داشت، نام شیروانی را روی آن گذاشتیم. در تهران چاه‌های زیادی در اطراف شهر بود که داخل آنها پرنده‌هایی زندگی می‌کردند به نام کبوترچاهی. بعد از رشد شهر و ازبین‌رفتن چاه‌ها، کبوترها آمدند و زیر شیروانی‌ها لانه کردند. برای همین مدخلی را برای ورود و خروج این کبوترها تعبیه کردند به نام کبوترپران. گاهی پیش می‌آمد که دختر و پسری همدیگر را پسند می‌کردند و می‌خواستند با هم حرف بزنند؛ اما به‌دلیل محدودیت‌ها و عرف، هرکدام به کفترپران خانه خود می‌رفتند و با ایما و اشاره با هم حرف می‌زدند. بعد از اینکه بنا بر ازدواج می‌شد، در مجلس خواستگاری اگر بزرگ‌تری اعتراض می‌کرد به این جوان‌ها که راه‌ورسم این نبود که قبلش با هم حرف بزنید، کسی که در جمع بود و از سابقه این معترض باخبر، می‌گفت: کفترپرانی‌های خودت یادت رفته؟ یعنی روزگار جوانی خود را هم یادت بیاید که از این کارها می‌کردی.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید