• پنج شنبه 29 آذر 1403
  • الْخَمِيس 17 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 19
پنج شنبه 29 آذر 1403
کد مطلب : 243765
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/KOJ08
+
-

چگونه فیلمنامه اکشن بنویسیم؟

گفت‌وگو با رابرت تاون، فیلمنامه نویس‌«محله چینی‌ها» و «مأموریت غیرممکن»

گفت‌و‌گو
چگونه فیلمنامه اکشن بنویسیم؟

دنیل آرجنت- مترجم: حافظ روحانی

اگر قرار باشد تا از اواخر قرن بیستم تنها یک نفر را برگزینیم که به فن و هنر فیلمنامه‌نویسی تشخص داده به‌احتمال زیاد رابرت تاون بهترین انتخاب است. تاون واجد ویژگی‌هایی است که در این حرفه کمیاب هستند: استمرار (او با نوشتن فیلمنامه «آخرین زن روی زمین» برای راجر کورمن تا امروز بیش از 4دهه است که می‌نویسد)، کلاسیسیم (به غیراز «محله چینی‌ها» که موفق به کسب جایزه اسکار هم شد و مثالی آشناست باید به فیلمنامه‌های «آخرین مأموریت» و «شامپو» هم اشاره کنیم)، انعطاف (نوشته‌های او طیفی وسیع از فیلم‌ها را شامل می‌شود؛ از «بانی و کلاید» گرفته تا «آرماگدون») و بقا (در بین جمع فیلمنامه‌نویسان فعال در دوران خوش دهه 1970او از معدود کسانی است که فیلمنامه فیلم‌های بلاک‌باستر را می‌نویسد).

فیلمنامه‌نویس «محله چینی‌ها» چگونه نویسنده «مأموریت غیرممکن 2» شد؟
براساس روند همیشگی، به من سفارش داده شد. مدتی قبل‌تر در مورد این فیلم با تام [کروز] و پائولا [واگنر] صحبت کرده بودیم و بعد من درگیر نوشتن فیلمنامه دیگری بودم که در نهایت نوشتن این فیلمنامه به‌خودم ارجاع شد. لااقل 6، 7یا 8‌ماه از صحبت اولیه‌مان گذشته بود که او از من خواست و من به این کار پیوستم. داستان جالبی ندارد که تعریف کنم. همانطور رخ داد که در مورد نوشتن فیلمنامه فیلم اول رخ داده بود، می‌فهمی؟
مشکلات بر سر راه نوشتن جالب بودند؛ چون زمانی‌که من به فیلم اضافه شدم چند صحنه اکشن طراحی شده بود که باید قصه‌ای برای‌شان نوشته می‌شد یا شاید بتوان اینطور گفت که قصه هیچ‌جور با صحنه‌های اکشن جفت‌و‌جور نمی‌شد . [این صحنه‌ها] در روند قصه‌گویی در ذهن جان وو گیر کرده بود. نمی‌خواهم بگویم که آن صحنه‌ها‌ ساز خودشان را می‌زدند، ولی آنجا بودند و همانطور گسترش پیدا می‌کردند. در فیلمی مثل «مأموریت...» مثل‌ همه کارهای جان صحنه‌های اکشن به دقت یک صحنه رقص، طراحی می‌شوند. آنها هستند و قصه، موقعی که من به فیلم پیوستم، نمی‌توانست این صحنه‌ها را به هم مرتبط کند. پس کاری که باید می‌شد مثل این بود که کسی بگوید: «ما این صحنه‌های اکشن را داریم. به‌نظرت بد نیست قصه‌ای هم براشون داشته باشیم؟» این شیوه خیلی مرسوم نیست. همین موضوع، سخت‌ترین مشکل بر سر راه بود؛ باید با صحنه‌های اکشن شروع می‌کردیم و از آنها برای قصه‌گویی بهره می‌بردیم.

باید از این شیوه تبعیت می‌کردید.
بله. این‌طوری هم می‌شد درنظر گرفت و همچنین فهمیدم ‌که شیوه کار این است. شاید بهترین فکر این بود که صحنه‌های اکشن را مورد داوری قرار دهیم تا آنها به جزئی از روند قصه‌گویی تبدیل شوند [خنده]. حالا می‌شود فکرهای تازه‌ای را مطرح کرد؛ می‌دانی؟ مرحله حساسی بود. با کار شوخی می‌کردم، ولی کار سختی بود و هیچ‌چیز به سرعت نتیجه نمی‌داد، ولی بعد از مدتی میمون‌بازی با ماشین تایپ – وقتی به اندازه کافی با ماشین تایپ ادای میمون را درآوردیم – درست شد. [صحنه‌های اکشن] (البته من امیدوارم که اینطور شده باشد) جزئی جدایی‌ناپذیر از روند قصه شدند.

وقتی در چنین موقعیتی قرار دارید سراغ تحلیل‌های بنیادین و ساده می‌روید تا قصه را حول آن صحنه‌ها طراحی کنید؟ آیا این محدودیت‌ها نوشتن را آسان‌تر می‌کنند؟
خب، صحنه‌های اکشن بودند. نیازی به انجام هیچ تحلیلی نبود. جالب است بدانید که من و تام – حتی قبل از اینکه نویسنده‌های دیگری روی فیلمنامه کار کنند – در مورد اینکه قصه چگونه پیش برود، صحبت کرده بودیم و رویکرد ما حتی در شرایط جدید هم کارایی داشت. من دوباره سراغ همان رویکرد رفتم و دوباره با تام و جان [وو] صحبت کردم، آنها هم موافق بودند و ما همان رویکرد را در پیش گرفتیم.
3نسخه نوشته شد؛ نسخه اول بی‌نتیجه بود؛ چون تلاش این نسخه برای اینکه نشان دهد شخصیت‌ها دلیل بروز کنش‌ها هستند کاملا شکست ‌خورد. در نسخه اول با شکست مواجه شدیم و در نسخه دوم هم همینطور، ولی به دلایلی، زمانی که داشتم نسخه سوم را می‌نوشتم (آن موقع در استرالیا بودیم) و بعد از اینکه 25، 30 صفحه نوشتم با خودم فکر کردم: «خُب، نمی‌دونم که به کدام سمت خواهیم رفت، ولی این را می‌دونم که لااقل از نظر من، این نسخه به نتیجه می‌رسه». همه بر سر اینکه این نسخه کارآمد است توافق نظر داشتیم. به نقطه‌ای رسیده بود که – واقعا نمی‌خواهم از واژه واقعیت استفاده کنم –همه‌‌چیز از نظر ارگانیک به هم مرتبط شد و پیوند موردنظر داشت برقرار می‌شد و از اینجا بود که احساس کردم که به‌خودم هم خوش می‌گذرد و احساس خوبی نسبت به این نسخه پیدا کرده‌ام. 2نسخه اول زمخت به‌نظر می‌رسیدند، ولی این اتفاق اکثراً رخ می‌دهد. اغلب به فیلمنامه‌نویس‌های فیلم‌های هیچکاک فکر می‌کنم؛ آنها هم مثل فیلمنامه‌نویس‌های «مأموریت...» بودند؛ خب تماشای آن‌ فیلم‌ها لذت‌بخش‌تر از نوشتن‌شان است.

رفتن بر سر چنین فیلم‌هایی به نگرانی‌اش می‌ارزد؟ پیش از شما فیلمنامه‌نویس‌های متعددی سر این فیلم رفته بودند و بعد نوبت به شما رسید. اگر آنها از همان اول سراغ شما آمده بودند آیا فرصت کافی برای ارزیابی مخاطرات داشتید؟
به 2شکل می‌توان به این موضوع نگریست. تا پیش از اینکه من سر این فیلم بروم راه‌های مختلفی امتحان شده بود که هیچ‌کدام کارآمد از آب درنیامده بودند. از این جنبه رفتن سر این کار باعث نگرانی‌ام می‌شد. از طرف دیگر چون می‌دانید که چه راه‌هایی پیش‌تر خوب پیش نرفته احساس راحتی بیشتری می‌کنید. زمانی‌که من سر کار رفتم همه چشم‌انتظار بودند که بالاخره یکی راه‌حلی پیدا کند [خنده]. شاید در چنین شرایطی شما احساس آزادی بیشتر کنید؛ چون به این حقیقت واقفید که پیش از شما چه راه‌هایی طی شده و به جواب نرسیده و همین موضوع به شما کمک زیادی می‌کند. در عین‌حال در این مقطع همگی ما با هم به خوبی آشنا شده بودیم و در نتیجه اطمینان بیشتری هم به هم داشتیم. پس وقتی می‌گفتم: «خُب، اجازه بده این راه رو هم امتحان کنم.» تام اجازه می‌داد. این اتفاق یک‌بار هم واقعا رخ داد. او به من گفت: «چرا این‌رو امتحان نکردی؟» (این موضوع به اواخر کار مربوط است؛ یعنی زمانی‌که مشغول بازنویسی نسخه سوم بودیم) و من گفتم: «یا عیسی مسیح! پسر! واقعا نمی‌دونم. اگه خودم بودم هیچ‌وقت این راه رو در پیش نمی‌گرفتم. فکر می‌کنی خوب از آب دربیاد؟» و او گفت: «من خوش‌بینم» و من باورش کردم. باور کردم چون اعتقاد داشتم که در این مورد خاص صاحب‌نظر است و می‌داند چه موانعی بر سر راه هست. او دارای درک شهودی خوبی بود و به همین‌خاطر من راه‌حل پیشنهادی او را امتحان کردم که نتیجه‌بخش هم بود. پس این روش مثل شمشیر دو لبه است. کار با کسی که از کار با او لذت می‌برید همیشه نتیجه‌بخش است.

 اطمینانی که شما و تام به هم دارید معمولاً موقع کار روی دیگر فیلمنامه‌ها برقرار نیست. شما پیش‌تر با تام کار کرده بودید. به‌نظر می‌آید که همکاری‌ بین‌تان بدون مشکل پیش رفت.
بله. هر دو به هم اعتماد داشتیم. در این مورد شکی وجود ندارد.

یک بار گفته بودید: «من همیشه به حرکت واکنش نشان می‌دهم و شخصیت همیشه در برابر حرکت واکنش سریع‌تر و گویاتری نشان می‌دهد تا به گفتار». در این مورد می‌توانید مثالی از همکاری‌تان با تام بزنید و اینکه فیزیک او چقدر بر نوشتن فیلمنامه تأثیر گذاشت؟
راه رفتن جیمز کاگنی را درنظر بگیرید. به راه رفتن جیمز استوارت توجه کنید. همان نوع راه رفتن آنها نیمی از کار شخصیت‌پردازی را پیش برده است. [در مورد تام کروز] انرژی بی‌پایان او برایم کافی بود. آخرین صحنه فیلم همین‌جا فیلمبرداری شد [در لس‌آنجلس]. من تازه از استرالیا برگشته بودم که تام تماس گرفت و گفت: «چرا نمیایی فرودگاه که فیلمبرداری صحنه آخر رو ببینی؟» من راهی فرودگاه شدم که جرثقیل بزرگی را نصب کرده بودند. من سوار آسانسوری شدم که مرا 7طبقه و نیم بالا برد. آنجا محافظی دور کمرم بستند تا من بتوانم لبه میله‌ خم شوم و احساس سرگیجه کردم. تام به من خندید و گفت: «سلام رفیق! این‌رو ببین!» و با آن جرثقیل 75پا (حدود 23متر) پایین پرید و در فاصله 6اینچی (حدود 15سانتی‌متر) دوربین توقف کرد. البته که با طنابی محکم از او محافظت می‌شد، ولی انجام این کار دل‌ و جرأت می‌خواهد. در همان وضعیت معلقی هم در هوا زد.

آیا حضور او در قیاس با کسی که تا این‌حد جرأت ماجراجویی ندارد به شما آزادی عمل بیشتری داد تا صحنه‌هایی را بنویسید که پیش‌تر نمی‌توانستید بنویسید؟
به من امکان داد تا به‌عنوان نویسنده بر چنین صحنه‌هایی متمرکز شوم. نمی‌دانم که می‌توان چنین حالتی را آزادی توصیف کرد یا خیر. قطعا نقش یک محرک را داشت. به اسم فیلم نگاه کنید؛ «مأموریت غیرممکن». ماجرای مردی که می‌کوشد نشان دهد غیرممکن وجود ندارد و هر کاری را ممکن می‌کند. این تاریخچه شخصیت است. شما شاهد کارهای او هستید. این نشان‌دهنده طبیعت سرکش اوست. تام از عمق وجود باور دارد که می‌تواند هر کاری را با موفقیت به انجام برساند؛ حتی اگر خیلی کارها را امتحان نکرده باشد. تام آدمی است که هیچ‌گاه جانمی‌زند. او می‌داند که موفق می‌شود. اتان هانت هم همینطور است و این «دنبال شر گشتن» و پشتکار سویه بامزه هم پیدا می‌کند و پیشنهادهای جالبی را پیش روی فیلمنامه‌نویس می‌گذارد.‌

 

این خبر را به اشتراک بگذارید